سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:49

بیست و پنج مردادماه سال یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت تو یعنی رضا صادقی در شهری کوچک با مردمانی بزرگ مانند تمام مردمان خاک پاک سرزمین مادری ام ایران قدم به دنیایی گذاشتی که بیست و هفت سال بعد خودت حکم ایستادنش را فریاد زدی.با گام هایی استوار و صدایی رسا و یکرنگ که رنگش رنگ عشق بود و پر از آن .رنگ و عشقی که حالا نه یک شعار است نه یک شعر و نه هیچ چیز دیگری.بلکه نماد و پرچمی است بر کشور عاشقان یک رنگ برای شناسایی و شناساندن این عشق.عشقی که عاشقانش آن را رنگ سیاهی و ظلمت نمی دانند و راهی مستقیم می دانند برای رسیدن به خدایی که پناه بردن به آغوشش نیازی به شکستن و شکسته شدن ندارد…

قبل از تو هیچکس نبوده که بتواند اینگونه خوب و قابل لمس حس و عشق زمینی و آسمانی را با هم در یک کلام بگنجاند و آن را با صدایی پر از احساس واقعی زمزمه کند.ولی تو توانستی و می دانیم هر چند که شاید نفهمیمم رنج خواستن تا توانستنت را.

شاید هیچ وقت نتوانیم حق این همه مهربانیت را ادا کنیم و لی تلاشمان را برای اثبات جبران خوبی هایت را که می توانیم با به یاد آوردن به ویاد انداختن و تبریک گفتن روز تولدت نشان دهیم.یاد آوری این روز بهانه ای کوچک است برای این که می دانیم و می دانند و خواهند دانست آنهایی که باید بدانند که تو خواندنی نبودی و نیستی و نخواهی بود.ماندنی بودی.تو درست از همان روز که فکر ماندن بودی نه خواندن ماندنی شدی. و حالا ماندنی تر و جزئی کامل از زندگی بعضی از خیلی ها…

در روز تولد تو می خواهم به یاد آورم که به دردها و دنیا خندیدن زیباست وقتی که فایده ای ندارد غصه خوردن. و هنر است برای عشق های توخالی نمردن.هنر زنده بودن و زندگی کردن است.می خواهم بخندم و از غمهایم عبور کنم چون تو وقتی غم داشتی خندیدی و خواندی که:

بخند از غمت رد شو که عطر عشق پیچیده/شاید خندت به یک آدم امید زندگی می ده

باید دلهارو عادت داد به بغضی که تهش غم نیست/برای زندگی کردن هنوز هم دلخوشی کم نیست

در روز تولد تو پیرهن مشکی خریدن برای تو و خودمان کمترین کارها و نشانه هاست برای نمایان کردن یکرنگی و همرنگی ما و تمام چیزهایی که باید باشند تا آنها که نمی دانند بدانند که پیرهن مشکی من و تو و ما از غم نیست

در روز تولد تو باید بگویم از روزی که تو آمدی هم غم بوده و هم اوج فروغ و لی هیچ وقت هیچ یک از ما حتی فکرش را هم نکردیم که شاید تو هم یکی باشی مثل بقیه..شاید مشتی دروغ باشی…شاید..همه این شاید ها شاید هم نبود و تو همیشه و همه جا خودت بودی .هم رضا بودی و هم صادق.یکی بودی مثل هیچکس.خود خود خودت.همان من من که گفتی بودی.فقط رضا صادقی. بودی.باش.خودت.همیشه.

هر چند که خوب می دانم و می دانی که تو هم مثل من و دیگران انسانی و خطا و اشتباه و ..جزئی از وجود هر انسان است ولی تفاوت های تو متفاوت از دیگران است.حداقل برای من.تولدت مبارک به تنهایی جمله ای ناقص برای کامل توصیف کردن فضای کلمات دلی ام بود و برای توصیف روزی که خدا تو را به میان ما آورد و ما را به کنار تو و ما به قدرت زمان پی بردیم که با گذشت آن صدای تپش های قلبی را شنیدیم و احساس کردیم که روزی تا مرز نزدن رفته بود ولی به خواست خدا و حکم تقدیر و به رضای قلبی تو فقط نفس های پاهایش کمی لنگ می زد و کمی زیباتر و کمی کند تر…این کندی خود مرز نامرئی دست ساز زمینی بودن را برایت محو کرد و حالا در زمینی ولی جدا از زمینی هایی مثل من و حالا همان پاها خود راه و رسم خوب زندگی کردن را از رد پاهای به جامانده اش در مسیر پر پیچ و خم زندگی را به آنان که به دنبال راه بلد هستند نشان می دهد.حداقل به من یکی!پس ممنونم که خواسته یا ناخواسته قدم هایم را به راهی کشاندی که رنج عبور و پیدا کردنش با تو بوده است.ممنونم اجازه دادی با تو درگیر غمت باشم.پس قول می دهم تمام مسیرهایی که تو با شعر و شعور و قلم و قدم و هر آنچه که داشتی و خواستی و توانستی و گفتی و نگذاشتند که بگویی پیدا کردی و به من نشان دادی.قول می دهم آنها را حداقل نرفته تگذارم.حتی اگر خسته شده باشم از دست چشمهایم که بارانی می شوند.حتی اگر برایم بس باشد تحمل این همه غم و کم و زیادحتی اگر…می روم تا جایی که توانش را داشته باشم.می روم اما..اما نه برای اینکه قول رفتن دادم و نه برای انکه رفتن و رسیدنم را فریاد کنم و به رخ بکشانم و بگویم آهای من رسیدم!برای اینکه نمی خواهم گناه بی عشقی بر گردنم سنگینی کند ….

کلمه ها و جمله ها ی من برای تشکر از خدا بابت وجود مهربان و نازنینت که لحظه لحظه اش عزیز و قریب است و لبریز از درس سادگی و خوبی کافی نیست و لی با تمام این ناتوانی می توانم که از او بخواهم برایت که خواستن از او فقط سزاوار است و فقط خواستن از خود خدا سزاوار وجود چون تویی است…پس از خدا طول عمرت را می طلبم تا آن روزی که خودش صلاح می داند!که من از تو آموختم خدا بهتر از من و تو می داند و مقدر می کند...بهترین ها و عاشقانه ترین ها لحظه های یکرنگ و ساده را برایت از او می خواهم که که یقینا و حقا عاشق و لایق آن هستی.باشد که باشی و این عاشقانه ها را با هم و در کتار هم به لبخند خدا برسانیم تا ببیند و بفهمد که چه قدر حال خوشی داریم و تا عاشقانه هایمان جاودانه بماند .مثل خود خدا و مثل وجودی چون تو که ماندنی است در یادها و خاطره ها و مثل تمام کسانی که عشقشان را بی واسطه از خالق و صاحبش می طلبند تا آن را بی منت به دیگران ببخشند بدون اینکه از اینهمه عاشق شدن و عاشق ماندن و عاشق کردن به چیزی یا کسی نگاهی از سر سبک یا سنگینی نگاه داشته باشند.مثل تمام کسانی که پابه پای تو می آیند و خسته نمی شونداگر تمام راه ها پیش پای آنها و سادگیشان بسته شود و طاقت می آورند حتی اگر همه آدمها از همراه شدن با آنها خسته شده باشند…مثل تو.

بیا در زوز تولد تو رسم و عادت ها را فراموش کنیم که به رسم تو که اهل سنت شکنی و سنت آفرینی هستی ما به بهانه تولد تو که بهانه ای زیبا و عزیز است از تو هدیه بگیریم!هدیه ای از جنس نرفتن.از نوع بودن.برای ماندن و خواندن از خداو عشق و هر آنچه که عشقت می کشد!برای خدا و برای خودت و برای عشق و برای مردم باری...

پس نرو که رفتنت صلاح ما نیست…

باور کن!..

آنچه را که گفتم و در توانم بود و آنچه را که از سر تاتوانی در ایراد سخن نگفتم همه به اینجا ختم می شوند که بگویم:به تو مدیونم و دینم ادا می کنم.حتما…

پس فعلا و حال برای شروع نقطه سر خط و تو با هر لحن و آوایی که دلت می خواهد بخوان این حرف آخرم را که:

(تولدت مبارک)

سرباز مشکی:فقط مشکی

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



افزودن یک دیدگاه جدید | موسیقی ما