استاد کسایی زنده و پاینده باشید
به نام استاد کسایی شعر مولانا را می خوانیم:
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
گر دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
هم نکته ی وحدت را با شاهد یکتا گو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان زن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن
مغنی کجائی نوایت کجاست؟
نوای خوش غم زدایت کجاست؟
مغنی از آن پرده نقشی بر آر
ببین تا چه گفت از درون پرده دار
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
گر دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
استاد کسایی زنده و پاینده باشید
به نام استاد کسایی شعر مولانا را می خوانیم:
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
گر دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن
هم نکته ی وحدت را با شاهد یکتا گو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان زن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن
مغنی کجائی نوایت کجاست؟
نوای خوش غم زدایت کجاست؟
مغنی از آن پرده نقشی بر آر
ببین تا چه گفت از درون پرده دار
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
گر دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن