برنامه یاد بعضی نفرات
 
خواننده‌ی بزرگ موسیقی ایران در آرزوی خواندن این جهان را ترک کرد
گلپا: یک‎ روزی می‌‎فهمند که من چه‏‌ها کشیدم
موسیقی ما- مردی که روزگاری به او مردِ حنجره‌طلایی می‌گفتند، حالا در خلوتِ خانه‌اش و میانِ یارانِ معدودش دار فانی را وداع گفت؛ در حالی‌که در آرزوی خواندن ماند، سال‌های سال ماند. «اکبر گلپایگانی» این جهان را آرزو به دل ترک کرد. همین چند سالِ قبل بود که تعدادی از دوستانش برایش تولدی گرفتند و هنگامی که از او خواستند شمعِ کیکِ تولدش را فوت کند، گفت: «راستش به جای آرزو در این لحظه می‌خواهم از کسانی که در این سال‌ها نگذاشتند یا نخواستند بخوانم، بپرسم عیب من چه بود، چه کرده بودم، بیایند و بگویند تا شاید خودم را اصلاح کنم. بگویند کدام کار من بد بود و اثرگذاری نداشت؟ کاش بیایند و بگویند چرا نخواستند برای مردم ایران بخوانم؟ در این سال‌ها از هرکدام از مسئولین که این سئوال را پرسیده‌ام، گفتند‌ ما در این ماجرا نقشی نداشته‌ایم، پس چه کسی نگذاشت من کار هنری کنم؟»

یک باری با بغض گفت: «خودم را فدا کردم، در آمریکا به پای من دلار می ‏ریختند ولی من نرفتم، نرفتم. این‏ ها سرگذشت عشق من است. چه ها که برسر من آمد. اما من این مردم را دوست داشتم و دوست دارم. من دوست دارم در وطنم باشم. بگذار یک روزی می فهمند که من چه‏ ها کشیدم. به هرکسی محبت کردم جور دیگری شد. انتقام من را تاریخ خواهد گرفت. به من گفتند نخوان. چرا نخوانم؟ برای چه؟ ولی با این حال ماندم. من می مانم و در وطنم می میرم. من نمی ‏روم. من ماندم وآن آهنگ: «دلم از تنهایی تو حتی یک نفس جدا نیست، گله سر کن که می ‌دونم گله‌ هات یکی دو تا نیست، ای وطن! ای ریشه‌ من، عشق من! اندیشه‌ من! گور من! گهواره‌ من! قلب پاره پاره‌ من! بگو از اونا که رفتن، تو رو بی صدا شکستن، بگو از اونا که موندن، دلتو این جا شکستن، با همه عذاب دیروز، دل به فردای تو بستن، توی این روزای خوبم، می بینی که با تو هستن، اما من نه اهل سودام، نه به فکر ترک این‏جام، اهل تو، از ریشه‌ تو، خاک تو، خون تو رگ هام! ای وطن! ای ریشه‌ من! عشق من! اندیشه من…»
حالا گلپا بارِ غمِ خود را رها کرده و به جهانی بهتر رفته؛ اگرچه در این دنیا نیز بزرگ زندگی کرد. خوب و شایسته و با احترام؛ قدر ندید آن‌طور که شایسته‌ی صدا و هنرش بود؛ اما مردم او را همیشه دوست داشتند (حتی در این سال‌ها) و انگار همین دیروز بود که شهر خلوت می شد و مغازه‌دارها، کرکره‌ها را پایین می کشیدند تا زودتر برسند به خانه و رادیو را بگیرند و گل‌ها را بشنوند و آوازِ گلپا را. در این گزارش نگاهی کوتاه به زندگی هنری «اکبر گلپایگانی» داشته‌ایم با این توضیح که «موسیقی ما» درگذشتِ این استاد بزرگ را به جامعه‌ی هنری و عموم مردم تسایت می‌گوید.
 
حذفِ گلپا سال‌ها قبل از انقلاب آغاز شد
انقلاب که شد، گلپا از جریان موسیقی ایران کنار گذاشته شد و این در حالی است که او یکی از ستاره‌های درخشانِ برنامه‌ی «گل‌ها» بود.  «گل‌ها» شامل چند بخش از جمله «گل‌های جاویدان»، «گل‌های رنگارنگ»، «برگ سبز»، «شاخه گل» و موسیقی‌های فولکلور محلی می‌شد. در آن برنامه خوانندگانی چون ادیب خوانساری، سیدحسین طاهرزاده، تاج، بنان، فاخته‌ای، ایرج و گلپا به اجرا می‌پرداختند و نوازندگانی چون مرتضی‌خان محجوبی، حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، امیرناصر افتتاح، فرامرز پایور، صبا، علی تجویدی، پرویز یاحقی، همایون خرم و بسیاری دیگر نیز در‌ آن حضور داشتند.

گلپا به همراهِ بنان، فاخته‌ای (حسین قوامی) و عبدالوهاب شهیدی در«گل‌های جاویدان» به اجرای برنامه می‌پردازد و در برنامه«گل‌های رنگارنگ» نیز هنرمندان دیگری مانند ایرج، شجریان، محمودی خوانساری و نادر گلچین می‌خواندند.

بعد از آن‌که «هوشنگ ابتهاج» جای پیرنیا را در رادیو گرفت، گلپا به همراهِ تعداد زیادی از هنرمندان از این برنامه کناره گرفت، خودش می‌گفت: «ما دیدیم اینها چیزهایی می‌گویند که نمی‌توانیم هضم کنیم. اینها آمدند و برنامه‌هایی را درست کردند و گفتند ما می‌خواهیم ردیف‌ها را بزنیم که من از آقای شهناز پرسیدم: «استاد اینها چه می‌گویند؟ منظورشان از ردیف چیست؟» من خودم 9سال‌ونیم شاگرد نورعلی‌خان برومند بودم و مجموعه آوازی «فراز و فرود» را که شامل 600 ردیف منتشرشده، زیر نظر من نوشته شده است. ما گفتیم این ردیف چیست و ردیف می‌خواهد چه‌کار کند؟ گفتیم گوش کنیم ببینیم چه می‌گویند؟ چند نفری آمدند و حرف‌هایی زدند که به نظر ما خوشایند و در شأن برنامه‌ای چون«گل‌ها» نبود. حتی گفتند ما می‌خواهیم اسم برنامه «گل‌ها» را نیز عوض کنیم. آقایی که شاعر هم بود و افکار خاصی داشت، چنین چیزهای عجیب و غریبی می‌خواست نمی‌دانم چرا اینقدر از گل‌ها می‌ترسیدند. همان زمان برنامه‌ای بود که توسط دکتر جهانبگلو و اسدالله ملک درست شده بود به نام«نوایی از موسیقی ملی» که خوانندگی آن را مرحوم محمودی خوانساری برعهده داشت و این برنامه چقدر هم زیبا بود. خب ما با این برنامه مخالفتی نداشتیم و می‌گفتیم این برنامه باشد، «گل‌ها» هم باشد؛ اما اینها می‌گفتند نه اینطوری نمی‌شود. بعد هم «گل‌ها» را برداشتند و گفتند اسمش را باید«چاووش» بگذاریم. کمی‌ که جلوتر رفتند سعی کردند کارهایی کنند که نشد و نام گل‌ها برای همیشه گل‌ها ماند..»

او البته پیش از این شعری از ابتهاج را اجرا کرده بود؛ اگرچه او را از نزدیک نمی‌شناخت؛ اما تا پایانِ عمر منتقدِ سیاست‌های ابتهاج در رادیو ماند و می‌گفت کاری که آنان در ردیف‌خوانی کردند، سببِ از بین رفتنِ خلاقیت شد. به نظرِ او  آرام‌آرام همه یک‌شکل می‌خواندند و می‌نواختند، مثلا سه‌گاه را از درآمد شروع می‌کردند و به ترتیب بقیه گوشه‌هایش را می‌نواختند.

حذفِ دوباره بعد از انقلاب
گلپا در طولِ زندگی درازِ خود هیچ‌گاه کارِ سیاسی نکرد و همواره به این نکته اشاره داشت که از سیاست به شکلِ مطلق تنفر دارد؛ اما در سال‌های بعد از انقلاب هیچ‌گاه امکانِ حضورِ او در صحنه فراهم نشد، هرچند خودش گلایه‌ای از این ماجرا نداشت و می‌گفت: «احساس کردم در موسیقی نتی به نام سکوت وجود دارد با خودتان می‌گویید من ساکت می‌نشینم ببینم نتیجه کار چه می‌شود.» بدین ترتیب آخرین برنامه‌ای که او در رادیو اجرا کرد، مربوط به دی‌ماه سالِ 57 است که با نام «بوی گل و بانگ مرغ برخاست» با همراهی پرویز یاحقی، فضل‌الله توکل و امیرناصر افتتاح اجرا شد. اگرچه سال‌ها بعد «رضا مهدوی» در رادیو، دو قطعه‌ی قدیمی از او با نام‌های «پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است» و «دیوانه محبت جانانه‌ام هنوز» را پخش کرد.
 
بنان: خوب شد گلپا آمد تا مردم صفحاتِ ما را بخوانند
گلپا زمانی به رادیو آمد که موسیقی ایران دچارِ یک‌نواختی بسیاری شده بود؛ خودش از بنانن نقل کرده که: «خوب شد آقای گلپا آمد و صفحات ما را هم خریدند.» او زمانی که به رادیو دعوت شد، مشیر همایون شهردار که سرپرست بخش موسیقی بود پرسید: می‌خواهی چه بخوانی؟ و او پاسخ داد آقای پیرنیا من را دعوت کرده در برنامه گل‌های جاویدان آواز بخوانم. گفت آواز؟ جواب داد بله. گفت«برو پشت‌بام بخوان.»

این تلنگری شد برای او تا شکلِ جدیدی از آواز را ارئه کند و برای مثال مثنوی شور او که می‌خواند: «مست مستم ساقیا دستم بگیر.» به چیزی بین ترانه و آواز تبدیل شد. این ماجرا البته منجر به اختلافِ میانِ او و نورعلی‌خان برومند شد. برومند معتقد بود، یک خواننده نباید برود برای مردم بخواند. نباید در برنامه گل‌ها بخواند؛ باید بروی برای ناصرالدوله و حسام‌السلطنه بخوانی. گلپا می‌گوید: «این آدم‌هایی که می‌گفت خودشان پول داشتند و مجالس خودشان را داشتند و آخرش هم پولی توی پاکتی می‌گذاشتند و می‌دادند. ما به پول آنها نیازی نداشتیم و می‌گفتیم اگر کسی بخواهد ما را ببیند باید بیاید روی سن ببیند. آمدم گفتم شما که می‌گویید در‌ خانه فلان‌الدوله و فلان‌سلطنه بخوانم، من از دانشکد افسری بیرون آمده‌ام که این کار را درست کنم.»

اجرا در خیابان لاله‌زار
آن زمان چهار کافه در خیابان لاله‌زار بود که گلپا به همراهِ پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، رضا ورزنده، امیرناصر افتتاح در قراردادی با مردی با نام «حسن عرب» در آن‌ها شروع به خواندن کرد و شبی دوهزارو500‌تومان دستمزد می‌گرفت؛ پرویز یاحقی شبی 600‌تومان، فرهنگ شریف 500‌تومان، رضا ورزنده 400‌تومان و افتتاح هم 300‌تومان می‌گرفتند. بعد از آن نیز ایرج، جلیل شهناز، جهانگیر ملک و بسیاری دیگر از هنرمندان به اجرای برنامه در همان کافه‌ها پرداختند.
 
از بستری شدن در بیمارستانِ روانی تا برنامه‌ی گل‌ها 
گلپا و ایرج خواجه امیری در مدرسه نظام درس می‌خواندند و سپس به دانشکده افسری رفتند. فرمانده هنگ دانشکده افسری که تا درجه ارتشبدی هم پیش رفت، برادر مین باشیان بود و ویولن می زد. سرپاس مختاری، رئیس نظمیه رضاشاه هم ویولن می‌‏زد و از استاد تجویی نقل است که وقتی می ‏نواخت انگار که روی حریر دست می‌‏کشیدی. او و ایرج اما به این نتیجه می‌رسند که روحیات‌شان با ارتش هم‌خوانی ندارد و به همین خاطر به برادرِ مین‌باشیان می‌گویند که می‌خواهند از ارتش بروند؛ او اما آن‌ها را به بیمارستان شماره‌ی 3 یا پنجِ ارتش که مخصوص بیمارانِ روانی است، منتقل می‌کند و آنان به مدتِ 15 روز در این بیمارستان بستری می‌شوند، پس از آن به استخدام بانک در می‌آیند؛ خودش می‌گفت:‌ «کارم در آن بانک این بود که می رفتیم خانه‏ ها را ارزیابی و مبلغی را که بانک می ‏توانست به آن ها وام بدهد را مشخص می ‏کردیم. آنجا مدیران خوبی داشت و ما در آن‏جا رسمی  شدیم و کار نقشه ‏برداری را هم ادامه دادیم. بعد از مدتی استادم را دیدم و پرسید کار چگونه است؟ گفتم خسته کننده! هرروز باید چندین خانه را ارزیابی کنم که یکی مثلا درتهران‏ پارس است و دیگری درشاه عبدالعظیم! همه اش در راهم و حتی نمی رسم ناهار درست و حسابی بخورم و با یک تکه نان لواش سر می ‏کنم. البته من با این مدل کارکردن بیگانه نبودم، ورزشکار بودم و در تیم دارایی فوتبال بازی می ‏کردم. با دیگر بچه های تیم که بعضا بازیکنان تیم ملی هم بودند، یک بربری می ‏گرفتیم پنج ‏زار. وقتی هم که در زمین شماره دوی ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی فعلی) بازیمان تمام می شد، چون پول ماشین نداشتم، پیاده تا خانه مان که در خیابان شهباز، حوالی کارخانه برق بود، پیاده می رفتم.این‏ ها را می گویم که نسل جوان بدانند چه‏ ها بوده و چطور گذشته. این ها گذشت تا زمانی ‏که با کوروش پیرنیا، فرزند استاد بزرگ موسیقی، داود پیرنیا، در منزل مرحوم خواجه نوری که سفیر ایران در یکی از کشور های اروپایی بود، مهمان بودیم. بیشتر هنرمندان روزهای جمعه به آن‏جا می ‏آمدند. ایشان در انتهای باغ بزرگی که داشت، جایی هم برای دراویش درست کرده بود که می ‏آمدند و دم می گرفتند و مراسم خودشان را داشتند. در آن مجلس، استاد من آقای نورعلی ‏خان برومند هم بود. ایشان سه ‏تاری به‏ نام روشنک داشت که همیشه همراهش بود و آن را می ‏نواخت. من هم گاهی که دست می داد چیزی می خواندم. البته مجلس هم طوری بود که افراد به خصوصی که استادان موسیقی بودند در آن حضور داشتند. من در آن مجلس هم تکه ای خواندم. وقتی تمام شد، کوروش پیرنیا پیش من آمد که به منزل پدری من بیا که کارت دارم. (استاد این خبر را هم می دهند که کوروش پیرنیا اخیرا درآمریکا درگذشته است) جواب دادم من با استادم نورعلی خان قرار گذاشتهایم هیچ کاری درموسیقی بدون اجازه ایشان نکنم، ضمن اینکه من کار و شغل دارم و به اداره می ‏روم. ایشان گفت شما فردا ساعت دوی عصر به منزل پدری ام بیا، من بقیه کارهایت را درست می ‏کنم».
تاریخ انتشار : یکشنبه 14 آبان 1402 - 11:03

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود گلپا: یک‎ روزی می‌‎فهمند که من چه‏‌ها کشیدم | موسیقی ما