وقتی بیلیهالیدی خواننده معروف سیاهپوست آمریكایی مکتب بلوز و جاز (1959-1915 )، ترانه جنجالی «میوه شگفتانگیز» را در دهه 40 اجرا نمود، موجی از نفرت توام با شرمساری سراسر آمریكا را فرا گرفت. نفرت از نژادپرستی و شرمساری از جنایاتی که نهتنها در جای جای زمین بلکه حتی در خاک آمریكا نیز بر سر سیاهپوستان مظلوم میرود. در «میوه شگفتانگیز» بیلیهالیدی داستان برخوردش با درختی را شرح میدهد که خلاف روزهای قبل و حتی طبیعت همیشگیاش میوه عجیبی را بهبار آورده است، ترجمه بخشهایی از این ترانه را خالی از لطف نیافتم: «بر شاخه درختانجنوبی میوه شگفتانگیزی آویزان است، خون بر برگها،خون بر ریشه، همراه با وزش آرام باد جنوب جسد مثله شده سیاهپوستی بر شاخه درخت تاب میخورد، چه میوه شگفتانگیزی بر درخت آویزان است...با چشمانی از حدقه بیرونزده و لبانی درهم پیچیده...چه میوه تلخ،غریب و شگفتانگیزی...» هالیدی با صدای سحرآمیز، گرفته و نجوا گونهاش تصویری دردآلود از نژادپرستی را ارائه میدهد که روح و قلب هر انسانی را بهدرد میآورد. برابر نوشتهها، گفتهها و شنیدهها اثر «میوه شگفتانگیز» همانند بمبی در جامعه هنری، روشنفکری و سیاسی آن زمان صدا کرده و تاثیرات عمیقی را در بهبود وضعیت سیاسی و اجتماعی سیاهپوستان از خود به جای گذاشت. همان تاثیری که رزا پارکس زن شجاع سیاهپوست در دهه 50 با امتناع از برخاستن از صندلی اتوبوس در اذهان عمومی و نهادهای مدنی و حقوقی از خود بهیادگار نهاد. تاثیر موسیقی سیاهپوستان در عرصههای هنری، اجتماعی و سیاسی جوامعغربی و حتی غیرغربی امری غیرقابل انکار است. در کنار مبارزات نفسگیر رهبران سیاسی نظیر مارتین لوترکینگ، نلسون ماندلا و...قهرمانان عرصه ورزش نظیر محمدعلی کلی و...، آوا و صدای موسیقی سیاه علمدار آزادی و برابری بود. قدرت اسرارآمیز نژاد سیاه در موسیقی، حیرت و شگفتی همگان را برانگیخت. در نیمه اول قرن بیستم که جامعه اریستوکرات مست از قدرت و ثروت، در سالنهای پرزرق و برق، آثار موسیقیدانان کلاسیک را در آرامشی مواجگونه میشنید و به آسمانها پرواز میکرد و در اپراها و بالتهایش غرق میشد، مردم کوچه و خیابان و کافههای متوسط و پایین شهر میزبان موسیقی غریبی بودند که بر دل و جانشان مینشست، بر شادیهایشان میافزود و بر زخمهای پیدا و نهانشان مرهم مینهاد. موسیقی جاز، بلوز... و این ژانرهای موسیقیایی هدیه موسیقیدانان سیاه بود و اسرارآمیز آنکه نشاط بخشی این موسیقی از ذهن، زبان و ساز کسانی میتراوید که مجسمه تمام نمای رنج، فقر، تبعیضزدگی و بردگی بودند. کسانی که از ابتداییترین حقوق انسانی بهسبب رنگ پوستشان محروم بودند و حتی از نشستن بر روی صندلیهای اتوبوس و نیز پا گذاشتن به قسمتهایی از شهرشان. مردم سیاهپوست نزاع و مبارزه خود را با این نابرابری غیراخلاقی و انسانی آغاز نمودند، اما در این پیکار سلاحشان نه تفنگ که تنها موسیقیشان بود. از اوایل 1930 آواها و نواهای سحرآمیز موسیقیدانان سیاهپوست از کافهها و تجمعات خصوصی و گروهی سر برون کرده و گوشوهوش خلق را ربود. نجواهای غمآلود بیلیهالیدی، صدای بم و نخراشیده لوئیس آرمسترانگ بههمراه نوازندگی بینظیر ترومپتش، آهنگهای سحرآمیز دوک الینگتون، رقصها و آهنگهای فرحبخش سامی دیویس و... همه و همه شادی و آرامش را به همه بشریت و آزادی و امنیت را به سیاهپوستان نوید میداد. نفوذ اندیشه و هنر موسیقی سیاهپوستان آنچنان عمیق گردید که دیگر اعمال رفتار نژادپرستی نه یک رفتار غیرقانونی بلکه عملی غیراخلاقی و غیرانسانی بود که به سرعت و به شدت از سوی خیل عظیمی از روشنفکران، هنرمندان و حتی سیاستمداران مورد اعتراض و شماتت قرار میگرفت، و باید اذعان نمود که محبوبیت موسیقیدانان سیاهپوست از جمله مهمترین عامل در جذب نظر این گروههای ذینفوذ بوده است. تاثیر موسیقی سیاهپوستان بر موسیقیدانان سفیدپوست امری بدیهی است که نیازی به قلمفرسایی نیست. نسل معروف موسیقیدانان جاز و پاپ و راک نظیر گروه بیتل، الویس پریسلی و... میوهچینان گذران باغ ملون و همیشه سر سبز موسیقی جاز آفریقایی بودند. اما درختان این باغ ملون در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 «میوه شگفتانگیزی» را بهبار آوردند. این میوه خلاف اسلاف سیاهپوستش مثله شده بر آنان آویزان نبود، بلکه میلیونها و حتی بیش از یک میلیارد انسان شیفته و حیران او بوده، خواهان چشیدن صدا و هنرش، و تا جایی که حتی او را در حد یک بت میپرستیدند، این میوه شگفت باغ موسیقیایی سیاهان، کسی نبود جز سیاهپوست جوانی بنام «مایکل جکسون».
میوه شگفتانگیز
مایکل جکسون سال 1958در خانوادهای متوسط سیاهپوست و موسیقیدان متولد شد. او از پنج سالگی کار خواندن را آغاز و در 11 سالگی فعالیت موسیقایی خود را در گروه خانوادگی خود بهنام «پنج جکسون» آغاز کرد، او کوچکترین عضو این گروه بود. مایکل از همان ابتدا با صدا و رقصهایش مورد توجه همگان قرار گرفت.او در طول دو دهه آهنگها و کنسرتهای فراوانی را با برادرانش اجرا نمود، اما در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 تلاشهایش بهبار نشست. در اواخر دهه 70 شهرت و آوازهاش ابتدا در آمریكا و در طول دهه 80 عالمگیر گردید. آلبوم «خوفناک» معروف به رقص مردگان در 1982 و سپس آلبوم «بد» در 1987 آنچنان شهرت و محبوبیتی برایش بههم زد که تاریخ موسیقی جاز و پاپ نظیر آن را بهخود ندیده و ندیده است. مایکل جكسون در این آثار در همه زمینهها از خوانندگی و آهنگسازی گرفته تا اشعار و نیز طراحی رقصهایش حرف اول را میزد، و الحق از عهده همه اینها در حد اعلا بر آمده و باید اذعان نمود که حیرت و شگفتی همگان اعم از اهل هنر و مردم عادی را برانگیخت. در همه این انگارهها (آهنگسازی، خوانندگی، اشعار و رقصها) مایکل جکسون وجوهی کاملا نو و بدیع را بهدنیای موسیقی جاز و پاپ هدیه نمود. رقصهایش گرچه کولاژی از حرکات سامی دیویس، گروه بیتلها، الویس پریسلی و... بود اما در نوع خود بینظیر و حیران کننده بود. آهنگهایش با ارکستراسیون بیبدیلش افقهای جدیدی را در عرصه موسیقی پاپیولار گشود، یعنی آثارش در عین پاپیولار بودن مملو از عناصر عمیق هنری و فرهنگی بودند. اما اشعار به كار گرفته شده در آهنگهایش هیچگاه تهی از مفاهیم عمیق سیاسی و اجتماعی نبود. مایکل در اکثر آثارش ناهنجاریهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی محیطزیستی را به چالش میکشاند. بهطور مثال در اثر «بزنش» او زدوخوردهای خیابانی را که معمولا بین سیاهان و سفیدپوستان اتفاق میافتاد را مورد نکوهش قرار داد، در اثر «زمین» او نابودی و از بین رفتن طبیعت به دست بشر را زیر سوال برده و همگان را به پاسداشت حرمت زمین فرا میخواند، در «سیاه یا سفید» تفکرات نژادپرستی را نفی میکند، در «آنها واقعا اهمیتی برای ما قائل نیستند» نظامات سیاسی جهان و سیاستمدارانش را به بیتفاوتی نسبت به مردمانشان و نیز فساد متهم میکند. مایکل جکسون را مبدع «امتیوی» نیز میخوانند، البته حرف خارج از قاعدهای نیست. زیرا اساسا منشا تفکر ویدئو کلیپ با آثار مایکل جکسون کلید خورده است. مطابق نظر منتقدان و نویسندگان حوزه موسیقی اثر «خوفناک» مایکل اولین اثر حرفهای در تاریخ ویدئو کلیپ موسیقایی است. بررسی و نقد موسیقایی مایکل جکسون و نیز زندگی هنری او از حوصله و توان این قلم و نیز مقاله خارج است، امید که در فرصتی مغتنم و نیز موضوعی مرتبطتر یا خود یا عزیزانی که در این زمینهها اهل قلم هستند به این مهم اهتمام ورزیم. اما «...موسیقی شادیست، موسیقی آزادی است...» از زمان ترانه بیلیهالیدی تا امروز حدود شش دهه میگذرد، اما آزادی و امنیت سیاهپوستان در خاک آمریكا گویی مسیری هزار ساله را در طی این نیم قرن پیموده است و بلاشک تاثیرات عمیقی بر سایر نقاط کره خاکی نیز از خود به جای نهاد و این راه دشوار آزادی را سیاهپوستان با ترانهها و رقصهایشان هموار و آسان نمودند، همانگونه که کشیش ال شارپتون، از فعالان جنبش مدنی آمریكا و دوست خانوادگی مایکل جکسون، در مراسم تشییع وی گفت: توانایی، استعداد و هنر مایکل جکسون «پرده رنگین» را کنار زد، این مایکل جکسون بود که سیاه، سفید، آسیایی و لاتین تبارها را در کنار یکدیگر قرار داد و موسیقیاش با همه کسانی که احساس میکردند جدا افتادهاند، ارتباط برقرار کرد. و در اینجا من از ذهن جامعه شناختی ام مدد میجویم و روی کلمه «دموکراسی» توقف و تاکید مینمایم. بهقول ملای روم: «این همه آوازها از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود. فرهنگ تثبیت شده «دموکراسی» در این جوامع ره 100ساله را یک شبه پیمود. قابلیت و عمق اعتقاد و اعتماد به آزادی و دموکراسی در نزد سیاستمداران مسیر را برای هنرمندان و اندیشمندان سهل و آسان نمود و البته برای رسیدن به این درجه از «تقوای قدرت» تمامی توانمندیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری به جهادی توانفرسا دست یازیدند و این جهاد و مبارزه همچنان جاری و ساری است. «تقوای قدرت» یعنی اینکه در این جوامع رشد و بالندگی هنرمند و اندیشمند در تضاد با رشد و معروفیت سیاستمداران قرار ندارد، سیاستمداران در این جوامع چونان داوران مسابقهای هستند که انتظار تشویق از سوی تماشاگران را نداشته و نتیجه بازی نیز تاثیری بر روند فعالیتهایشان ندارد. همین یک دلیل ساده راه رشد و شکوفایی هنر و هنرمند و اندیشمندان را نهتنها در سطح ملی بلکه در منظری بینالمللی تضمین مینماید. از هنر دموکراسی همین یک پرده کافیست، در جامعهای که در کمتر از نیم قرن پیش یک سیاهپوست برای نشستن روی صندلی اتوبوسش امنیت و اختیار نداشت، اکنون بر قدرتمندترین صندلی ملی و حتی بینالمللی سیاهی نه آمریكایی که آفریقایی تبار تکیه زده است. اما امورات در این سوی کره خاکی همچنان بر یک پاشنه میچرخد، در حالی که حافظ شیرین سخن در قرن هشتم هجری مینالد: «ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست / چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم.» شاعر شیرین سخن قرن چهارده هجری هوشنگ ابتهاج سایه اینگونه پاسخش میگوید: «تو یار خواجه نگشتی به 100 هنر هیهات که بر امید دل بیقرار من باشی.»
فاعتبرو یا اولیالابصار
منبع: روزنامه اعتماد ملی
میوه شگفتانگیز
مایکل جکسون سال 1958در خانوادهای متوسط سیاهپوست و موسیقیدان متولد شد. او از پنج سالگی کار خواندن را آغاز و در 11 سالگی فعالیت موسیقایی خود را در گروه خانوادگی خود بهنام «پنج جکسون» آغاز کرد، او کوچکترین عضو این گروه بود. مایکل از همان ابتدا با صدا و رقصهایش مورد توجه همگان قرار گرفت.او در طول دو دهه آهنگها و کنسرتهای فراوانی را با برادرانش اجرا نمود، اما در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 تلاشهایش بهبار نشست. در اواخر دهه 70 شهرت و آوازهاش ابتدا در آمریكا و در طول دهه 80 عالمگیر گردید. آلبوم «خوفناک» معروف به رقص مردگان در 1982 و سپس آلبوم «بد» در 1987 آنچنان شهرت و محبوبیتی برایش بههم زد که تاریخ موسیقی جاز و پاپ نظیر آن را بهخود ندیده و ندیده است. مایکل جكسون در این آثار در همه زمینهها از خوانندگی و آهنگسازی گرفته تا اشعار و نیز طراحی رقصهایش حرف اول را میزد، و الحق از عهده همه اینها در حد اعلا بر آمده و باید اذعان نمود که حیرت و شگفتی همگان اعم از اهل هنر و مردم عادی را برانگیخت. در همه این انگارهها (آهنگسازی، خوانندگی، اشعار و رقصها) مایکل جکسون وجوهی کاملا نو و بدیع را بهدنیای موسیقی جاز و پاپ هدیه نمود. رقصهایش گرچه کولاژی از حرکات سامی دیویس، گروه بیتلها، الویس پریسلی و... بود اما در نوع خود بینظیر و حیران کننده بود. آهنگهایش با ارکستراسیون بیبدیلش افقهای جدیدی را در عرصه موسیقی پاپیولار گشود، یعنی آثارش در عین پاپیولار بودن مملو از عناصر عمیق هنری و فرهنگی بودند. اما اشعار به كار گرفته شده در آهنگهایش هیچگاه تهی از مفاهیم عمیق سیاسی و اجتماعی نبود. مایکل در اکثر آثارش ناهنجاریهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی محیطزیستی را به چالش میکشاند. بهطور مثال در اثر «بزنش» او زدوخوردهای خیابانی را که معمولا بین سیاهان و سفیدپوستان اتفاق میافتاد را مورد نکوهش قرار داد، در اثر «زمین» او نابودی و از بین رفتن طبیعت به دست بشر را زیر سوال برده و همگان را به پاسداشت حرمت زمین فرا میخواند، در «سیاه یا سفید» تفکرات نژادپرستی را نفی میکند، در «آنها واقعا اهمیتی برای ما قائل نیستند» نظامات سیاسی جهان و سیاستمدارانش را به بیتفاوتی نسبت به مردمانشان و نیز فساد متهم میکند. مایکل جکسون را مبدع «امتیوی» نیز میخوانند، البته حرف خارج از قاعدهای نیست. زیرا اساسا منشا تفکر ویدئو کلیپ با آثار مایکل جکسون کلید خورده است. مطابق نظر منتقدان و نویسندگان حوزه موسیقی اثر «خوفناک» مایکل اولین اثر حرفهای در تاریخ ویدئو کلیپ موسیقایی است. بررسی و نقد موسیقایی مایکل جکسون و نیز زندگی هنری او از حوصله و توان این قلم و نیز مقاله خارج است، امید که در فرصتی مغتنم و نیز موضوعی مرتبطتر یا خود یا عزیزانی که در این زمینهها اهل قلم هستند به این مهم اهتمام ورزیم. اما «...موسیقی شادیست، موسیقی آزادی است...» از زمان ترانه بیلیهالیدی تا امروز حدود شش دهه میگذرد، اما آزادی و امنیت سیاهپوستان در خاک آمریكا گویی مسیری هزار ساله را در طی این نیم قرن پیموده است و بلاشک تاثیرات عمیقی بر سایر نقاط کره خاکی نیز از خود به جای نهاد و این راه دشوار آزادی را سیاهپوستان با ترانهها و رقصهایشان هموار و آسان نمودند، همانگونه که کشیش ال شارپتون، از فعالان جنبش مدنی آمریكا و دوست خانوادگی مایکل جکسون، در مراسم تشییع وی گفت: توانایی، استعداد و هنر مایکل جکسون «پرده رنگین» را کنار زد، این مایکل جکسون بود که سیاه، سفید، آسیایی و لاتین تبارها را در کنار یکدیگر قرار داد و موسیقیاش با همه کسانی که احساس میکردند جدا افتادهاند، ارتباط برقرار کرد. و در اینجا من از ذهن جامعه شناختی ام مدد میجویم و روی کلمه «دموکراسی» توقف و تاکید مینمایم. بهقول ملای روم: «این همه آوازها از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود. فرهنگ تثبیت شده «دموکراسی» در این جوامع ره 100ساله را یک شبه پیمود. قابلیت و عمق اعتقاد و اعتماد به آزادی و دموکراسی در نزد سیاستمداران مسیر را برای هنرمندان و اندیشمندان سهل و آسان نمود و البته برای رسیدن به این درجه از «تقوای قدرت» تمامی توانمندیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری به جهادی توانفرسا دست یازیدند و این جهاد و مبارزه همچنان جاری و ساری است. «تقوای قدرت» یعنی اینکه در این جوامع رشد و بالندگی هنرمند و اندیشمند در تضاد با رشد و معروفیت سیاستمداران قرار ندارد، سیاستمداران در این جوامع چونان داوران مسابقهای هستند که انتظار تشویق از سوی تماشاگران را نداشته و نتیجه بازی نیز تاثیری بر روند فعالیتهایشان ندارد. همین یک دلیل ساده راه رشد و شکوفایی هنر و هنرمند و اندیشمندان را نهتنها در سطح ملی بلکه در منظری بینالمللی تضمین مینماید. از هنر دموکراسی همین یک پرده کافیست، در جامعهای که در کمتر از نیم قرن پیش یک سیاهپوست برای نشستن روی صندلی اتوبوسش امنیت و اختیار نداشت، اکنون بر قدرتمندترین صندلی ملی و حتی بینالمللی سیاهی نه آمریكایی که آفریقایی تبار تکیه زده است. اما امورات در این سوی کره خاکی همچنان بر یک پاشنه میچرخد، در حالی که حافظ شیرین سخن در قرن هشتم هجری مینالد: «ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست / چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم.» شاعر شیرین سخن قرن چهارده هجری هوشنگ ابتهاج سایه اینگونه پاسخش میگوید: «تو یار خواجه نگشتی به 100 هنر هیهات که بر امید دل بیقرار من باشی.»
فاعتبرو یا اولیالابصار
منبع: روزنامه اعتماد ملی
تاریخ انتشار : جمعه 19 تیر 1388 - 00:00
دیدگاهها
مطلب خوب و تقریبا ً جامعی بود از آقای مختاباد که بصورت ریشه ای موسیقی سیاهان را در آمریکا و سایر نقاط جهان در حوصله ی متن گنجانده بود . این مطلب هم همچون متن آقای محمدرضا لطفی ادای دینی بود به سلطان پاپ جهان ، ابر ستاره ی موسیقی ؛ مایکل جکسون . زنده باد مایکل .
beat it = bezan be chaak na bezanesh
آقای مختاباد بهتر نبود بیشتر روی مایکل مانور میدادین تا بررسی تاریخ موسیقی امریکا و تاثیر سیاهپوستان و در آخر دموکراسی ؟
ممنون آقای مختاباد خدا خیرت بدهد دوست دارم
درود فراوان به استاد مختاباد
سپاس از مقاله و تحلیل اصولی و موجز شما. کلاس درسی بود
افزودن یک دیدگاه جدید