به بهانه حضور لودویکو اینائودی در تالار وزارت کشور
آنجا که زبان خاموش میماند
موسیقی ما - خیلی هم بیراه نیست اگر بگوییم حضور در کنسرت لودویکو اینائودی میتواند تبدیل به یکی از ماندگارترین سکانسهای زندگی هر کسی شود؛ آهنگساز و پیانیست ایتالیایی، نواده لوئیچی اینائودی، دومین رئیس جمهور ایتالیا که تنها سه سال پس از جنگ جهانی دوم کشور را در دست گرفت.
لودیکو موسیقی جهان خودش را مینوازد که خواه ناخواه با جنگ و صلح گره عمیقتری خورده؛ اصلاً مگر میتوان در خاندانی سیاسی رشد کرد و از سیاست دور ماند؟ اما او هنرمند است و روحش شکننده؛ دیگر نه طاقت جنگ دارد و نه هیجانی برای صلحِ احتمالی بعدش که میداند به تار مویی بند است. تمام ماجراها را به چشم دیده و حالا میخواهد قصه آن را برای مردمان دنیا بگوید. موسیقیاش انگار که تکرار تاریخ است؛ این دور تسلسلی که میخواهد آن را فریاد کند و به واسطه اش به آدمها هشدار دهد. برای همین هم هست که در سرمای قطب، در میان یخهای قطبی شناور مینشیند و نگرانیاش از حال نامساعد زمین را روی کلاویههای سیاه و سفیدش نقش میزند تا صدایش را بشنوند و فکری به حال آن کنند.
با کمی نگاه تیزبیانه به اطراف می توان فهمید که موسیقی تنها هنری است که قابلیت جاری شدن در لحظه لحظههای زندگی را دارد؛ حتی در سکوت که اصلاً خودش بخشی از موسیقی است! اینائودی هم به خوبی از این قابلیت استفاده میکند و موسیقیاش را در جریان زندگی جاری و آن را تبدیل به موسیقی متن زندگی میکند؛ چه آن زمان که درست در وسط سن، رو به روی ارکسترش، پشتِ پیانو مینشیند و با روحیهای سرکش می نوازد و گروه را رهبری میکند و چه زمانی که بیست دقیقه به ندای قلبش گوش میکند و با بداههنوازی فضای مینیمال و خلسهآوری را (که بیش از دیگر بخشها به روحیه درونگرایش نزدیک است) به مخاطبش هدیه میکند و سالن را در سکوتی عمیق و سنگین فرو میبرد.
اما گفتیم که، او هنرمند است و دلش نازک؛ تاب نمیآورد مخاطبش را با آن تصویر سهمگین از دنیا در خلاءی که با موسیقی برایش ساخته رها کند و با اجرای آخرین قطعهاش، دوباره امید را به او بازمیگرداند؛ مگر نه اینکه آدمی به امید زنده است؟
لودیکو موسیقی جهان خودش را مینوازد که خواه ناخواه با جنگ و صلح گره عمیقتری خورده؛ اصلاً مگر میتوان در خاندانی سیاسی رشد کرد و از سیاست دور ماند؟ اما او هنرمند است و روحش شکننده؛ دیگر نه طاقت جنگ دارد و نه هیجانی برای صلحِ احتمالی بعدش که میداند به تار مویی بند است. تمام ماجراها را به چشم دیده و حالا میخواهد قصه آن را برای مردمان دنیا بگوید. موسیقیاش انگار که تکرار تاریخ است؛ این دور تسلسلی که میخواهد آن را فریاد کند و به واسطه اش به آدمها هشدار دهد. برای همین هم هست که در سرمای قطب، در میان یخهای قطبی شناور مینشیند و نگرانیاش از حال نامساعد زمین را روی کلاویههای سیاه و سفیدش نقش میزند تا صدایش را بشنوند و فکری به حال آن کنند.
با کمی نگاه تیزبیانه به اطراف می توان فهمید که موسیقی تنها هنری است که قابلیت جاری شدن در لحظه لحظههای زندگی را دارد؛ حتی در سکوت که اصلاً خودش بخشی از موسیقی است! اینائودی هم به خوبی از این قابلیت استفاده میکند و موسیقیاش را در جریان زندگی جاری و آن را تبدیل به موسیقی متن زندگی میکند؛ چه آن زمان که درست در وسط سن، رو به روی ارکسترش، پشتِ پیانو مینشیند و با روحیهای سرکش می نوازد و گروه را رهبری میکند و چه زمانی که بیست دقیقه به ندای قلبش گوش میکند و با بداههنوازی فضای مینیمال و خلسهآوری را (که بیش از دیگر بخشها به روحیه درونگرایش نزدیک است) به مخاطبش هدیه میکند و سالن را در سکوتی عمیق و سنگین فرو میبرد.
اما گفتیم که، او هنرمند است و دلش نازک؛ تاب نمیآورد مخاطبش را با آن تصویر سهمگین از دنیا در خلاءی که با موسیقی برایش ساخته رها کند و با اجرای آخرین قطعهاش، دوباره امید را به او بازمیگرداند؛ مگر نه اینکه آدمی به امید زنده است؟
منبع:
موسیقی ما
تاریخ انتشار : چهارشنبه 5 اردیبهشت 1397 - 04:04
افزودن یک دیدگاه جدید