نگاهی به بُعد موسیقایی زندگی هنری «خسرو سینایی»؛ کارگردانی که از ۱۲ سالگی موسیقی خوانده است
در آرزوی ساخت فیلمی موزیکال
موسیقی ما - دی، ماه تولد «خسرو سینایی» است. کارگردان مولفی که آثار سینماییاش بخش مهمی از تاریخ معاصر سینمای ایران را تشکیل میدهد. او اما در کنار فیلمنامهها و کارگردانیهای ممتازی که انجام داده، نوازندهی قابل آکاردئون و آهنگساز است. در عین حال شاعر هم هست و نقاشی هم میکند. خودش میگوید موسیقی و شعر، پدرخواندهی سینمایش هستند. شاید به همین خاطر است که با بسیاری از موزیسینها رفیق است و از همه بیشتر با لوریس چکناواریان که موسیقی تعدادی از فیلمهایش را نیز ساخته و در عین حال همچنان آرزوی ساخت فیلمی موزیکال را دارد. او قرار بود چند سال قبل همراه با «کیوان میرهادی» کنسرتی برگزار کند که این اتفاق محقق نشد.
«سینایی» فارغالتحصیل رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین است؛ پس طبیعی است که موسیقی فیلمهایش را خودش بسازد، هر چند که وجه موسیقایی وجودش آنقدر شناخته نشد که کارگردانیاش. بخشی از این ماجرا را میتوان پای تقدیر نوشت و بخشی را به انتخاب شخصیاش.
«سینایی» موسیقی را از کودکی آغاز کرد. خودش میگوید یک بار آکاردئونی را دست یکی از فامیلهایش میبیند و از این ساز خوشش میآید: «آن روزها آکاردئون خیلی مد بود و برادرم هم که دید من این ساز را دوست دارم، یکی برایم خرید. از خودم استعداد نشان دادم و نوازندهی قابلی شدم، آنقدر که در چند ارکستر هم مینواختم و حتی تلویزیون آن زمان از من به همراه ارکستری که در دبیرستان تشکیل داده بودیم دعوت کرد که هفتهای یک اجرا داشته باشیم. بعد از آن هم من برای تحصیلات، «اتریش» را انتخاب کردم که کشور مهد موسیقی بود و استادان برجستهای در آن وجود داشتند. البته میخواستم معماری بخوانم و در کنارش هم موسیقی را دنبال کنم.»
سینایی در آن کشور روزگار غریبی میگذراند. دیدهاید بعضی آدمها به دنیا میآیند مدرسه میروند همان سال اول دانشگاه قبول میشوند سر کاری میروند و سرآخر ازدواج میکنند؟ دیدهاید که زندگی یک سری آدمها تا چه اندازه روتین و برنامهریزی شده و منظم است در عوض بعضی آدمها هر روزشان خودش قصهای دارد؟ زندگی سینایی همین است. آنقدر اتفاقات ریز و درشت پشت سر گذاشته که چارهای جز فیلمسازی نداشته است. پایش را که به اتریش میگذارد، در خانهی استادی موسیقیدان ساکن میشود که در جنگ کشته شده است. در همان اتاق یک پیانوی رویال هم وجود داشت: «به آن خانه که رفتم، صاحبخانه من را به رئیس سمینار آکاردئون کنسرواتور وین معرفی کرد. چون در تلویزیون برنامه داشتم با اعتماد به نفس بسیار شروع به نواختن کردم، اما آن استاد به من گفت که باید هر چه تاکنون نواختهام و میدانم را کنار بگذارم و همه چیز را از صفر شروع کنم. من هم این کار را کردم. بعد از آنکه میخواستم وارد آکادمی موسیقی شوم، استاد علیرضا مشایخی و پرویز منصوری را انتخاب کردم . ما حق انتخاب استاد را داشتیم.»
او اما در کنار موسیقی، در دانشگاه معماری را ادامه میدهد تا اینکه وارد کنسرواتوار میشود: «رشتهای که انتخاب کردم، تعلیم و تربیت ساز آکاردئون بود و در پایان تحصیلاتم در سالن موتزارت کنسرت سولوی آکاردئون دادم و با درجه ممتاز کنسرواتوار را به پایان رساندم.»
«سینایی» حالا از آن اسمهای ماندگار در دنیای هنر ایران است. از آن اسمهایی که میشود با خیال راحت بهشان لقب استادی داد، هر چند خودشان این را دوست نداشته باشند، اما او زندگی هنری سختی داشته است. مثل خیلیهای دیگر خیلی از کارهایش متوقف مانده است. مثلا خودش میگوید برای ساخت فیلم «قطار زمستانی» که با همکاری کشور لهستان – کشور همسرش گیزلا وارگا سینایی- ساخته شد، چهار سال معطل مانده است، چون کسانی که در انستیتوی لهستان حضور داشتهاند، با او اختلاف نظر داشتند، اما اینها را بخشی از کار میداند، برای همین گفته است: «این دردسرها همیشه وجود داشته و جزو طبیعت کار ما است اما مطمئن باشید که اثر خوب همیشه ماندگار خواهد شد حتی اگر برخورد سلیقهای با آن شود. من به هنرمندان جوان توصیه میکنم شرححال گذشته هنرمندان معروف را بخوانند. مثلاً در فیلم «همشهری کین» اورسن ولز کارگردان ناچار به ترک هالیوود میشود برای اینکه تهیهکنندگان اعتقاد دارند فیلمهایش فروش خوبی ندارد اما بعد از آن سالها بهعنوان بهترین فیلم تاریخ سینما مطرح میشود. سهراب سپهری نیز در شرایط بسیار معمولی و متوسط فوت میکند اما الآن تابلوهایش با قیمت های گزافی به فروش میرسد.»
سینایی در کنار شاعری و نوازندگی و آهنگسازی نقاشی هم میکند. میگوید اما وقتی به ایران بازمیگردد، با آنکه تحصیلاتش از بسیاری از موسیقیدانان آن زمان بیشتر بوده، چندان به عنوان موزیسین به رسمیت شناخته نمیشود: «در آن زمان کسی علاقهای به نواختن موسیقی کلاسیک با این ساز نداشت و حتی نمیتوانستم شاگردی بگیرم. از آن طرف فکر میکردم، میتوانم تمام هنرها را در «سینما» جمع کنم. اصلا یکی از جذابیتهای سینما برای من همین بود. ضمن آنکه وقتی در سینما مشغول شدم، به اندازهی کافی برایم مشغله داشت و نمیتوانستم چیزهای دیگر را به آن جدیت دنبال کنم.»
اما حالا، وقتی از امروز به گذشته نگاه میکند، این بهترین انتخاب بوده است: «شاید اشتباه کردم، اما پشیمان نیستم چون لابد آن زمان که این تصمیم را گرفتهام دلیلی عقلانی برایش داشته ام، اما به هر حال حسرت درونی برای خیلی از آدمها وجود دارد و برای من هم. حالا فیلمنامههای بسیاری چون «دادگاه تلویزیونی»، «سپید جامه گان»، «قطار زمستانی» و ... آمادهی کار دارم اما شرایط ساختشان فراهم نشده است. از آن طرف بسیار دلم میخواهد به عنوان کسی که از 12 سالگی در زمینه موسیقی فعالیت کرده و بعد وارد فعالیتهای حرفهای سینما شده است، یک فیلم موزیکال بسازم. میتوانم با این اتفاق تمام تواناییهایم در سینما، ادبیات و موسیقی را نشان دهم، اما این همچنان به عنوان یک آرزو مانده است. از آن طرف دلم میخواهد اثری فولکلور بسازم که شعرها و آوازهای فرهنگهای مختلف سرزمینم در آن حضور داشته باشد.»
او موسیقی بسیاری از فیلمهایش از جمله هیولای درون، عروس آتش، گفتوگو با سایه و غیره را خودش ساخته و در «من ایران را دوست دارم» به عنوان نوازندهی آکاردپون حضور داشته است. همچنین روی۲۶ شعر زنده یاد پروین دولت آبادی موسیقیای با نام «سپیده می دمد» نوشته است که البته هنوز منتشر نشده است: «هیولای درون را زمانی ساختم که دوستان موزیسین ام ایران نبودند. انگار از روی ناچاری این اتفاق رخ داد. بعد از آن اما خیلی از موسیقی فیلمهایم را خودم ساختم. خیلی وقتها کارگردانی و نوشتن موسیقی وقتگیر و خستهکننده بود، اما در عین حال این امکان را به من میداد تا در زمان نوشتن فیلمنامه در همان لحظه موسیقیاش را هم بنویسم و این به حس هر دو کمک میکرد. حالا گاهی که موسیقیهایی را که ساختهام، گوش میکنم با خودم تعجب میکنم. میگویم این آهنگ را چه کسی نوشته است؟! موسیقی در بخشی از ناخودآگاه من است که انگار خودم هم چندان به آن دسترسی ندارم.»
«سینایی» فارغالتحصیل رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین است؛ پس طبیعی است که موسیقی فیلمهایش را خودش بسازد، هر چند که وجه موسیقایی وجودش آنقدر شناخته نشد که کارگردانیاش. بخشی از این ماجرا را میتوان پای تقدیر نوشت و بخشی را به انتخاب شخصیاش.
«سینایی» موسیقی را از کودکی آغاز کرد. خودش میگوید یک بار آکاردئونی را دست یکی از فامیلهایش میبیند و از این ساز خوشش میآید: «آن روزها آکاردئون خیلی مد بود و برادرم هم که دید من این ساز را دوست دارم، یکی برایم خرید. از خودم استعداد نشان دادم و نوازندهی قابلی شدم، آنقدر که در چند ارکستر هم مینواختم و حتی تلویزیون آن زمان از من به همراه ارکستری که در دبیرستان تشکیل داده بودیم دعوت کرد که هفتهای یک اجرا داشته باشیم. بعد از آن هم من برای تحصیلات، «اتریش» را انتخاب کردم که کشور مهد موسیقی بود و استادان برجستهای در آن وجود داشتند. البته میخواستم معماری بخوانم و در کنارش هم موسیقی را دنبال کنم.»
سینایی در آن کشور روزگار غریبی میگذراند. دیدهاید بعضی آدمها به دنیا میآیند مدرسه میروند همان سال اول دانشگاه قبول میشوند سر کاری میروند و سرآخر ازدواج میکنند؟ دیدهاید که زندگی یک سری آدمها تا چه اندازه روتین و برنامهریزی شده و منظم است در عوض بعضی آدمها هر روزشان خودش قصهای دارد؟ زندگی سینایی همین است. آنقدر اتفاقات ریز و درشت پشت سر گذاشته که چارهای جز فیلمسازی نداشته است. پایش را که به اتریش میگذارد، در خانهی استادی موسیقیدان ساکن میشود که در جنگ کشته شده است. در همان اتاق یک پیانوی رویال هم وجود داشت: «به آن خانه که رفتم، صاحبخانه من را به رئیس سمینار آکاردئون کنسرواتور وین معرفی کرد. چون در تلویزیون برنامه داشتم با اعتماد به نفس بسیار شروع به نواختن کردم، اما آن استاد به من گفت که باید هر چه تاکنون نواختهام و میدانم را کنار بگذارم و همه چیز را از صفر شروع کنم. من هم این کار را کردم. بعد از آنکه میخواستم وارد آکادمی موسیقی شوم، استاد علیرضا مشایخی و پرویز منصوری را انتخاب کردم . ما حق انتخاب استاد را داشتیم.»
او اما در کنار موسیقی، در دانشگاه معماری را ادامه میدهد تا اینکه وارد کنسرواتوار میشود: «رشتهای که انتخاب کردم، تعلیم و تربیت ساز آکاردئون بود و در پایان تحصیلاتم در سالن موتزارت کنسرت سولوی آکاردئون دادم و با درجه ممتاز کنسرواتوار را به پایان رساندم.»
«سینایی» حالا از آن اسمهای ماندگار در دنیای هنر ایران است. از آن اسمهایی که میشود با خیال راحت بهشان لقب استادی داد، هر چند خودشان این را دوست نداشته باشند، اما او زندگی هنری سختی داشته است. مثل خیلیهای دیگر خیلی از کارهایش متوقف مانده است. مثلا خودش میگوید برای ساخت فیلم «قطار زمستانی» که با همکاری کشور لهستان – کشور همسرش گیزلا وارگا سینایی- ساخته شد، چهار سال معطل مانده است، چون کسانی که در انستیتوی لهستان حضور داشتهاند، با او اختلاف نظر داشتند، اما اینها را بخشی از کار میداند، برای همین گفته است: «این دردسرها همیشه وجود داشته و جزو طبیعت کار ما است اما مطمئن باشید که اثر خوب همیشه ماندگار خواهد شد حتی اگر برخورد سلیقهای با آن شود. من به هنرمندان جوان توصیه میکنم شرححال گذشته هنرمندان معروف را بخوانند. مثلاً در فیلم «همشهری کین» اورسن ولز کارگردان ناچار به ترک هالیوود میشود برای اینکه تهیهکنندگان اعتقاد دارند فیلمهایش فروش خوبی ندارد اما بعد از آن سالها بهعنوان بهترین فیلم تاریخ سینما مطرح میشود. سهراب سپهری نیز در شرایط بسیار معمولی و متوسط فوت میکند اما الآن تابلوهایش با قیمت های گزافی به فروش میرسد.»
سینایی در کنار شاعری و نوازندگی و آهنگسازی نقاشی هم میکند. میگوید اما وقتی به ایران بازمیگردد، با آنکه تحصیلاتش از بسیاری از موسیقیدانان آن زمان بیشتر بوده، چندان به عنوان موزیسین به رسمیت شناخته نمیشود: «در آن زمان کسی علاقهای به نواختن موسیقی کلاسیک با این ساز نداشت و حتی نمیتوانستم شاگردی بگیرم. از آن طرف فکر میکردم، میتوانم تمام هنرها را در «سینما» جمع کنم. اصلا یکی از جذابیتهای سینما برای من همین بود. ضمن آنکه وقتی در سینما مشغول شدم، به اندازهی کافی برایم مشغله داشت و نمیتوانستم چیزهای دیگر را به آن جدیت دنبال کنم.»
اما حالا، وقتی از امروز به گذشته نگاه میکند، این بهترین انتخاب بوده است: «شاید اشتباه کردم، اما پشیمان نیستم چون لابد آن زمان که این تصمیم را گرفتهام دلیلی عقلانی برایش داشته ام، اما به هر حال حسرت درونی برای خیلی از آدمها وجود دارد و برای من هم. حالا فیلمنامههای بسیاری چون «دادگاه تلویزیونی»، «سپید جامه گان»، «قطار زمستانی» و ... آمادهی کار دارم اما شرایط ساختشان فراهم نشده است. از آن طرف بسیار دلم میخواهد به عنوان کسی که از 12 سالگی در زمینه موسیقی فعالیت کرده و بعد وارد فعالیتهای حرفهای سینما شده است، یک فیلم موزیکال بسازم. میتوانم با این اتفاق تمام تواناییهایم در سینما، ادبیات و موسیقی را نشان دهم، اما این همچنان به عنوان یک آرزو مانده است. از آن طرف دلم میخواهد اثری فولکلور بسازم که شعرها و آوازهای فرهنگهای مختلف سرزمینم در آن حضور داشته باشد.»
او موسیقی بسیاری از فیلمهایش از جمله هیولای درون، عروس آتش، گفتوگو با سایه و غیره را خودش ساخته و در «من ایران را دوست دارم» به عنوان نوازندهی آکاردپون حضور داشته است. همچنین روی۲۶ شعر زنده یاد پروین دولت آبادی موسیقیای با نام «سپیده می دمد» نوشته است که البته هنوز منتشر نشده است: «هیولای درون را زمانی ساختم که دوستان موزیسین ام ایران نبودند. انگار از روی ناچاری این اتفاق رخ داد. بعد از آن اما خیلی از موسیقی فیلمهایم را خودم ساختم. خیلی وقتها کارگردانی و نوشتن موسیقی وقتگیر و خستهکننده بود، اما در عین حال این امکان را به من میداد تا در زمان نوشتن فیلمنامه در همان لحظه موسیقیاش را هم بنویسم و این به حس هر دو کمک میکرد. حالا گاهی که موسیقیهایی را که ساختهام، گوش میکنم با خودم تعجب میکنم. میگویم این آهنگ را چه کسی نوشته است؟! موسیقی در بخشی از ناخودآگاه من است که انگار خودم هم چندان به آن دسترسی ندارم.»
منبع:
سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : شنبه 11 دی 1395 - 09:06
افزودن یک دیدگاه جدید