عکس های یغما گلرویی باز هم پاسخی به یادداشت روزبه بمانی داد
موسیقی ما - اهالی موسیقی چند ماهی ست که متاسفانه شاهد درگیری قلمی میان یغما گلرویی و روزبه بمانی در نشریه «نسیم هراز» بودند. این جوابیه دادن ها از نقدی آغاز شد که گلرویی بر ترانه های بمانی در آلبوم «دنیای این روزای من» نوشت و بمانی به تندی به آن پاسخ داد و جوابی تندتر از گلرویی گرفت و ماجرا ادامه پیدا کرد.
از آنجایی که نشریه «نسیم هراز» توقیف شده و این نامه نگاری ها نیمه کاره مانده یغما گلرویی جوابیه ی خود به آخرین یادداشت بمانی را در اختیار «موسیقی ما» قرار داد. برای کسانی که این یادداشت ها را دنبال نکرده بودند اِسکنی از آن ها را در کنار یادداشت جدید گلرویی که برای موسیقی ما ارسال کرده است، در سایت قرار می دهیم. لازم به توضیح نیست که روزبه بمانی نیز در این سایت حق جواب و یادداشتاش محفوظ است. به امید برقراری دوستی دوباره میان این دو ترانه سرای خوب کشورمان.
جناب آقای روزبه بمانی، یا بهزاد بمانی، یا امیر شجره و یا هر اسمی که این روزها دارید!
اینجانب یغماگلرویی بدینوسیله از محضر جنابعالی بابت تمام حقایقی که به شما نسبت دادم طلب عفو و بخشش میکنم. من واقعن نمیدانستم شما تا این حد با دوستانتان دوستید. نمیدانستم ماجرای همکاری رایگانتان با خوانندگان غربتنشین بخشی از یک پروژهی بزرگِ پشتِ پرده است که دوستانتان آن را اداره میکنند. همان دوستانی که چند سال قبل همین پیشنهاد را به من دادند و نپذیرفتم چون بلد نیستم رعیتِ دار و دستهای باشم اما شما بلد بودید. شما واقعن در این کسب، حرفهای هستید و آنقدر دوستانتان دوستتتان دارند که به سراغ من بیایند و بگویند از باز کردن این موضوع در مطبوعات دست بردارم و اگر برندارم به جایی میفرستندم که عرب نِی انداخت. باور کنید من نمیخواهم به جایی بروم که عرب نِی انداخت. این یادداشت هم واپسین یادداشتم در این زمینه خواهد بود چون شما گفتید دیگر پاسخی نخواهید داد و صد البته همه میدانیم این مظلومنمایی هم از جواب نداشتنتان دربارهی تمام آن موارد غلط و تاثیرپذیری و غیره آب میخورد ولی من در همین یادداشت آخرهم سعی میکنم چیزهایی که میخواستم بنویسم را ننویسم چون از دوستانتان که دشمن منند میترسم.
قصد داشتم در جواب یادداشت متاخرتان ازتان بپرسم که من کجای نوشتهام شما را تاثیرگذارترین ترانهسرای دههی اخیر دانسته بودم؟ به شخصه چنین جملهای را در آن یادداشت خود ـ که خوشبختانه در همین نشریه منتشر شده و باید احتمالن هنوز در دکهها هم موجود باشد - ندیدم! در یادداشتم درباره جنابعالی نوشته بودم «میتواند به یکی از معتبرترین چهرههای این دهه بدل شود» و «میتواند» و «بدل شود» در این جمله خبر از اتفاقی میدهد که هنوز نیفتاده و قطعیتی در افتادنش نیست. شاید اگر کمتر مفت کار کند و ناخنک به آثار این و آن بزند این اتفاق خجسته رخ بدهد.
میخواستم از دروغ بودن اصرار زیاد من از شما بابت حضور در جلسه رونمایی کتابم و امضا دادن ـ که اصلن ماجرای امضا گرفتن مربوط به سه سال قبل از روز رونمایی کتاب بود ـ بنویسم اما دیدم آن دروغها هم دیگر تعجبم را برنمیانگیزد چون به دروغهای شما هم مانند دروغهای آن جنابی که چشمهایی شبیه شما دارند عادت کردهام. میخواستم بنویسم از مفت بودن آلبوم بعدی شما از آنجا باخبر شدم که خواننده همان آلبوم در گفتگوی چند ماه پیشش با من گفت «من که به این بچه مچهها پول نمیدم» و منظور از «بچه مچه» در جملهی ایشان شما بودید. (نشان به آن نشان که خواننده به شما گفته مبلغ هنگفتی در سرزمین شیطان بزرگ بدهکار است و پولی بابت تهیه آلبوم ندارد!) میخواستم بنویسم متاسفم از اینکه خوانندهگان با لحنی اینچنین از شما یاد میکنند اما دلیلش همان فرهنگ مفت بودن ترانه که رواجش دادهاید و لرز خربزه خوردن است. میخواستم تمام اینها را بنویسم اما دوستانتان مرا ترساندند. من زندگیام را دوست دارم. میخواهم برگردم و در آن سرزمین زندگی کنم پس شما از این به بعد بزرگترین ترانهسرای نه تنها این دهه، که این قرنید. شما آنقدر بزرگید که امثال من هرگز به گردتان هم نخواهیم رسید. من اگر ترانهام روی تیتراژ آن برنامه و با آن تصاویر پخش میشد رگم را میزدم اما شما – به دلیل بزرگیتان ـ میتوانید بعد از آن، باز هم زنده بمانید و سینه سپر کنید و از ترانهی معترض سخن بگویید. من هرگز به خوانندهای اجازه ندادم مرا بردهی خود کند، به خاطر احترام به حرفهام همیشه حد خود و خواننده را نگه داشتم، نگذاشتم کسی مرا بچه خطاب کند، عار داشتم از خیاط امپراتور و آویزان شدن به این و آن آوازخوان اما شما در بندبازی استادید. در تاریخ ترانهی نوین ترانهسرایان زیادی مجبور شدند در مقطعی چیزی خلاف آن چه دوست میداشتند بنویسند. برای هراس از تنبیه، برای رهایی دوستی از بند، یا به هر دلیل دیگر اما ترانهسرای به نعل و میخ زن، ترانهسرای تن داده به پروژهای که میتواند آیندهی این حرفه را مورد تهدید قرار دهد، ترانهسرای دونبش دولتی، مردمی هرگز در تاریخ ترانهی ما وجود نداشت و شما میتوانید این افتخار را صاحب شوید. شما خیلی بزرگید. اصلن اول شما، دوم خدا! آقای بمانی!
در یادداشتتان به ترانهسرایان مفتنویس دیگر استناد کرده بودید و همین نشان میدهد که به رایگان کار کردن خود معترفید. میتوانید با اهالی آن صنفی که در یادداشتتان فرمودید تاثیرگذارترین ترانههاشان را عمدتن رایگان در اختیار خوانندگان دست چندمی قرار میدهند (!!!) یک سندیکا تشکیل دهید. بدون شک شما مناسبترین فرد برای ریاست این سندیکا هستید. اسمش را هم پیشنهاد میکنم بگذارید: سندیکای ترانهسرایان رایگان ایران و جهان. دوستانتان بدون شک برای راهاندازی آن به شما وام خواهند داد. شاید این آغاز فصل جدیدی در ترانهی نوین باشد. فصلی که در آن هنر ترانهسرایی، شغل نسوان خیابان جمشید سابق را یادآوری کند. پس من و امثال من باید دنبال حرفهی تازهای باشیم. قرار نبود ترانهسرایی دویدن به دنبال هوسهای خوانندهها باشد. قرار نبود شب و روزمان را پای فکس و ایمیل فرستادن و همکاری مجانی با این و آن خواننده بگذرد. ما قرار بود صدای مردم خود باشیم و حرف آنها را در دهان خوانندگان بگذاریم. مجال اجرایش اگر نبود کتاب، اگر نبود مطبوعات، اگر نبود اینترنت. قرار نبود با استفاده از سادگی خواننده به دیگران این باور غلط را بباورانیم که سکوت هم یک سنگر است حتا آخرینِ آن و شکنجه اشتباه نیست. قرار نبود ما نقش سوپاپ سرِ دیگ زودپز را بازی کنیم اما شما توانستید یک تنه از عهدهی تمام این کارها بربیایید، پس بدون شک بزرگترین چهرهی تمام دهههای پیش رویید و بعید هم نیست که به زودی در شبکهای که برایش ترانه مینویسید و در برنامهی «چهرههای ماندگار» ماندگاریتان را با ده سکهی بهار آزادی و یک دستگاه خودروی پراید به ثبت برسانند.
یادداشتم را با آرزوی هزارمین همکاری رایگان شما و خوانندگان ریز و درشت سرتاسر جهان به پایان میبرم با یاد آوری این نکته که آدمفروشی که به من نسبتش دادید کاریست که شما با فرستادن دوستانتان به سراغم انجام دادید. دوستانی که به خاطر شما تهدیدم کردند. دستی که در آن قرارِ مثلن دوستانه به صورتِ من سیلی زد از آستین شما بیرون آمده بود و حالا با همان دست دارید از عشق و انسان مینویسید ولی مخاطب آگاهتر از این حرفهاست و فرق دوغ و دوشاب را میفهمد. پس بفرمایید و بر صحنهای که دوستانتان برایتان علم کردهاند از کلاهتان خرگوش و کبوتر دربیاورید ولی امروز دیگر کسی گول شعبدهبازها را نمیخورد. هر لو دهندهای یک روز لو میرود و به شخصه نمیخواهم در آن روز جای شما باشم... راستی شاید نباید همینها را هم مینوشتم. داشتم فراموش میکردم که شما چقدر بزرگید و چه دوستانی دارید. مرا ببخشید اگر برای مقطعی عظمت شما را از یاد بردم. دوستانتان مرا کشان کشان به راه راست آوردند. از شما بهخاطر تمام تردیدهایی که به بزرگیتان داشتم عذرخواهی میکنم ولی نمیتوانم قول بدهم که از این به بعد با چشم شک به آنچه از شما منتشر خواهد شد نگاه نکنم. چرا که به قول دوست ورپریدهام حسین جان پناهی: شک دارم به ترانهای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند.
توضیح سایت موسیقی ما: مسئولیت محتوای این یادداشت کاملا به عهده آقای گلرویی است و موضع سایت موسیقی ما نیست.
از آنجایی که نشریه «نسیم هراز» توقیف شده و این نامه نگاری ها نیمه کاره مانده یغما گلرویی جوابیه ی خود به آخرین یادداشت بمانی را در اختیار «موسیقی ما» قرار داد. برای کسانی که این یادداشت ها را دنبال نکرده بودند اِسکنی از آن ها را در کنار یادداشت جدید گلرویی که برای موسیقی ما ارسال کرده است، در سایت قرار می دهیم. لازم به توضیح نیست که روزبه بمانی نیز در این سایت حق جواب و یادداشتاش محفوظ است. به امید برقراری دوستی دوباره میان این دو ترانه سرای خوب کشورمان.
اول شما، دوم خدا! آقای بمانی!
جناب آقای روزبه بمانی، یا بهزاد بمانی، یا امیر شجره و یا هر اسمی که این روزها دارید!
اینجانب یغماگلرویی بدینوسیله از محضر جنابعالی بابت تمام حقایقی که به شما نسبت دادم طلب عفو و بخشش میکنم. من واقعن نمیدانستم شما تا این حد با دوستانتان دوستید. نمیدانستم ماجرای همکاری رایگانتان با خوانندگان غربتنشین بخشی از یک پروژهی بزرگِ پشتِ پرده است که دوستانتان آن را اداره میکنند. همان دوستانی که چند سال قبل همین پیشنهاد را به من دادند و نپذیرفتم چون بلد نیستم رعیتِ دار و دستهای باشم اما شما بلد بودید. شما واقعن در این کسب، حرفهای هستید و آنقدر دوستانتان دوستتتان دارند که به سراغ من بیایند و بگویند از باز کردن این موضوع در مطبوعات دست بردارم و اگر برندارم به جایی میفرستندم که عرب نِی انداخت. باور کنید من نمیخواهم به جایی بروم که عرب نِی انداخت. این یادداشت هم واپسین یادداشتم در این زمینه خواهد بود چون شما گفتید دیگر پاسخی نخواهید داد و صد البته همه میدانیم این مظلومنمایی هم از جواب نداشتنتان دربارهی تمام آن موارد غلط و تاثیرپذیری و غیره آب میخورد ولی من در همین یادداشت آخرهم سعی میکنم چیزهایی که میخواستم بنویسم را ننویسم چون از دوستانتان که دشمن منند میترسم.
قصد داشتم در جواب یادداشت متاخرتان ازتان بپرسم که من کجای نوشتهام شما را تاثیرگذارترین ترانهسرای دههی اخیر دانسته بودم؟ به شخصه چنین جملهای را در آن یادداشت خود ـ که خوشبختانه در همین نشریه منتشر شده و باید احتمالن هنوز در دکهها هم موجود باشد - ندیدم! در یادداشتم درباره جنابعالی نوشته بودم «میتواند به یکی از معتبرترین چهرههای این دهه بدل شود» و «میتواند» و «بدل شود» در این جمله خبر از اتفاقی میدهد که هنوز نیفتاده و قطعیتی در افتادنش نیست. شاید اگر کمتر مفت کار کند و ناخنک به آثار این و آن بزند این اتفاق خجسته رخ بدهد.
میخواستم از دروغ بودن اصرار زیاد من از شما بابت حضور در جلسه رونمایی کتابم و امضا دادن ـ که اصلن ماجرای امضا گرفتن مربوط به سه سال قبل از روز رونمایی کتاب بود ـ بنویسم اما دیدم آن دروغها هم دیگر تعجبم را برنمیانگیزد چون به دروغهای شما هم مانند دروغهای آن جنابی که چشمهایی شبیه شما دارند عادت کردهام. میخواستم بنویسم از مفت بودن آلبوم بعدی شما از آنجا باخبر شدم که خواننده همان آلبوم در گفتگوی چند ماه پیشش با من گفت «من که به این بچه مچهها پول نمیدم» و منظور از «بچه مچه» در جملهی ایشان شما بودید. (نشان به آن نشان که خواننده به شما گفته مبلغ هنگفتی در سرزمین شیطان بزرگ بدهکار است و پولی بابت تهیه آلبوم ندارد!) میخواستم بنویسم متاسفم از اینکه خوانندهگان با لحنی اینچنین از شما یاد میکنند اما دلیلش همان فرهنگ مفت بودن ترانه که رواجش دادهاید و لرز خربزه خوردن است. میخواستم تمام اینها را بنویسم اما دوستانتان مرا ترساندند. من زندگیام را دوست دارم. میخواهم برگردم و در آن سرزمین زندگی کنم پس شما از این به بعد بزرگترین ترانهسرای نه تنها این دهه، که این قرنید. شما آنقدر بزرگید که امثال من هرگز به گردتان هم نخواهیم رسید. من اگر ترانهام روی تیتراژ آن برنامه و با آن تصاویر پخش میشد رگم را میزدم اما شما – به دلیل بزرگیتان ـ میتوانید بعد از آن، باز هم زنده بمانید و سینه سپر کنید و از ترانهی معترض سخن بگویید. من هرگز به خوانندهای اجازه ندادم مرا بردهی خود کند، به خاطر احترام به حرفهام همیشه حد خود و خواننده را نگه داشتم، نگذاشتم کسی مرا بچه خطاب کند، عار داشتم از خیاط امپراتور و آویزان شدن به این و آن آوازخوان اما شما در بندبازی استادید. در تاریخ ترانهی نوین ترانهسرایان زیادی مجبور شدند در مقطعی چیزی خلاف آن چه دوست میداشتند بنویسند. برای هراس از تنبیه، برای رهایی دوستی از بند، یا به هر دلیل دیگر اما ترانهسرای به نعل و میخ زن، ترانهسرای تن داده به پروژهای که میتواند آیندهی این حرفه را مورد تهدید قرار دهد، ترانهسرای دونبش دولتی، مردمی هرگز در تاریخ ترانهی ما وجود نداشت و شما میتوانید این افتخار را صاحب شوید. شما خیلی بزرگید. اصلن اول شما، دوم خدا! آقای بمانی!
در یادداشتتان به ترانهسرایان مفتنویس دیگر استناد کرده بودید و همین نشان میدهد که به رایگان کار کردن خود معترفید. میتوانید با اهالی آن صنفی که در یادداشتتان فرمودید تاثیرگذارترین ترانههاشان را عمدتن رایگان در اختیار خوانندگان دست چندمی قرار میدهند (!!!) یک سندیکا تشکیل دهید. بدون شک شما مناسبترین فرد برای ریاست این سندیکا هستید. اسمش را هم پیشنهاد میکنم بگذارید: سندیکای ترانهسرایان رایگان ایران و جهان. دوستانتان بدون شک برای راهاندازی آن به شما وام خواهند داد. شاید این آغاز فصل جدیدی در ترانهی نوین باشد. فصلی که در آن هنر ترانهسرایی، شغل نسوان خیابان جمشید سابق را یادآوری کند. پس من و امثال من باید دنبال حرفهی تازهای باشیم. قرار نبود ترانهسرایی دویدن به دنبال هوسهای خوانندهها باشد. قرار نبود شب و روزمان را پای فکس و ایمیل فرستادن و همکاری مجانی با این و آن خواننده بگذرد. ما قرار بود صدای مردم خود باشیم و حرف آنها را در دهان خوانندگان بگذاریم. مجال اجرایش اگر نبود کتاب، اگر نبود مطبوعات، اگر نبود اینترنت. قرار نبود با استفاده از سادگی خواننده به دیگران این باور غلط را بباورانیم که سکوت هم یک سنگر است حتا آخرینِ آن و شکنجه اشتباه نیست. قرار نبود ما نقش سوپاپ سرِ دیگ زودپز را بازی کنیم اما شما توانستید یک تنه از عهدهی تمام این کارها بربیایید، پس بدون شک بزرگترین چهرهی تمام دهههای پیش رویید و بعید هم نیست که به زودی در شبکهای که برایش ترانه مینویسید و در برنامهی «چهرههای ماندگار» ماندگاریتان را با ده سکهی بهار آزادی و یک دستگاه خودروی پراید به ثبت برسانند.
یادداشتم را با آرزوی هزارمین همکاری رایگان شما و خوانندگان ریز و درشت سرتاسر جهان به پایان میبرم با یاد آوری این نکته که آدمفروشی که به من نسبتش دادید کاریست که شما با فرستادن دوستانتان به سراغم انجام دادید. دوستانی که به خاطر شما تهدیدم کردند. دستی که در آن قرارِ مثلن دوستانه به صورتِ من سیلی زد از آستین شما بیرون آمده بود و حالا با همان دست دارید از عشق و انسان مینویسید ولی مخاطب آگاهتر از این حرفهاست و فرق دوغ و دوشاب را میفهمد. پس بفرمایید و بر صحنهای که دوستانتان برایتان علم کردهاند از کلاهتان خرگوش و کبوتر دربیاورید ولی امروز دیگر کسی گول شعبدهبازها را نمیخورد. هر لو دهندهای یک روز لو میرود و به شخصه نمیخواهم در آن روز جای شما باشم... راستی شاید نباید همینها را هم مینوشتم. داشتم فراموش میکردم که شما چقدر بزرگید و چه دوستانی دارید. مرا ببخشید اگر برای مقطعی عظمت شما را از یاد بردم. دوستانتان مرا کشان کشان به راه راست آوردند. از شما بهخاطر تمام تردیدهایی که به بزرگیتان داشتم عذرخواهی میکنم ولی نمیتوانم قول بدهم که از این به بعد با چشم شک به آنچه از شما منتشر خواهد شد نگاه نکنم. چرا که به قول دوست ورپریدهام حسین جان پناهی: شک دارم به ترانهای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند.
یغما گلرویی
فلورانس ـ یازدهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود
فلورانس ـ یازدهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود
توضیح سایت موسیقی ما: مسئولیت محتوای این یادداشت کاملا به عهده آقای گلرویی است و موضع سایت موسیقی ما نیست.
افزودن یک دیدگاه جدید