4 اسفند 94
متن ترانه
دلت لبریز درد بی قراری
دلت می خواد که بغضت و بباری
تو این روزای خیلی سرد و بی روح
تو حتی یه لباس گرم نداری
چشامونو رو دردای تو بستیم
تظاهر می کنیم همدرد هستیم
تو تو سرما یه جایی کنج این شهر
ما توی خونه های گرم نشستیم
زمستونم بغشو رو تو می باره
تو که حتی یه سرپناه نداری
انگار که سرنوشت تو همینه
تو هیچ امیدی به فردا نداری
تو این خیابونای سرد و بی روح
به دنبال یه جا و سرپناهی
زمستونم تموم می شه و می ره
برای ما می مونه روسیاهی
دلت می خواد که بغضت و بباری
تو این روزای خیلی سرد و بی روح
تو حتی یه لباس گرم نداری
چشامونو رو دردای تو بستیم
تظاهر می کنیم همدرد هستیم
تو تو سرما یه جایی کنج این شهر
ما توی خونه های گرم نشستیم
زمستونم بغشو رو تو می باره
تو که حتی یه سرپناه نداری
انگار که سرنوشت تو همینه
تو هیچ امیدی به فردا نداری
تو این خیابونای سرد و بی روح
به دنبال یه جا و سرپناهی
زمستونم تموم می شه و می ره
برای ما می مونه روسیاهی
افزودن یک دیدگاه جدید