پاسخی به یادداشت «لازم یا نالازم؛ مسأله این است» از دکتر مانی جعفرزاده
حذف یک جریان ریشهدار به بهانه نوگرایی
[ منصور صفائیان - کارشناس ارشد موسیقی ]
تکثّر و تعدد تفکر و عقاید، آن هم در عرصه هنر طبیعی است و نشان از پویایی جریان هنر در کشور است. در یادداشتهای خود اصراری بر تغییر تفکر شما و یا هیچ شخص دیگری ندارم. چرا که همانگونه که سابقه شنیداری، شناخت موسیقایی و ذائقه بنده، عقبه و پیشینهی طولانی دارد و بهسختی قابل تغییر است، شما نیز با همین ادلّه با استحکام بر مواضع خود باقی خواهید ماند.
تنها تفاوت ما در حذف جریانات است. بدونشک همچون گذشته بر عقیدهی خود پافشاری میکنم که به لزوم و ماندگاری «ارکستر موسیقی ملی» با همان ساختار گذشته پایبندم. ولی در عین حال، مخالفِ نوگرایی و تشکیل ارکستر ملی «با مفهوم ارکسترِ ناسیونال» و یا آنسامبل سازهای ایرانی نیستم و قائل به این مطلبم که رپرتوار و همچنین مخاطبین این ارکسترها -در عرضه و تقاضا- متفاوتاند.
انتقاد و اعتراض من، به پیدایش یک جریان جدید (تشکیل ارکستر ناسیونال یا آنسامبل سازهای ایرانی) در ازای حذف یک جریان دیگر (ارکستر موسیقی ملی) است.
همانطور که در یادداشت شما آمده، استاد فخرالدینی با همکاریِ دیگر هنرمندان وقت، در دهه ۷۰ با همراهی جناب آقای مرادخانی (مدیرکل وقت مرکز موسیقی) بنا به ذائقه، علاقهمندی و همچنین تأثیرگذاری بر حاکمیت (و با اتّکا به کاریزمای هنری و شخصیت حقیقی خود) توانستند چنین امتیازی را از حاکمیت بگیرند تا ارکستری با پشتوانه دولتی تأسیس کنند.
اساتیدی که در یادداشت خود نام بردید، همچون علی رهبری، حسین علیزاده، بردیا کیارس، فردین خلعتبری و دیگر نوگرایان در باب این موضوع، در حالِ حاضر از موزیسینهای فاخر و دارای کاریزمای بالا بین هنرمندان و گاه در حاکمیت میباشند. چرا این هنرمندان از اعتبارِ خودشان برای نوآوری و علاقهمندیهای خود و مخاطبانشان استفاده نمیکنند؟! و تحقّق اهداف خود را، تنها در گرو زیر پا گذاشتن و مصادره یک جریان اصیل و ریشهدار و پرمخاطب میدانند.
در یادداشت شما آمده:
«آقای مرادخانی با آن شامّهی اقتصادیِ بسیار فعّال، مسلّم میدانستند که آنچه از دست آقای فخرالدّینی برمیآید -فارغ از ارزش فرهنگی مورد نظر اُستاد- میتواند بازدهیِ مالیای داشته باشد که هرگز اُرکستر سمفونیک ندارد. آن عکسِ دلپذیر را از نخستین اجرای ارکستر ملّی در سال ۱۳۷۷ به یاد بیاوریم: استاد علی تجویدی، استاد محمّدرضا شجریان، استاد فرهاد فخرالدینی، استاد فریدون مشیری در یک قاب. چه کسی است که به تماشای چنین کنسرتی نرود؟»
از هر منظری پاراگراف بالا را مطالعه میکنم، گویی در تأیید عرایض بنده، ناخواسته بر اهمیت و لزوم وجود این ارکستر تأکید کردهاید.
نگاه اول، ارزش فرهنگی که برآمده از ذائقهی استاد بزرگی همچون فرهاد فخرالدینی است و مزیّن به مُهر تأیید اساتیدی همچون محمدرضا شجریان، علی تجویدی و فریدون مشیری و در نگاه دوم، بازدهی مالی ارکستر موسیقی ملی که بیش از ارکستر سمفونیک است که نشان از مخاطبین بالا و علاقهمندی عموم جامعه به این ژانر از موسیقی ایرانی دارد.
در بند دیگر گفتهاید:
«بدیهی است که استاد شجریان بنا نداشت فعالیتهای مستقل و موفقِ خود را کنار بگذارد و خوانندهی رسمی ارکستر ملی باشد. استادان دیگر هم هر یک هویّت مستقل خودشان را داشتند. پس از فردای آن کنسرت، حیات آن چه ارکستر موسیقی ملی میخوانیم، منوط شد به حضورِ یک نفر بنیانگذارِ آن (استاد فخرالدینی) و یک ارکستر نمیتواند تنها مبتنی بر «کاریزم» شخصیِ یک هنرمند به حیات ادامه بدهد.»
در جواب باید بگویم اگر انتظار داشتید استاد شجریان، استاد علی تجویدی یا استاد فریدون مشیری به استخدام اکستر یا نهادی همچون بنیاد رودکی دربیایند و همواره با ارکستر باقی بمانند که منطقی نیست. چرا که چهرههایی که نام میبریم، از مفاخر تاریخ هنر ایران هستند و هیچوقت نمیتوان چنین اشخاصی را به انحصار یک ارکستر یا یک نهاد درآورد. وجود اساتید در افتتاحیه و یا همکاری دورهای این اشخاص با ارکستر نشان از تأیید این جریان از سوی این شخصیتها دارد و علاوه بر همکاری و اجرای اثر با ارکستر در راستای تطهیر و مشروعیتدهی به این جریان نیز مؤثر است.
و اما حیات ارکستر موسیقی ملی که وابسته به شخصیت حقیقی و هنری و کاریزمای یک نفر (شخص استاد فخرالدینی) است، ایراد دیگری است که از منظر شما، یک ارکستر نمیتواند مبتنی بر کاریزمای شخصی یک هنرمند باشد.
مگر غیر از این است که مُقدّراتِ چهار سال (در واقع هشت سال) یک کشور پهناور، با وجود انبوهی از عقاید و تفکرات مختلف مردمی، در یک انتخابات رقم میخورد و بر مبنای کاریزمای شخصی یک کاندیدا شکل میگیرد؟ در همهجای دنیا، شخص رئیسجمهور بر مبنای سلیقه شخصی، مدیریت اجرایی کشور را اداره «نمیکند»، بلکه سکاندارِ ایدئولوژی و تفکراتی میشود که یک جریان و عقبه طولانی را به یدک میکشد و اصطلاحاً سیاستهای یک جناح سیاسی را در مدیریت اجرایی خود لحاظ میکند.
مدیریت ارکستر موسیقی ملی ایران توسط یک شخص و بر مبنای کاریزما و شخصیت یک هنرمندِ خاص نیز مصداق مشابهی است از این فرآیند. استاد فخرالدینی تنها هنرمندی است که از آن «ژانر مورد نظر» برای موسیقی ایران باقی مانده و به اعتقاد و اِجماع همه، شخص دیگری برای ایجاد همهپرسی جهت انتخاب مدیریت این فضا نداریم. چهبسا سطح علمی وکاریزمای استاد در حد و اندازهای هست که با وجود گزینههای دیگر و روی آوردن به همهپرسی نیز، مجدداً با رضایت حداکثری مخاطبان این ژانر، مورد اقبال عمومی قرار بگیرد.
ولی از ماست که بر ماست. اساتید ارجمند همایون رحیمیان، علیاکبر قربانی، شهرام توکلی (شورای فنی ارکستر وقت) شاهد بودند که در چندین جلسه که با موضوع رفع مشکلات ارکستر و بیان پیشنهادات در محضر استاد فخرالدینی برگزار شد، صریحاً مورد عتاب و خطاب شخص استاد قرار گرفتهام. نقد و پیشنهادات بنده که در راستای حفظ جایگاه ارکستر بود، باعث شد استاد فخرالدینی و حتی شورای فنی از بنده آزردهخاطر شوند. چرا که جناب فخرالدینی و همراهان معتقد بودند که برای ماندگاری نباید تلاش کرد و اگر قرار است حاشیهای در میان باشد، ترجیح به کنارهگیری است که اینچنین هم شد و تلاش من نیز مورد غضب واقع شد.
با کمال احترام به شخص استاد فخرالدینی (دُردانه هنر موسیقی ایرانزمین) و همراهان ایشان، حقیر بهعنوان کوچکترین عضو جامعه موسیقی به این قائل هستم که جایگاه این اساتید در ارکستر موسیقی ملی امانتی بود با اعتماد و پشتوانهای از یک جریان اصیل، ریشهدار و پرمخاطب که دودَستی و بدون هیچ مقاومتی، تقدیم دولت شد تا مافیای تنومند موسیقی آن را چپاول کند و امروزه شاهد اجرای هر برنامهای با عنوان ارکستر موسیقی ملی باشیم و نتیجه این باشد که وجود ارکستر موسیقی ملی نالازم تشخیص داده شود.
هرچند که رفتارها و عملهای صورت گرفته توسط بنیاد رودکی و معاونت هنری نیز در شأن و شخصیت استاد نبود ولی راهکارهای مختلفی برای جلوگیری از این بحران وجود داشت که متأسفانه اقدامی صورت نگرفت. قطعاً بیانگیزگی اعضای شورای فنی ارکستر (شورای وقت) در حفظ ارکستر و همچنین دوستی دیرینه استاد فخرالدینی و جناب مرادخانی (معاون هنری وقت) در این تصمیم و کنارهگیری بیتأثیر نبود. تصمیمی که هزینه آن را جامعه موسیقی و مخاطبان خاص ارکستر پرداخت کردند.
در یادداشت جناب دکتر مانی جعفرزاده خطاب به بنده آمده:
«ماجرا وقتی عجیبتر میشود که منصور صفائیان در یادداشتاش میگوید [نَقل به مضمون] که نوازندگانِ ارکستر سمفونیک، از صافیِ امتحانهایی میگذرند که بهکارِ نواختنِ موسیقی ایرانی نمیآید. آنچه صافیِ ورود به ارکستر سمفونیک محسوب میشود (آزمون ورودی شامل اجرای قطعات از چهار دوره موسیقی و دشیفراژ و...) بدیهیترین سطح توانایی نوازنده است برای موضوعی بهنامِ گروهنوازی و اگر این صافی وجود نداشتهباشد، چه تضمینی وجود دارد که آن نوازندهای که خیلی هم در نواختنِ موسیقیِ ایرانی توانا است، وقتی به ارکستر وارد میشود، بتواند یک نوازندهی ارکسترِ کارآمد محسوب بشود؟ آیا این نگاه، ما را نمیبَرد به آن سمتی که هر کَس به هر دلیل اگر از ورود به ارکسترهای دیگر مملکت جا بمانَد، بیاید و عضو چنین ارکستری بشود؟ دقّت کُنید! من نمیگویم حالا هر نوازندهای که در «ارکستر ملّی» دارد مینوازد، کسیست که از دیگر ارکسترها جا مانده است. دارم میگویم چُنان استدلالی که منصور صفائیان آورده، خطری به این وضوح را میتواند در پِی داشتهباشد. باید دو قدم جلوتر از پیش پا را هم دید.»
در پاسخ، اولاً عرض بنده این نبود که برای نوازندگی در ارکستر موسیقی ملی، فقط به شناخت موسیقی ایرانی بسنده کنیم و نوازندگانِ ارکستر سمفونیک، از صافیِ امتحانهایی میگذرند که «مطلقاً» بهکارِ نواختنِ موسیقی ایرانی نمیآید. بلکه بنده به این قائلم که نوازندگان ارکستر سمفونیک برای ورود به حوزه موسیقی ایرانی، باید از صافیهای موسیقی ایرانی نیز عبور کنند. ثانیاً شناخت موسیقی ایرانی نسبت به موسیقی کلاسیک غربی آنقدر هم که شما در یادداشت خود پیشپااُفتاده و سَهل و حقیر بیان کردهاید، نیست که هر کَس به هر دلیل از ورود به ارکسترهای دیگر مملکت جا بمانَد، بیاید و عضو ارکستر موسیقی ملی شود. این جمله حتی بهعنوان یک فرض هم پسندیده نیست و دقیقاً مضمون نقد من و همفکرانم همین نگرش است که شما صریحاً به آن اذعان دارید.
حقیر معتقد است همانطور که ورود به ارکستر سمفونیک نیازمند آموختهها و مؤلفههای خاص خود است، حضور در ارکستر موسیقی ملی نیز نیازمند شناخت و تخصص در حوزه موسیقی ایرانی است و صرفاً آشنایی به موسیقی کلاسیک غربی، برای ورود به این عرصه کافی نیست و قطعاً شناخت هنرمند به هر دو گونه موسیقی باعث رشد و تعالی ارکستر خواهد شد که ترجیحاً باید اینچنین هم باشد. از طرفی علاقهمندی و عشق ورزیدن به این نوع موسیقی نیز از سوی نوازندگان ارکستر، نکته حائز اهمیتی است که امروزه هدف اصلی حضور نوازندگان کلاسیک در ارکستر موسیقی ملی، بدون هیچگونه دلبستگی و شناختی، صرفاً دغدغه مالی و درآمدزایی است.
ثالثاً نمیدانم این نگاه بالا به پائینی که از دید نوازندگان کلاسیک غربی به نوازندگان ایرانی آمده، از کجاست؟ چرا وقتی یک نوازنده ویلن کلاسیک قادر به اجرای ربعپردههای موسیقی ایرانی نیست و تکیه و تحریر و ویبراسیونهای معمول در ارکسترهای موسیقی ایرانی را نمیشناسد و شناختی از دستگاهها و آوازهای موسیقی ایرانی ندارد، عیب نیست (و نمیگوییم به خاطر عدم توانایی از ارکستر موسیقی ملی جا مانده و باید برای کسب این مهارت تلاش کند و به این قائل باشیم که عدم شناخت از موسیقی ایرانی منجر به حذف و عدم پذیرش متقاضی در ارکستر موسیقی ملی میشود) ولی اگر نوازنده ویلن مسلط به موسیقی ایرانی، در پوزیسیون ششم فالش بزند (که به ندرت در ساختار موسیقی مورد نظر، این پوزیشن مورد استفاده قرار میگیرد) یعنی نوازنده قابلی نیست؟!
حتی در ادامه یادداشت خود گفتهاید:
«باید یاد بگیرند که ارکستر، بخشی جداییناپذیر از یک شیوهی اندیشیدن و سلوکِ فکری و اجتماعی است. رهبر-معلّم باید اینها را هم آموزش بدهد؛ چون شواهد حاکیاست تعدادی از نوازندگان ارکستر ملی [و نه همهشان] به چنین آموزشهایی نیاز دارند.»
سوال من این است که آیا نصیحت شما فقط به نوازندگان ارکستر موسیقی ملی است؟!
در تأیید فرمایش شما پاراگراف را کامل میکنم: یادگیری و آموختن و همچنین اصلاح فرهنگهای نامناسب را صرفاً به نوازندگان ارکستر موسیقی ملی توصیه نکنید. چرا که عدم توانایی تکنیکالِ نوازندگان دیگر ارکسترها (مثل عدم شناخت موسیقی ایرانی توسط نوازندگان ارکستر سمفونیک برای حضور در ارکسترهای ایرانی) و کلاً فرهنگهای ناپسند موجود در حوزه هنر که در اینجا فرصتی برای ذکر نمونه نیست، «از پیشکسوتان تا هنرجویان مبتدی» در خیلی از مسائل باید اصلاح شود.
بهتر است که هر متخصص را در جای خود بنشانید. چرا گمان میکنید عزیزانی که در حوزه موسیقی کلاسیک آموزش دیدهاند، با وجود مشهود بودنِ عدم توانایی در موسیقی اصیل ایرانی، همهفنحریف هستند و نوازندگان موسیقی ایرانی تکبُعدی که اگر اینچنین نیز باشد، کوتاهی فرهنگی خودمان است و نشان از کمکاری در این حوزه دارد.
بگذارید کمی از بحث اصلی فاصله بگیرم و «آسیبشناسی» کنیم.
چه کسی پاسخگوی حذف سلیقهای رشته ویلن با گرایش ایرانی در هنرستانها و دانشکدههای موسیقی و حتی جشنوارههای تخصصی است؟ این در حالیست که اولین پژوهشها و تألیفات و انتشار کتابهای تخصصی موسیقی پس از علمی شدن موسیقی در ایران، برای ساز ویلن با گرایش موسیقی ایرانی نوشته شده است. مجموعههایی همچون «دستور ویلن ایرانی» از استاد کلنل علینقی وزیری، «ردیف استاد ابوالحسنخان صبا برای ویلن» و مجموعه چهار جلدی «ویلن ایرانی» (کتابهای هنرستان موسیقی) اثر استاد روحالله خالقی.
آیا مخاطبان و هنرجویان ویلن ایرانی در آموزشگاههای آزاد موسیقی کماند؟ آیا دانشگاههای موسیقی با وجود متقاضی (هنرجو در آموزشگاههای موسیقی) رسالتی برای تعلیم نیروی متخصص و مدرس در این زمینه ندارند؟ چرا وقتی بیش از 10 نفر از نوجوانانی که نزد من با ساز ویلن، آموزش ردیف موسیقی ایرانی میبینند و اشتیاق به حضور در جشنواره جوان یا جشنواره موسیقی کلاسیک ایرانی را دارند، با جشنوارهای مواجه میشوند که همه سازها و گرایشات در آن وجود دارد، بهجز ویلن ایرانی. یک لحظه خودتان را جای آن هنرجویان بگذارید. وقتی از مسئولین جشنواره چرایی مسأله را جویا میشوم در جواب میگویند آقای داریوش طلایی مجدانه مخالف بودند. تا کی و تا چه اندازه تعصب بیمورد؟ چرا به علایق و ذائقههای هم احترام نمیگذاریم و هرگاه در جایگاه سیاستگذاری فرهنگی قرار میگیریم، سلیقهای عمل میکنیم؟
آیا جناب استاد داریوش طلایی مطلعاند که رپرتواری که برای ساز ویلن ایرانی در ردیف دستگاهی وجود دارد، بهمراتب بیشتر از رپرتوار ساز تار و سنتور است؟ چرا با وجود ردیف غنی و ماندگار استاد ابوالحسن صبا (ردیفی بر مبنای ساز ویلن و قابل استفاده برای کمانچه) همواره نوازندگان کمانچه در دانشگاه، ردیف میرزا عبدالله (ردیف تار و سهتار) مینوازند و گرایش ویلن ایرانی نیز اصلاً وجود خارجی ندارد؟ مگر غیر از این است که ساختار و کاراکتر ملودی در سازهای مختلف با توجه به ساختار فیزیکی سازها متفاوت است؟ پس چرا ملودیها و جملات موسیقی را -که مربوط به سازهای زهی مضرابی است- با سازهای زهی آرشهای مینوازید؟ در حالی که رپرتوارهای مرتبط، غنی، با اصالت و هویت ایرانی و مختص سازهای آرشهای وجود دارد.
چه ادلهای بهجز اِعمال سلیقه و ذائقه شخصی میتواند در حذف این جریان وجود داشته باشد؟
جناب استاد طلایی گرانقدر! ویلن ایرانی مخاطب دارد و بههیچ عنوان نمیتوان نقش و تأثیرگذاری ساز ویلن و همچنین نوازندگان این ساز را در موسیقی ملی ایران نادیده گرفت و منکر شد.
جناب جعفرزاده عزیز و دیگر همفکران! ارکستر موسیقی ملی با همان ساختار گذشته مخاطب دارد و این جریانِ به تعبیر شما «موسیقی گلهایی» بخشی از هویت و فرهنگ ایرانی است. مگر نبود که سالیان سال، بلیت ارکستر موسیقی ملی در مدت کوتاهی تماماً به فروش میرسید و زمانی که شخصاً در ارکستر سمفونیک تهران نوازنده ویلن بودم، تالار وحدت را با مدعوین و بلیتهای میهمان پُر میکردند که این نکته نیز جای خوشحالی ندارد و خوشبختانه این اتفاق همیشگی نبود و بعضاً پیش میآمد.
بنده نیز همچون شما کاملاً به این مطلب معتقد و مُصرّم که نوازندگان موسیقی ایرانی (سازهای غربی که در خدمت موسیقی ایرانی قرار میگیرند، مثل ویلن و پیانو) باید از سطح مطلوبی (اکول صحیح، دشیفراژ، تجربهی اجرای گام و اتود و قطعات کلاسیک، تجربه ارکسترنوازی و بهرهمندی از سونوریته ارکسترال) برخوردار باشند.
ولی با وجود نیازمندی به این ملزومات، این مطلب را نیز یادآور میشود که هنرمندانی همچون پرویز یاحقی -که تاریخ بداههنوازی و ملودیسازی موسیقی ایرانی «در ساز ویلن» دیگر شاهد همچنین نبوغی نخواهد بود- الزاماً از اکول صحیحی برخوردار نبودند. البته اگر هنرمندانی همچون استاد داریوش طلایی و... اجازه بدهند، باید برای بهبود آن همت گمارد!
و از نگاهی دیگر بیان این مطلب خالی از لطف نیست که ساختار و ماهیت موسیقی ایرانی و ردیف دستگاهی به گونهای است که برای ارائه آن، الزاماً نیازمند یادگیری و استفاده از تمام تکنیکهای مختلفی که در موسیقی کلاسیک غربی وجود دارد، نیست. بهعبارتی همه تکنیکهای موسیقی کلاسیک غربی در موسیقی ایرانی مورد استفاده قرار نمیگیرند. هر چند که سطح علمی و اِشراف هنرمند به گرایشهای مختلف موسیقی، میتواند هنرمند و اثر خلق شده را به تعالی برساند.
منبع:
موسیقی ما
تاریخ انتشار : چهارشنبه 9 مرداد 1398 - 17:42
افزودن یک دیدگاه جدید