نگاهی به نظرات فلاسفه درباره موسیقی
ذهنهای پیچیدهی موسیقایی
موسیقی ما - امروزه در بسیاری از مراکزِ آموزش عالی «فلسفه موسیقی» تدریس میشود و در آن مباحثی چون تعریف موسیقی، رابطهی موسیقی با ذهن، ارزش قطعات موسیقی و غیره بررسی میشود. بسیاری البته بر این گمان هستند که ایدههای فلسفی مهم در مورد موسیقی با فردریش نیچه به پایان میرسد؛ اما از آنجا که فلسفه و موسیقی هر دو عمری بسیار کهن دارند، میتوان در آرای بسیاری از فلاسفه از فیثاغورث گرفته تا فیلسوفانِ در قیدِ حیات، همواره نظریاتی دربارهی موسیقی مشاهده کرد و حتی فراتر از آن، تلاشهایی در این زمینه مشاهده کرد. از آن طرف موسیقیدانان نیز تلاشهایی در این میان زمینه کردهاند؛ برای مثال «بابک احمدی» توضیح میدهد که در قرن بیستم برنستاین یک کنسرتو ویولون به نام «ضیافت» نوشت که برگرفته از مکالمهی افلاطون است. «گون برایانز» نیز قطعهای در ارتباط با موسیقی با نام «بدرود با فلسفه» نوشته است.
فیثاغورث
این فیلسوف نامآور بر روی ران پای خود علامت طلایی چنگ داشت که شاید نشانهی عشق بیاندازهی او به آپولون بود. فیثاغورث به همان اندازه از فلوت نفرت داشت. فیثاغورت معتقد بود هفت سیاره به همراهی زمین و ستارگان ثابت، موسیقی را خلق میکنند. او نخستین فیلسوفی بود که با اولین نتنویسی در تاریخ موسیقی، بنیانگذار فن و دانش موسیقی است و از آن طرف با اسطورههای موسیقایی یونان ارتباطی تنگاتنگ و ناگسستنی داشت.
فیثاغورث مبدع ایده «موسیقی اجرام» آسمانی هم هست؛ این موسیقی که با حرکت سیارات به گرد زمین تولید میشود برای ما ناشنودنی است. مهم نیست که فیثاغورث چگونه همصدایی را کشف کرد این یک واقعیت است که کشف او اساس نظریه موسیقی یونانی را بنیان نهاد. کشف اساس ریاضی موسیقی مهم بود چون فیثاغورث اکنون وجود یک رابطه متقابل رمزآمیزبین حساب، هندسه، موسیقی و نجوم را دریافته بود.
افلاطون
تفصیل آراء افلاطون در مورد موسیقی را باید در رسالههای او به ویژه کتاب قوانین (کتاب دوم و هفتم) پیگرفت. افلاطون در کتاب «جمهور» خود موسیقی را به عنوان بخشی از آموزش احساسات پاسداران جامعه مورد بحث قرار میدهد. او فکر میکرد که هارمونیهای «لیدیایی» و «ایونیایی» باید ممنوع شوند چون به ترتیب بیانگر اندوه و آسودگیخاطر هستند. تنها هارمونیهای «دوریان» و «فریقی» باید مجاز باشند زیرا بیانگر شجاعت و میانهروی هستند.
ارسطو
ارسطو در کتاب سیاست نوشته است: «موسیقی شور و حالت درونی هنرمند را تقلید می کند؛ یعنی موسیقیدان هنگام اجرای موسیقی، حالت درونی خویش را از راه موسیقی به شنونده منتقل میکند. در نتیجه، نوع مطلوب موسیقی آن است که از حالات خوب درون هنرمند تولید شود و تاثیر خوبی بر رفتار و حالات شنوندگان داشته باشد و بالعکس.»
او عقیده داشت که چهار چیز باید در تربیت جوانان مورد توجه قرار گیرد: اول انشا، دوم نقاشی، سوم موسیقی و چهارم ژیمناستیک یا ورزش. با آن که او تا حدودی قبول داشت که موسیقی برای سرگرم کردن جوانان مفید است، از این اندیشه فراتر رفت و موسیقی را نوعی پرورش اخلاق تلقی کرد.
فلوطین
فلوطین در یکی از نوشتههای خویش از چگونگی صعود و وصول به «نیک» یا «نخستین» - به عنوان مقصد نهایی انسان – سخن گفته و به نقل از افلاطون در «فایدروس» بر حضور روحی تاکید دارد که بتواند همه یا بیشتر حقایق را نگریسته و در تولد نخستین در کالبد فیلسوف، موسیقیدان یا عاشق قرار گرفته باشد. بنابراین از دیدگاه او موسیقیدان قادر است به «نخستین» صعود کند و به صور اصلی که تناسبها و زیباییها از آنها سرچشمه میگیرد راه یابد. از دیدگاه فلوطین، هویت موسیقی به تناسب و توازن آهنگها و یا به یک عبارت هارمونی است. اصل و اساس این هارمونی صور معقول هستند که موسیقی خود بازتابی از آنها محسوب میشود.
لایبنیتـــس
گوتفرید لایبنستس در اثرش با نام «مونـــــادولوژی» از طریق «ادراکات ناخــــــــودآگاه و هندسه مخفی فواصل و دیگر روابط در موسیقی، نگاهش به این هنر را تبیین میکند.
کانت
کانت، «موسیقی» و «صدا» را «هنر صدا» میداند. او این هنر را هنرِ نمایش احساسات میداند. از دیدِ کانت، مسئله موسیقی، مسئلهی رسایی است و از لحاظ بیرونی یک مورد دیگر هم به آن افزوده شده که عطف یا بازگشت صداهاست. زیرا این صداست که تاثیر را بیان می کند و به طور فراگیر قابل ارتباط برقرار کردن است. برای اندازهگیری کیفیت موسیقی، او اندیشه خالص بودن صدا را، مانند خالص بودن رنگ در نقاشی میداند: «این خلوص صداست که تجربه زیبایی را القا می کند».
او بر این اعتقاد است که تمام صداها خالص نیستند؛ تنها صداهای زیبا خالصاند و یک صدای خالص، هیچ ارتباطی با صدای مطبوع ندارد. اما چیزی که مطبوع است، فقط برای شخص مطبوع است و قابل ارتباط برقرار کردن نیست. در حقیقت، موسیقی مطبوع، در درجه پایین تری از موسیقی خالص قرار دارد؛ زیرا اولی منوط به ذوق و سلیقه شخصی است و دومی یک استاندارد جهانی دارد.
کانت عقیده داشت که موسیقی ما را مجبور به فکر کردن نمیکند، بلکه برعکس، ما را به واکنش و رویایی شدن وا میدارد و در این زمینه، از سایر هنرها قدرتمندتر است.
فــردریـش شلینگ
«شلینگ» بر این عقیده بود که موسیقیسازی (در برابر موسیقی آوازی) خالصترین و مجردترین هنرهاست و ما را قادر میسازد تا نه تنها نظری به امر مطلق بیافکنیم؛ بلکه در طی آن تجربه خودمان را به عنوان بخشی جداییناپذیر از آن بدانیم.
آرتور شوپنهاور
این فیلسوف براین اعتقاد بود که موسیقی به هیچ وجه مانند هنرهای دیگر رونوشت آمال و تصورات و حقیقت اشیاء نیست؛ بلکه نشاندهندهی خود اراده یا خواست است. موسیقی آن حرکت و کوشش و سرگردانی ابدی اراده را نشان میدهد که بالاخره به سوی خود برمیگردد و کوشش را از سر میگیرد. به همین جهت اثر موسیقی از هنرهای دیگر نافذتر و قویتر است؛ زیرا هنرهای دیگر با سایه اشیاء سروکار دارند و موسیقی با خود آنها. فرق دیگر موسیقی با هنرهای دیگر در این است که موسیقی مستقیما - نه از راه تصورات - بر احساسات ما اثر میکند. او میگوید: «اگر میتوانستیم همه آنچه را که موسیقی بدون مفاهیم بیان میکند، بهدرستی با مفاهیم بیان کنیم، به فلسفه راستین میرسیدیم.»
شوپنهاور موسیقی محض یا مطلق را برتر از موسیقی برنامهای یا توصیفی (مثل اپرا) میداند. طبق نظر شوپنهاور، موسیقی عالیترین نوع هنری بوده و نیازی به حمایت اشکال دیگر هنری ندارد.
فریدریش نیچه
«نیچه» در تمام عمر موسیقی را رها نکرد و قطعاتی آفرید که شاید از نظر آهنگسازان بزرگ معاصرش چندان برجسته نبود؛ ولی نشان از ذوقِ هنری او داشت. او از نوجوانی تصمیم گرفت که موسیقی را به عنوان حرفه برگزیند؛ اما سرانجام با مخالفت مادرش به دانشگاه رفت و درس فیلولوژی (لغتشناسی یا زبانشناسی تاریخی یا به قولی فقهاللغه) خواند.
پدر نیچه کشیش پروتستان بود و مطابق سنت کلیسای لوتری برای موسیقی اهمیت قائل میشد. نیچه، تا پنج سالگی که پدرش فوت کرد صدای پیانوی او و سرودهای کلیسایی را در منزل میشنید. او سپس خود نواختن پیانو را آغاز کرد و نخستین قطعات خود را در سیزده چهارده سالگی ساخت. به نظر میرسد که آشنایی نیچه با واگنر تصور او را از موسیقی دگرگون کرده باشد. نیچه کتاب «زایش تراژدی» را به واگنر تقدیم کرده بود و شخصیت او را میستود.
نیچه همچنین قطعهی «تفکرات مانفرد» را برای چهار دست (دو نوازندۀ پیانو) نوشت. نیچه در اواخر عمر منطق گفتار و توانایی سخن گفتنِ خود را از دست داد و در سکوت فرو رفت؛ اما همچنان میتوانست پیانو بنوازد.
دکارت
نظریات دکارت دربارهی موسیقی در اثر معروف او «علم موسیقی» و رساله سوال و جوابهایش با «مارین مرسن» آمده است. در هر دو اثر، دکارت ابتدا برای موسیقی یک پایه ریاضی قایل شده و سپس به ارتباط عادی و معنوی موسیقی و تاثیر آن بر احساسات انسان پرداخته است.
دکارت عقیده داشت که موسیقی، احساسات انسان را نمایان می کند. این نظریه، در عصر روشنگری مفهومی حیاتی بود و در حقیقت، مرکز یا هسته فلسفه موسیقی دوره باروک و عصر روشنگری به حساب میآمد. از نظر دکارت، صدا هم یک پدیده فیزیکی و هم عاملی روانشناسانه بود. این مطلب از طریق مقایسه و بررسی جدولها و نقاشیهای گوناگون کتاب «علم موسیقی» کاملا مشخص میشود. از سه بند نخستین این کتاب که به سبک قیاس صوری نوشته شده است، چنین استنباط میشود که موسیقی برابر صداست و آن صدا، یک دارایی ادبی و فیزیکی است. به علاوه، موسیقی واسطه عقلایی نیز هست. یک دلیل برای جای دادن موسیقی در محدوده عقلایی بودن، این موضوع است که احساسات و نیروهای حسی، که به طور ذاتی در نتها و ریتم های موسیقی وجود دارند، قابل کنترل هستند و میتوان آنها را تعدیل کرد.
دکارت بیشترین تنوع احساسات و بر انگیخته شدن آنها را در چهار فاصله مطبوع میدانست که در بین این چهار فاصله، فواصل سوم و ششم از بقیه قدرت تاثیر گذاری بیشتری دارند. کانت در کتاب «نقد قوهی داوری» نوشته است که موسیقی و شعر بالاترین، کاملترین و تجریدیترین هنرها هستند.
آدورنو
«آدورنو» در خانوادهای موسیقی دان به دنیا آمد. او نخست قصد داشت دنبال موسیقی برود و یک سال نیز در وین آموزش آهنگسازی دید و به عنوان منتقد موسیقی کار کرد. «آدورنو» همچنین اثری با نام «فلسفه موسیقی مدرن» دارد که در آن دفاع پرشوری از موسیقی آتونال شوئنبرگ کرده است و ضدیت خود را با موسیقی استراوینسکی و هواداران نئوکلاسیسم بیان کرد. دلبستگی آدورنو به موسیقی اتونال در مقالههایی که در سال ۱۹۳۱ منتشر کردهاست، نمایان است. همان زمان در نامهای به کراکائر اذعان داشت که «هریک از آثار شونبرگ مقدس است». او به این نتیجه رسیده بود که شونبرگ نه تنها موسیقی سنتی را ویران نکردهاست، بلکه گونهٔ تازهای از موسیقی را پایه نهاده و در کارهای خود، جنبهٔ مثبت آن را اثبات کردهاست.
در نگاه جامعه شناسانه آدورنو موسیقی بیان ناتوانیها، شکافها، تعارضها، تناقضها، نداشتنها و از خود بیگانگی انسان است. به عبارت بهتر موسیقی بیان تکه تکه شدن انسان است که مفهوم اصلی آدورنو در فلسفه است.
او چند اثر هم نوشته است که از جملهی آن میتوان به یک کوارتت برای سازهای زهی، یک تریوی سازهای زهی، چند قطعه برای سازهای مجلسی و شماری ترانههای اپرا و لیدر بر اساس شعرها و نوشتههایی از اشتفان گئورگه، تراکل، کافکا و برشت اشاره کرد. مجموعهٔ کامل ساختههای آدورنو در سال ۱۹۸۰ توسط ناشر مونیخی Metzger-Riehm در دو مجلد منتشر شده است.
هگل
یکی از راههایی که هگل سعی میکند حرکت اندیشهی موجود در منطق را شرح دهد بهرهگیری از مثال موسیقی است، زیرا واجد آن ویژگی است که هگل میخواهد. بر طبق نظریه هگل موسیقی جزو هنرهای رومانتیک قرار میگیرد و بنیاد آن کناره گیری روح از جهان محسوس و خارجی است. به عقیدهی او موسیقی مکان را یکسره نفی میکند و فقط در زمان وجود دارد. این نفی کامل مکان ، موسیقی را به هنری مطلقا ذهنی مبدل میکند . نوای موسیقی هرگز پاینده نیست بلکه در همان لحظهای که از ساز برمیخیزد نابود میشود . بدین سبب از هرگونه عینیت واقعی بی بهره است؛ پس در موسیقی برخلاف هنرهای دیگر ، میان عین و ذهن هیچ گونه جدائی نیست و موسیقی تا بن جان شنونده راه می یابد و با عوالم ذهنی او یکی میشود .
ابن سینا
ابن سینا «فن سوم» از بخش ریاضیات شفا را به بحث در مورد موسیقی اختصاص داده و به تاثیر از فلاسفه یونانی آن را از اجزاء ریاضیات دانسته است.علاوه بر این، آثار مستقل دیگری چون «المدخل الی صناعه الموسیقی» و «اللواحق» و نیز دو کتاب «دانشنامه علایی» و «النجاه» توجه جدی این فیلسوف بزرگ به موسیقی را نشان میدهد.
ابن زیله
ابن زیله از شاگردان برجسته ابنسینا یکی دیگر از نامداران عرصه فلسفه و موسیقی است. او اولین کسی است که واژههای عربی اعداد در موسیقی را از واحد، ثانی، ثالث، رابع به یهگاه، دوگاه و سهگاه فارسی برگرداند. کتاب مشهور او تحت عنوان «الکافی فی الموسیقی» از مهمترین کتب موسیقایی اوست.
خیام
خیام چند رساله دربارهی موسیقی دارد که از جملهی آن میتوان به «شرح المشکل من کتاب الموسیقی» و «رساله موسیقی» است. «ساسان سپنتا» نوشته است: «استاد همایی، احتمال میدهد منظور خیام از «کتاب موسیقی» که مشکلات آن را شرح کرده است، «کتاب موسیقی اقلیدس» باشد و این همان کتابی است که ابن ندیم (ف. 378 هـ.ق)، آن را در «الفهرست از زمره آثار اقلیدس» به نام کتاب «النغم و یعرف بالموسیقی» ثبت کرده است. در واقع همانگونه که خیام کتاب اصول هندسه و حساب اقلیدس را شرح کرده، به شرح «کتاب موسیقی» او نیز پرداخته است.»
خیام در رساله خود از همان روشی که دانشمند سلف او ابونصر فارابی (ف. 339 ه ق) در کتاب جامع موسیقی کبیر استفاده کرده، بهره گرفته است.
فارابی
فارابی در کتاب احصاء العلوم در تعریف موسیقی میگوید: «علم موسیقی بهطور کلی، از شناختن انواع الحان و آنچه الحان از آنها تألیف میشود بحث میکند و روشن میسازد که الحان برای چه غرضهایی تألیف میشوند و چگونه باید تألیف شوند و بر چه حالی باید باشند تا تأثیر آنها بیشتر و دلنشینتر شود.»
کتاب موسیقی کبیر شاهکار فارابی در علم موسیقی است که با ترجمه آذرتاش آذرنوش برگردان شده است. به گفته دکتر عبدالامیر سلیم این کتاب عظیمترین کار دوره اسلامی در زمینه موسیقی است. کارادیوو بیان میدارد که دراویش مولوی نغمهها و نواها و آهنگهای باستانی را که با خواندن اشعار مولانا همواره زمزمه میکردند و همیشه در زهن داشتهاند و میخوانند همگی منتسب به فارابی است. فارابی در این کتاب سعی کردهاست که آرای پیشینیان در مورد موسیقی را جمعآوری کند. فارابی نخستین کسی است که نام «خنیاگر معروف» دربار خسرو پرویز را به جای باربد، به صورت درست یعنی فهلبذ ضبط کردهاست. او در موسیقی کبیر از دو نوع تنبور بغدادی و خراسانی نیز سخن میگوید. او همچنین از ساز شاه رود و شکل آن سخن میگوید. فارابی زمانی که شاهرود را توضیح میدهد از فاصله پنجم (پرده پنجم) نیز سخن گفتهاست.
صفیالدین ارموی
صفیالدین ارموی در موسیقی یکی از اساتید مسلم جهان اسلام در زمینه شناسی و فلسفه موسیقی محسوب میشود. آثار او در علم موسیقی همیشه مورد استناد هنرمندان ایرانی و سایر ممالک اسلامی بوده و غالباً علم و هنر او مورد ستایش قرارگرفته است. بیشتر اندیشمندان حوزه موسیقی بر این باورند که رسالههای شرفیه و ادوار ارموی منجر به بروز انقلابی بزرگ در موسیقی در سراسر عالم شدهاست.
در واقع نیمه دوم سده ۱۳ میلادی به دلیل حضور دو شخصیت مهم «مهمترین دوره در تاریخ موسیقی ایرانی و عربی» نام گرفتهاست. در این دوره، دو نظریهپرداز موسیقی نقشی شاخص در تدوین «نظریه مقام» ایفا کردند که یکی قطبالدین شیرازی بود که در شیراز و تبریز میزیست و دیگری «ارموی» بود که در بغداد میزیست و بنیانگذار «مکتب منتظمیه» بود، نامی که به گروهی از نظریهپردازان این دوره داده میشود. عبدالقادر مراغی و قطبالدین شیرازی از دیگر نظریهپردازان این مکتب بودهاند. اصطلاح مکتب منتظمیه در منابع کهن شرقی (عربی، ترکی یا فارسی) دیده نمیشود بلکه ترجمه است بر عبارت «سیستماتیک اسکول» که توسط محققان غربی برای نامیدن این مکتب به کار میرفتهاست.
یکی از آثار شناختهشده صفیالدین ارموی، «الأدوار فی الموسیقی» است که با نام کوتاهشده الادوار نیز شناخته میشود. در این کتاب، صفیالدین به بررسی موسیقی ایران از نظر تئوری موسیقی پرداخته و خصوصیاتی از قبیل: پردهها و نغمات را در چارچوب دو دایره با نامهای «ادوار مشهوره» و «ادوار کثیره» شرح دادهاست. وی همچنین نحوه کوککردن سازهایی مثل بربط را شرح دادهاست. بعد از نوشتههای ابن سینا در مورد موسیقی در کتاب شفا، کتاب الادوار قدیمیترین کتاب موجود درباره نظریه علمی موسیقی ایرانی است.
«رساله شرفیه» دومین کتاب مشهور ارموی است. او این کتاب را حدود ۶۶۵ قمری نوشت و به شاگردش شرفالدینی جوینی اهدا کرد. ارموی از خاندان جوینی با خواجه نصیرالدین طوسی آشنایی داشت و حتی احتمال میرود که طوسی علاقه ارموی را به علوم یونانی برانگیخته باشد، چنانکه در الادوار ارموی تحت تأثیر علم موسیقی یونانی نبوده است، اما در رساله شرفیه این تأثیر وجود دارد. همچنین گفته میشود ارموی کتاب دومش را تحت تأثیر آثار فارابی به خصوص موسیقی کبیر نوشته باشد.
فیثاغورث
این فیلسوف نامآور بر روی ران پای خود علامت طلایی چنگ داشت که شاید نشانهی عشق بیاندازهی او به آپولون بود. فیثاغورث به همان اندازه از فلوت نفرت داشت. فیثاغورت معتقد بود هفت سیاره به همراهی زمین و ستارگان ثابت، موسیقی را خلق میکنند. او نخستین فیلسوفی بود که با اولین نتنویسی در تاریخ موسیقی، بنیانگذار فن و دانش موسیقی است و از آن طرف با اسطورههای موسیقایی یونان ارتباطی تنگاتنگ و ناگسستنی داشت.
فیثاغورث مبدع ایده «موسیقی اجرام» آسمانی هم هست؛ این موسیقی که با حرکت سیارات به گرد زمین تولید میشود برای ما ناشنودنی است. مهم نیست که فیثاغورث چگونه همصدایی را کشف کرد این یک واقعیت است که کشف او اساس نظریه موسیقی یونانی را بنیان نهاد. کشف اساس ریاضی موسیقی مهم بود چون فیثاغورث اکنون وجود یک رابطه متقابل رمزآمیزبین حساب، هندسه، موسیقی و نجوم را دریافته بود.
تفصیل آراء افلاطون در مورد موسیقی را باید در رسالههای او به ویژه کتاب قوانین (کتاب دوم و هفتم) پیگرفت. افلاطون در کتاب «جمهور» خود موسیقی را به عنوان بخشی از آموزش احساسات پاسداران جامعه مورد بحث قرار میدهد. او فکر میکرد که هارمونیهای «لیدیایی» و «ایونیایی» باید ممنوع شوند چون به ترتیب بیانگر اندوه و آسودگیخاطر هستند. تنها هارمونیهای «دوریان» و «فریقی» باید مجاز باشند زیرا بیانگر شجاعت و میانهروی هستند.
ارسطو در کتاب سیاست نوشته است: «موسیقی شور و حالت درونی هنرمند را تقلید می کند؛ یعنی موسیقیدان هنگام اجرای موسیقی، حالت درونی خویش را از راه موسیقی به شنونده منتقل میکند. در نتیجه، نوع مطلوب موسیقی آن است که از حالات خوب درون هنرمند تولید شود و تاثیر خوبی بر رفتار و حالات شنوندگان داشته باشد و بالعکس.»
او عقیده داشت که چهار چیز باید در تربیت جوانان مورد توجه قرار گیرد: اول انشا، دوم نقاشی، سوم موسیقی و چهارم ژیمناستیک یا ورزش. با آن که او تا حدودی قبول داشت که موسیقی برای سرگرم کردن جوانان مفید است، از این اندیشه فراتر رفت و موسیقی را نوعی پرورش اخلاق تلقی کرد.
فلوطین در یکی از نوشتههای خویش از چگونگی صعود و وصول به «نیک» یا «نخستین» - به عنوان مقصد نهایی انسان – سخن گفته و به نقل از افلاطون در «فایدروس» بر حضور روحی تاکید دارد که بتواند همه یا بیشتر حقایق را نگریسته و در تولد نخستین در کالبد فیلسوف، موسیقیدان یا عاشق قرار گرفته باشد. بنابراین از دیدگاه او موسیقیدان قادر است به «نخستین» صعود کند و به صور اصلی که تناسبها و زیباییها از آنها سرچشمه میگیرد راه یابد. از دیدگاه فلوطین، هویت موسیقی به تناسب و توازن آهنگها و یا به یک عبارت هارمونی است. اصل و اساس این هارمونی صور معقول هستند که موسیقی خود بازتابی از آنها محسوب میشود.
گوتفرید لایبنستس در اثرش با نام «مونـــــادولوژی» از طریق «ادراکات ناخــــــــودآگاه و هندسه مخفی فواصل و دیگر روابط در موسیقی، نگاهش به این هنر را تبیین میکند.
کانت، «موسیقی» و «صدا» را «هنر صدا» میداند. او این هنر را هنرِ نمایش احساسات میداند. از دیدِ کانت، مسئله موسیقی، مسئلهی رسایی است و از لحاظ بیرونی یک مورد دیگر هم به آن افزوده شده که عطف یا بازگشت صداهاست. زیرا این صداست که تاثیر را بیان می کند و به طور فراگیر قابل ارتباط برقرار کردن است. برای اندازهگیری کیفیت موسیقی، او اندیشه خالص بودن صدا را، مانند خالص بودن رنگ در نقاشی میداند: «این خلوص صداست که تجربه زیبایی را القا می کند».
او بر این اعتقاد است که تمام صداها خالص نیستند؛ تنها صداهای زیبا خالصاند و یک صدای خالص، هیچ ارتباطی با صدای مطبوع ندارد. اما چیزی که مطبوع است، فقط برای شخص مطبوع است و قابل ارتباط برقرار کردن نیست. در حقیقت، موسیقی مطبوع، در درجه پایین تری از موسیقی خالص قرار دارد؛ زیرا اولی منوط به ذوق و سلیقه شخصی است و دومی یک استاندارد جهانی دارد.
کانت عقیده داشت که موسیقی ما را مجبور به فکر کردن نمیکند، بلکه برعکس، ما را به واکنش و رویایی شدن وا میدارد و در این زمینه، از سایر هنرها قدرتمندتر است.
«شلینگ» بر این عقیده بود که موسیقیسازی (در برابر موسیقی آوازی) خالصترین و مجردترین هنرهاست و ما را قادر میسازد تا نه تنها نظری به امر مطلق بیافکنیم؛ بلکه در طی آن تجربه خودمان را به عنوان بخشی جداییناپذیر از آن بدانیم.
این فیلسوف براین اعتقاد بود که موسیقی به هیچ وجه مانند هنرهای دیگر رونوشت آمال و تصورات و حقیقت اشیاء نیست؛ بلکه نشاندهندهی خود اراده یا خواست است. موسیقی آن حرکت و کوشش و سرگردانی ابدی اراده را نشان میدهد که بالاخره به سوی خود برمیگردد و کوشش را از سر میگیرد. به همین جهت اثر موسیقی از هنرهای دیگر نافذتر و قویتر است؛ زیرا هنرهای دیگر با سایه اشیاء سروکار دارند و موسیقی با خود آنها. فرق دیگر موسیقی با هنرهای دیگر در این است که موسیقی مستقیما - نه از راه تصورات - بر احساسات ما اثر میکند. او میگوید: «اگر میتوانستیم همه آنچه را که موسیقی بدون مفاهیم بیان میکند، بهدرستی با مفاهیم بیان کنیم، به فلسفه راستین میرسیدیم.»
شوپنهاور موسیقی محض یا مطلق را برتر از موسیقی برنامهای یا توصیفی (مثل اپرا) میداند. طبق نظر شوپنهاور، موسیقی عالیترین نوع هنری بوده و نیازی به حمایت اشکال دیگر هنری ندارد.
«نیچه» در تمام عمر موسیقی را رها نکرد و قطعاتی آفرید که شاید از نظر آهنگسازان بزرگ معاصرش چندان برجسته نبود؛ ولی نشان از ذوقِ هنری او داشت. او از نوجوانی تصمیم گرفت که موسیقی را به عنوان حرفه برگزیند؛ اما سرانجام با مخالفت مادرش به دانشگاه رفت و درس فیلولوژی (لغتشناسی یا زبانشناسی تاریخی یا به قولی فقهاللغه) خواند.
پدر نیچه کشیش پروتستان بود و مطابق سنت کلیسای لوتری برای موسیقی اهمیت قائل میشد. نیچه، تا پنج سالگی که پدرش فوت کرد صدای پیانوی او و سرودهای کلیسایی را در منزل میشنید. او سپس خود نواختن پیانو را آغاز کرد و نخستین قطعات خود را در سیزده چهارده سالگی ساخت. به نظر میرسد که آشنایی نیچه با واگنر تصور او را از موسیقی دگرگون کرده باشد. نیچه کتاب «زایش تراژدی» را به واگنر تقدیم کرده بود و شخصیت او را میستود.
نیچه همچنین قطعهی «تفکرات مانفرد» را برای چهار دست (دو نوازندۀ پیانو) نوشت. نیچه در اواخر عمر منطق گفتار و توانایی سخن گفتنِ خود را از دست داد و در سکوت فرو رفت؛ اما همچنان میتوانست پیانو بنوازد.
نظریات دکارت دربارهی موسیقی در اثر معروف او «علم موسیقی» و رساله سوال و جوابهایش با «مارین مرسن» آمده است. در هر دو اثر، دکارت ابتدا برای موسیقی یک پایه ریاضی قایل شده و سپس به ارتباط عادی و معنوی موسیقی و تاثیر آن بر احساسات انسان پرداخته است.
دکارت عقیده داشت که موسیقی، احساسات انسان را نمایان می کند. این نظریه، در عصر روشنگری مفهومی حیاتی بود و در حقیقت، مرکز یا هسته فلسفه موسیقی دوره باروک و عصر روشنگری به حساب میآمد. از نظر دکارت، صدا هم یک پدیده فیزیکی و هم عاملی روانشناسانه بود. این مطلب از طریق مقایسه و بررسی جدولها و نقاشیهای گوناگون کتاب «علم موسیقی» کاملا مشخص میشود. از سه بند نخستین این کتاب که به سبک قیاس صوری نوشته شده است، چنین استنباط میشود که موسیقی برابر صداست و آن صدا، یک دارایی ادبی و فیزیکی است. به علاوه، موسیقی واسطه عقلایی نیز هست. یک دلیل برای جای دادن موسیقی در محدوده عقلایی بودن، این موضوع است که احساسات و نیروهای حسی، که به طور ذاتی در نتها و ریتم های موسیقی وجود دارند، قابل کنترل هستند و میتوان آنها را تعدیل کرد.
دکارت بیشترین تنوع احساسات و بر انگیخته شدن آنها را در چهار فاصله مطبوع میدانست که در بین این چهار فاصله، فواصل سوم و ششم از بقیه قدرت تاثیر گذاری بیشتری دارند. کانت در کتاب «نقد قوهی داوری» نوشته است که موسیقی و شعر بالاترین، کاملترین و تجریدیترین هنرها هستند.
آدورنو
«آدورنو» در خانوادهای موسیقی دان به دنیا آمد. او نخست قصد داشت دنبال موسیقی برود و یک سال نیز در وین آموزش آهنگسازی دید و به عنوان منتقد موسیقی کار کرد. «آدورنو» همچنین اثری با نام «فلسفه موسیقی مدرن» دارد که در آن دفاع پرشوری از موسیقی آتونال شوئنبرگ کرده است و ضدیت خود را با موسیقی استراوینسکی و هواداران نئوکلاسیسم بیان کرد. دلبستگی آدورنو به موسیقی اتونال در مقالههایی که در سال ۱۹۳۱ منتشر کردهاست، نمایان است. همان زمان در نامهای به کراکائر اذعان داشت که «هریک از آثار شونبرگ مقدس است». او به این نتیجه رسیده بود که شونبرگ نه تنها موسیقی سنتی را ویران نکردهاست، بلکه گونهٔ تازهای از موسیقی را پایه نهاده و در کارهای خود، جنبهٔ مثبت آن را اثبات کردهاست.
در نگاه جامعه شناسانه آدورنو موسیقی بیان ناتوانیها، شکافها، تعارضها، تناقضها، نداشتنها و از خود بیگانگی انسان است. به عبارت بهتر موسیقی بیان تکه تکه شدن انسان است که مفهوم اصلی آدورنو در فلسفه است.
او چند اثر هم نوشته است که از جملهی آن میتوان به یک کوارتت برای سازهای زهی، یک تریوی سازهای زهی، چند قطعه برای سازهای مجلسی و شماری ترانههای اپرا و لیدر بر اساس شعرها و نوشتههایی از اشتفان گئورگه، تراکل، کافکا و برشت اشاره کرد. مجموعهٔ کامل ساختههای آدورنو در سال ۱۹۸۰ توسط ناشر مونیخی Metzger-Riehm در دو مجلد منتشر شده است.
یکی از راههایی که هگل سعی میکند حرکت اندیشهی موجود در منطق را شرح دهد بهرهگیری از مثال موسیقی است، زیرا واجد آن ویژگی است که هگل میخواهد. بر طبق نظریه هگل موسیقی جزو هنرهای رومانتیک قرار میگیرد و بنیاد آن کناره گیری روح از جهان محسوس و خارجی است. به عقیدهی او موسیقی مکان را یکسره نفی میکند و فقط در زمان وجود دارد. این نفی کامل مکان ، موسیقی را به هنری مطلقا ذهنی مبدل میکند . نوای موسیقی هرگز پاینده نیست بلکه در همان لحظهای که از ساز برمیخیزد نابود میشود . بدین سبب از هرگونه عینیت واقعی بی بهره است؛ پس در موسیقی برخلاف هنرهای دیگر ، میان عین و ذهن هیچ گونه جدائی نیست و موسیقی تا بن جان شنونده راه می یابد و با عوالم ذهنی او یکی میشود .
ابن سینا «فن سوم» از بخش ریاضیات شفا را به بحث در مورد موسیقی اختصاص داده و به تاثیر از فلاسفه یونانی آن را از اجزاء ریاضیات دانسته است.علاوه بر این، آثار مستقل دیگری چون «المدخل الی صناعه الموسیقی» و «اللواحق» و نیز دو کتاب «دانشنامه علایی» و «النجاه» توجه جدی این فیلسوف بزرگ به موسیقی را نشان میدهد.
ابن زیله از شاگردان برجسته ابنسینا یکی دیگر از نامداران عرصه فلسفه و موسیقی است. او اولین کسی است که واژههای عربی اعداد در موسیقی را از واحد، ثانی، ثالث، رابع به یهگاه، دوگاه و سهگاه فارسی برگرداند. کتاب مشهور او تحت عنوان «الکافی فی الموسیقی» از مهمترین کتب موسیقایی اوست.
خیام چند رساله دربارهی موسیقی دارد که از جملهی آن میتوان به «شرح المشکل من کتاب الموسیقی» و «رساله موسیقی» است. «ساسان سپنتا» نوشته است: «استاد همایی، احتمال میدهد منظور خیام از «کتاب موسیقی» که مشکلات آن را شرح کرده است، «کتاب موسیقی اقلیدس» باشد و این همان کتابی است که ابن ندیم (ف. 378 هـ.ق)، آن را در «الفهرست از زمره آثار اقلیدس» به نام کتاب «النغم و یعرف بالموسیقی» ثبت کرده است. در واقع همانگونه که خیام کتاب اصول هندسه و حساب اقلیدس را شرح کرده، به شرح «کتاب موسیقی» او نیز پرداخته است.»
خیام در رساله خود از همان روشی که دانشمند سلف او ابونصر فارابی (ف. 339 ه ق) در کتاب جامع موسیقی کبیر استفاده کرده، بهره گرفته است.
فارابی در کتاب احصاء العلوم در تعریف موسیقی میگوید: «علم موسیقی بهطور کلی، از شناختن انواع الحان و آنچه الحان از آنها تألیف میشود بحث میکند و روشن میسازد که الحان برای چه غرضهایی تألیف میشوند و چگونه باید تألیف شوند و بر چه حالی باید باشند تا تأثیر آنها بیشتر و دلنشینتر شود.»
کتاب موسیقی کبیر شاهکار فارابی در علم موسیقی است که با ترجمه آذرتاش آذرنوش برگردان شده است. به گفته دکتر عبدالامیر سلیم این کتاب عظیمترین کار دوره اسلامی در زمینه موسیقی است. کارادیوو بیان میدارد که دراویش مولوی نغمهها و نواها و آهنگهای باستانی را که با خواندن اشعار مولانا همواره زمزمه میکردند و همیشه در زهن داشتهاند و میخوانند همگی منتسب به فارابی است. فارابی در این کتاب سعی کردهاست که آرای پیشینیان در مورد موسیقی را جمعآوری کند. فارابی نخستین کسی است که نام «خنیاگر معروف» دربار خسرو پرویز را به جای باربد، به صورت درست یعنی فهلبذ ضبط کردهاست. او در موسیقی کبیر از دو نوع تنبور بغدادی و خراسانی نیز سخن میگوید. او همچنین از ساز شاه رود و شکل آن سخن میگوید. فارابی زمانی که شاهرود را توضیح میدهد از فاصله پنجم (پرده پنجم) نیز سخن گفتهاست.
صفیالدین ارموی در موسیقی یکی از اساتید مسلم جهان اسلام در زمینه شناسی و فلسفه موسیقی محسوب میشود. آثار او در علم موسیقی همیشه مورد استناد هنرمندان ایرانی و سایر ممالک اسلامی بوده و غالباً علم و هنر او مورد ستایش قرارگرفته است. بیشتر اندیشمندان حوزه موسیقی بر این باورند که رسالههای شرفیه و ادوار ارموی منجر به بروز انقلابی بزرگ در موسیقی در سراسر عالم شدهاست.
در واقع نیمه دوم سده ۱۳ میلادی به دلیل حضور دو شخصیت مهم «مهمترین دوره در تاریخ موسیقی ایرانی و عربی» نام گرفتهاست. در این دوره، دو نظریهپرداز موسیقی نقشی شاخص در تدوین «نظریه مقام» ایفا کردند که یکی قطبالدین شیرازی بود که در شیراز و تبریز میزیست و دیگری «ارموی» بود که در بغداد میزیست و بنیانگذار «مکتب منتظمیه» بود، نامی که به گروهی از نظریهپردازان این دوره داده میشود. عبدالقادر مراغی و قطبالدین شیرازی از دیگر نظریهپردازان این مکتب بودهاند. اصطلاح مکتب منتظمیه در منابع کهن شرقی (عربی، ترکی یا فارسی) دیده نمیشود بلکه ترجمه است بر عبارت «سیستماتیک اسکول» که توسط محققان غربی برای نامیدن این مکتب به کار میرفتهاست.
یکی از آثار شناختهشده صفیالدین ارموی، «الأدوار فی الموسیقی» است که با نام کوتاهشده الادوار نیز شناخته میشود. در این کتاب، صفیالدین به بررسی موسیقی ایران از نظر تئوری موسیقی پرداخته و خصوصیاتی از قبیل: پردهها و نغمات را در چارچوب دو دایره با نامهای «ادوار مشهوره» و «ادوار کثیره» شرح دادهاست. وی همچنین نحوه کوککردن سازهایی مثل بربط را شرح دادهاست. بعد از نوشتههای ابن سینا در مورد موسیقی در کتاب شفا، کتاب الادوار قدیمیترین کتاب موجود درباره نظریه علمی موسیقی ایرانی است.
«رساله شرفیه» دومین کتاب مشهور ارموی است. او این کتاب را حدود ۶۶۵ قمری نوشت و به شاگردش شرفالدینی جوینی اهدا کرد. ارموی از خاندان جوینی با خواجه نصیرالدین طوسی آشنایی داشت و حتی احتمال میرود که طوسی علاقه ارموی را به علوم یونانی برانگیخته باشد، چنانکه در الادوار ارموی تحت تأثیر علم موسیقی یونانی نبوده است، اما در رساله شرفیه این تأثیر وجود دارد. همچنین گفته میشود ارموی کتاب دومش را تحت تأثیر آثار فارابی به خصوص موسیقی کبیر نوشته باشد.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : شنبه 14 دی 1398 - 23:55
افزودن یک دیدگاه جدید