برنامه یاد بعضی نفرات
 
yaghamaf
جنابِ آقای میر حسین موسوی این یادداشت می‌خواهد، متنی باشد به حمایت از کاندیداتوری شما در انتخابات ریاست جمهوری اما بگذارید نخست خود را معرفی کنم و تصویری ارائه بدهم از شرایط امروز حاکم بر هنر و فرهنگ مملکتم: قریب به یك دهه است كه ترانه‌سرا هستم. یعنی با نوعی از شعر سر و كار دارم كه بعد از سروده شدن ـ به دستِ آهنگساز و تنظیم‌كننده و خواننده ـ از اثری‌نوشتاری، به اثری شنیداری بدل می‌شود. در این یك دهه فعالیت به انواعِ مختلف (تألیف، ترجمه، کارِ مطبوعاتی و...) در ارتقاء سطحِ این هنرِ والا ـ كه ناخواسته دچارِ سكوتی بیست ساله شده بود ـ كوشیده‌ام. حاصل تا امروز انتشارِ بیش از بیست كتاب، صد آلبومِ موسیقی و چندین مقاله در نشریاتِ مختلف بوده است. زیر چترِ حمایتِ خانه‌ی موسیقی و هیچ نهادِ دولتیِ دیگر نبوده‌ام. چشم به بیمه و حقوقِ بازنشسته‌گیِ مرحمت شده از طرفِ دولت نداشته و از آن استفاده نكرده‌ام چراكه به روز و روزگارِ ما، شاعر و نویسنده و هر كه با قلم و خرد سر و كار دارد، به سنِ بازنشسته‌گی نمیرسد كه به این عطیه نیازی افتد.

تن به عضویت در شوراهای ممیزی ترانه ـ كه از طرفِ مركز موسیقی و صدا و سیما به بنده پیشنهاد شد ـ نداده‌ام چرا كه خط كشیدن بر اندیشه‌ی دیگران را با هر دلیل و توجیه‌ی خوش نداشته‌ام. سعی كرده‌ام ترانه‌هایم آینه‌یی باشند رو به وقایعِ اجتماعی ِ جامعه‌یی كه در آن نفس می‌كشم، حال اگر بعضی از ترانه‌ها تلخ بوده‌اند ـ یا به قولِ اهالیِ شورای ممیزی، خاكستری ـ دلیل را باید در جامعه‌ی امروزینِ ما جستجو كرد، كه من تنها تصویرگرِ هر آنچه دیده و لمس كرده‌ام بوده‌ام نه چیزِ دیگر... پنداری سه پایه‌ی بومِ نقاشی را رو به ویرانه‌یی مستقر كنند و از او بخواهند آبادیِ خرّمی را نقاشی كند؛ نقاش اگر سرسپرده باشد بهشتِ برین را به بومش می‌آورد اما بعید می‌دانم پس از آن بتواند در آینه بنگرد و آب دهانی نثارِ چهره‌ی مزوّرِ خود نكند! در دَه سالی كه به ترانه پرداخته‌ام آثارم به انواع و اقسامِ مختلف از طرفِ شوراهای فعالِ ممیزی دچارِ سانسور شده‌اند. هم ترانه‌های عاشقانه و هم ترانه‌های اجتماعی. قیچیِ اهالیِ محترمِ شوراها در ناکار کردن اقسامِ ترانه به یك اندازه بُرنده بوده و این نشان میدهد كه ـ خوشبختانه ـ تبعیض از جامعه‌ی بدونِ طبقه‌ی ما رخت بربسته است!

ترانه‌های اغلبِ همكارانِ من هم گرفتارِ همین عقوبتند. ترانه‌سرایانِ زن مجبورند به دلیل نبودن خواننده‌ی همجنسِ خود با لهجه‌ی یک مرد، یا دستِ کم ترانه‌هایی مخنث بنویسند که جنسیتِ نویسنده‌ی خود را بر ملا نکنند. تقدیم كردنِ ترانه‌های عاشقانه به یكی از قدیسین تنها راهِ كُند كردنِ قیچیِ اهالیِ شوراهاست. یعنی ترانه‌سرا، باید ترانه‌یی را كه برای همسر، یا یك دوست، یا حتا غیرِ همجنسی خیالی گفته به‌كسانی تقدیم كند كه حرمتِ نامشان قلمِ قرمزِ مامورِ سانسور را بیكار می‌كند. ترانه‌سرا در ترانه‌های عاشقانه از آوردنِ هر سمبلی كه مربوط به جنسِ مخالف باشد می‌ترسد، چرا كه آوردنِ چیزهایی از این دست همان و غیرِ قابلِ اجرا شناخته‌شدنش از طرفِ شوراها همان... حاصل مُشتی ترانه‌ی اَخته‌ی بی‌مخاطب است كه صد البته اخلاقیاتِ جامعه‌ی سلامتِ ما را آلوده نخواهند كرد!

اگر در ترانه‌یی از نابسامانی‌های اجتماعی سخنی به میان آمده باشد آن ترانه مجوز دریافت نمی‌كند مگر آن كه ترانه‌سرا در پیشكش نامه‌یی آن را به مردمِ ستم كشیده‌ی فلسطین تقدیم كند و از خواننده تعهد گرفته می‌شود كه همین نوشته را در اینسرتِ آلبومش هم بیاورد. یعنی اگر در ترانه‌یی از معضلاتِ اجتماعِ خود سخن گفته‌ایم، برای فرار از ممیزی باید آن را به مردمِ كشوری بیگانه تقدیم كنیم! همین اوضاع در بخشِ موسیقی و اجرا در جریان بوده. هر جور نوآوری در نوع آهنگسازی و تنظیم و اجرای خواننده، ممنوع است. صدای جمعیِ زنان ـ به عنوان همخوان ـ آنقدر توسطِ ممیزیِ بخشِ موسیقی پایین آورده می‌شود كه بود و نبودش توفیری نمی‌كند.

آثارِ موسیقیایی مجالِ ارائه و ویترینی برای شنیده شدن ندارند. همكاری با شبكه‌هایی كه در داخلِ كشور دفتر دارند هم خواننده‌گان را دچارِ ممنوع‌الفعالیتی می‌كند. در واقع ما چیزی به اسمِ موسیقی نداریم. چیزی كه به گوشِ مخاطبین میرسد آن است كه متولیانِ مراكزِ موسیقی در آن لحظه می‌خواسته‌اند برای خالی نبودن عریضه به خوردِ جوانانِ تشنه‌ی جامعه بدهند. با عوض شدنِ مدیرها و حتا معاونینِ آنها قوانینِ مركز موسیقی دچارِ تغییر می‌شوند. هر كه می‌آید خوانِ دیگری بر هفتادخوانِ رسیدن به مجوز اضافه می‌كند. كسانی را می‌شناسم كه پرونده‌ی آثارشان چند سال در آن مركز خاك خورده است. بسیاری از پرسه زدن در راهروهای مركزِ موسیقی خسته و سرخورده شده‌اند و عطای این كار را به لقایش بخشیده‌اند. چه استعدادهایی كه می‌توانستند خونی تازه در رگِ موسیقیِ كتك خورده‌ی ما باشند، اما از میانه‌ی راهِ بی‌انتهای مجوز برگشتند، یا كوچیدند و غربت را به خانه‌یی كه فعالیتِ درآن حقِ مسلم‌شان بود ترجیح دادند.

موسیقیِ زیرزمینی كه خبرش جهان را برداشته دستپختِ نابخردی و بی‌توجهیِ متولیانِ موسیقیِ مملكتِ ماست. هنر، راهی برای برقراری ارتباط با دیگران است و هنرمند می‌آفریند تا دیده شود، وقتی مجال آن را به صورتِ قانونی نمی‌یابد، به زمین و زیرزمین می‌زند تا با دیگران ارتباط برقرار كند و این حقِ اوست. حقی كه متاسفانه در جامعه‌ی ما پایمال شده است. به شخصه معتقدم هنرمندانی که هنر را از سیاست جدا می‌دانند مشتی دروغ زنند. مگر می‌شود در اجتماعی نفس کشید و نسبت به آن چه بر مردمش می‌رود بی تفاوت بود. اعتقاد دارم هنرمند هم مانند مردم دیگر باید به مسائلِ اجتماعی و سیاسی واکنش نشان دهد حتا اگر این واکنش، شرکت در انتخابات باشد، به سرزمینی که در آن یک نفر از هر بیست میلیون نفر میتواند تاییدِ صلاحیت کاندیداتوری ریاست جمهوری شود! به رسم بسیاری از اهالی اندیشه، قهر کردن با انتخابات را چاره‌ی کار نمی‌دانم و موظف میدانم خود را به انتخاب گزینه‌ای بهتر از آن چه در این چند سال تجربه کرده‌ایم حتا به قیمتِ طرد شدن و طعنه شنیدن از جانب آنها. آینده‌گان به خاطر خواهند آورد کدامِ ما از وظیفه‌ی عظیمی که به عنوانِ یک «انسان» بر عهده داشتیم شانه خالی کردیم. کسی این یادداشت را در حمایت از شما می‌نویسد که در زندگی خود به هیچ انسان وابسته به قدرت و حکومتی، دلبسته نبوده و اعتقاد داشته که قدرت با خود نابرابری می‌آورد و هیچ حکومتی در جهان نیست که بتوان آن را حکومتی صد در صد دموکراتیک به حساب آورد.

بد و خوب حکومت‌ها را میزان نابرابری در آنها مشخص می کند. هر چه برابری بیشتر باشد آن حکومت انسانیتر و عادلانه‌تر است. یعنی گام‌های برداشته شده به سمت عدالت ما را از درجه‌ی خوب و بد حکومت با خبر می‌کند نه وجود خودِ عدالت، و حکومتِ عادل را تنها باید در جهان آرمانی شاعران و نویسندگان جستجو کرد نه در جهان تاریکِ ما؛ کسی این نامه را مینویسد که حتا به اصلاحات هم رأی نداده و بی‌باور بوده به اصلاح این ساختارِ هرمی و مشکوک بوده به کاندیدای هر حزب و جناحی، چرا که سبقه‌ی تاریخی به اون نشان داده بوده این جابجایی‌ها ساختارِ کلی را عوض نمی‌کند؛ کسی این نامه را مینویسد که حتا نقدهای فراوانی را وارد میداند به دوران هشت ساله‌یی که شخص شما هم بخشی از این ساختار بوده‌اید و با این همه همچنان از شما حمایت می‌کند. این حمایت هم تا رسیدنتان به صندلی ریاست جمهوری ادامه خواهد داشت و به چشم بر هم زدنی راقم این سطور به منتقدتان بدل می‌شود، چرا که انتقاد از قدرت را وظیفه‌ی هنرمند می‌داند... یک چیز مرا به حمایت از شما ترغیب کرد و آن امیدِ داشتن فضای فرهنگی بازتری است. فضایی بازتر از تنگنای نفسگیر کنونی. فضایی باز برای خلق کردن، ساختن، شک کردن، شناختن و انتقاد و اعتراض کردن. فضایی که در این چند ساله از هنرمندان هم‌سرزمین من دریغ شده. گرچه هنرمندان این دیار در طول قرن‌ها عادت داشته‌اند به خلق اثر در چهارچوبِ ممیزی، اما تاریخ فرهنگ ما تنگنای فضای این چند ساله را کمتر به خود دیده بود.

به راستی کدام شاخه از هنر در این مدت مجالِ بالیدن یافت؟ تئاتر؟ سینما؟ نقاشی؟ چرا کسی مانندِ اکبررادی باید آرزوی اجرای بسیاری از بازینامه‌هایش را به گور ببرد؟ چرا باید فیلم کسی چون داریوش مهرجویی ـ که کارگردان نه، دانشمندِ سینماست ـ فرصتِ اکران نیابد؟ چرا علی رضا اسپهبد نباید بتواند پیش از مرگ نمایشگاهی از نقاشی‌هایش برپا کند و ژازه تباتبایی باید در میانِ لشکری از مجسمه‌های خاک گرفته‌اش که عرضه‌گاهی ندارند از دنیا برود؟ در کدام کشور دنیا تندیسهای ارزشمند نصب شده در شهر، به دستِ فلان فعله‌ی بی خبر ـ که از مدیر غافلِ بهمان اداره دستور می‌گیرد ـ ویران میشوند؟ آن هم نه یک بار و دو بار و سه بار... در کجای جهان دل و دستِ نویسنده و شاعر مدام می‌لرزد از این که ممیزی با عصارهی وجودش چه خواهد کرد؟ کدام بازیگر، یا خواننده مجبور شده برای ارائه‌ی اثرش از سرزمینِ مادری بکوچد و تن به غریبه‌گی بدهد؟ در کدام سرزمین ترانه‌سرایی را به جرم کار با هموطن و هم‌زبانی که در جغرافیایی دیگر کار می‌کند ممنوع‌الفعالیت کرده‌اند؟ دردا که نامِ سرزمینِ پدریِ من پاسخِ تمامِ این پرسش هاست... من از نسلی هستم که صدای ضدهوایی لالاییاش بوده، در صف ارزاق عمومی ایستاده، تحریم ها و خط قرمزهای مختلف را تجربه کرده و همواره نادیده گرفته شده. نسلی که می‌رود تا به هیچ شعار و شعار دهندهای باور نداشته باشد و اطمینان نکند به کسانی که حرف‌های زیبا میزنند و در عمل زیبا نیستند. نسلی که امروز با موهای جوگندمی از شما فضای بازتری می‌خواهد برای زندگی کردن و بالیدن و به بار نشاندن آرزوهایی که رفته رفته رنگِ رؤیا به خود میگیرند. من از کاندیداتوریتان حمایت میکنم حتا اگر از خیلی جهات با شما هم‌عقیده نباشم؛ حتا اگر مشکوک باشم که می‌توانید و می‌گذارند به آن چه میگویید عمل کنید و دست و دلم بلرزد برای به مُهر سپردن شناسنامه‌ای که سفید مانده در این سال‌ها؛ حتا اگر باور داشته باشم که حکومتِ صد در صد عادل وجود ندارد و نخواهد داشت، به خاطر گام‌های کوچکی که معتقدم شما ـ بنا به گفته‌هاتان ـ به سمتِ عدالت برخواهید داشت از شما حمایت می کنم. گام‌های کوچکی که شاید بتوانند سرآغاز گامهای بزرگتر باشند...

از شما حمایت میکنم حتا اگر این برهه از تاریخ را رهیدن از دلِ چاه ندانم. گذر از چاه بدانم به چاله.


حامی امروز و منتقدِ فردا یغما گلرویی
پانزده خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشتِ خورشیدی

تاریخ انتشار : شنبه 16 خرداد 1388 - 00:00

دیدگاه‌ها

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 19:09

متاسفانه یغما گلرویی به دلیل حمایت از مهندس موسوی با ضربات چاقو مجروح شده است.... برای این هنرمند آرزوی سلامتی داریم.

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود موسیقی ما | سایت خبری - تحلیلی موسیقی ایران