رضا عسگرزاده ، علی رحیمی ، محمدرضا علیقلی
محمدرضا علیقلی
ژانر:
علیرضا خدا مرادی
«چرا ناصر؟ روزهای نوجوانی و جوانیام با او گره خورده است، هم محلهای بودیم، دوست بودیم و هم نفس در هوای هنر، موسیقی و فیلمسازی میخواندیم، مدام با او بودم و همیشه او را پیش تر از خود میدیدم، نه به خاطر اینکه یکی دو سال از من بزرگتر بود، هوش سرشار او، مهربانی و وقارش مرا شیفته خود کرده بود. سه چهار سال قبل از انقلاب را هم قدم با او به خاطر میآورم در کوچه پس کوچههای جنوب شهر تهران.
جنگ این نوازنده فلوت، آهنگساز و فیلمساز را سرباز کرد. امام نمیدانم چه شد که بعد از خدمت سربازی نیز خواست سرباز بماند و نیامد تا دوباره سازی یا دوربینی به دست گیرد.
بعد از ماهها که جبهه بود و ندیده بودمش ناگهان دیدم جلوی در خانه ماست، جمعه روزی بود، تعجب کرد از حضور ناگهانیاش، گفت دلتنگ است و میخواهد ساعاتی را در کنار هم باشیم، فرصت خوبی بود با دوستان دیگر جمع شدیم و رفتیم در گوشه نشستیم به گپ و گفت. دیدارش برای ما یادآور همه خاطرات بود و همه امیدها و آینده روشنی که در هنرمندیهای ناصر دیده بودم. ناصر اما انگار چندان نمیخواست بحث را به سمت بازگشت به تهران بکشاند باز صحبت از جنگ و جبهه شد. گفتم: «ناصر تو که خدمت سربازی را تموم کردی ودینت را ادا کردهای دیگه ادامه نداره نگرانم…» به چشمانم خیره شده و گفت چرا نگران؟ امروز صبح رفیق شهیدم را به تهران آوردم. گفتم: «من هم نگرانم همین اتفاق برای تو بیفته، دیگه کافیه برگرد سر کار و زندگیت…» جملهام را برید و گفت: اینقدر نگو ادامه نده من اونجا چیزهایی میبینم و میشنوم که شما در این شهر نه میبینید و نه میشنوید...
یک هفته بیشتر نگذشت که برگشت ولی این بار زندهتر از قبل و ابدی تر از قبل … او همیشه جلوتر از من بود. امروز هم شک ندارم که ناصر در آن سو بهترین موسیقیها و بهترین فیلمها را ساخته. او همیشه از ما جلوتر بود، او «ناصر» بود، ناصری که من در تمام لحظاتی که این اثر را میساختم حضورش را احساس میکردم، با تمام تصاویر و خاطرات زندهای که از او داشتم و دارم.
این نغمات تقدیم میشود به او؛ «شهید ناصر شراره» - محمدرضا علیقلی»
افزودن یک دیدگاه جدید