موج انتشار آلبوم محسن چاوشی چنان تکانی به ذهن و زبان ما هواخواهان و اهالی موسیقی این دیار داده که «لکنت در بیان» از اولین عوارض آن است. شروع این «حادثه» شروعی امیدوارکننده نبود. قرار بر انتشار آلبوم «من خود آن سیزدهم» بود و تبلیغات هم کم کم شروع شده بود که خبر رسید آلبومی با چنین نامی و چنان تنظیم کنندگانی در شرف ورود است. نام تنظیم کنندگان آه از نهاد بسیاری از جمله نگارنده بر آورد. کوشان حداد از تنظیم کنندگان کارهای روتین و نه چندان شاخص بود. امیر سرگزی بیشتر نوازنده بود تا تنظیم کننده و افرادی که با آنها همکاری داشته همه را نا امید میکرد. امید حجتِ نوازنده هم بی تجربه در تنظیم بود و در این میان تنها شهاب اکبری کمی دلها را قُرص میکرد. شرکت پخش آلبوم هم تازه وارد بازار پخش موسیقی شده بود و اعتبار هنری چندانی نمیشد برای آن متصور شد. از اینسو ما داشتیم خودمان را عادت میدادیم به بعضی چیزها؛ چیزهایی مثل جنس صدایش، لحن نالانش، تنظیمهای ناشیانه و… . همه چیز برای یک افتضاح تمام عیار آماده بود اما اتفاق دیگری افتاد. ققنوس این بار از آتشی که خود ساخته بود زیبا و پیروزمندانه بیرون آمد. از نفرین تا حریص ریسمانی بود میان چاوشی و دوستدارانش که در غمانگیز ترین لحظات هم نگسست و حالا اینجا چاوشی با این آلبوم پاسخ تمام آن صبرها و استغاثهها برای بازگشت به خویشتنِ خویشش را داد.
بر خلاف دفعات گذشته در نقد آلبومها که بعد از گذشت چند روز نقاط سیاه آلبوم به راحتی قابل شناسایی بود این بار با آلبومی مواجه هستیم که به راحتی نمی شود راجع به آن اظهار نظر کرد و باید با احتیاط و البته احترام از آن یاد کرد و دربارهاش حرف زد. از نگاه نگارنده این آلبوم بهترین آلبوم مجاز محسن چاوشی است بیهیچ تردیدی. هیچ کدام از آلبومهای او کامل نبوده اند. حتا متاسفم. و البته شگفتی همه آنها در کم بودن نقاط کور موسیقیایی بوده است. در میان آلبوم هایی که صابون ممیزی به تنشان خورده این یکی کمترین زاویه را با محسن چاوشی پیش از مجوز دار شدن دارد. چاوشی (خودش؟) خودش را نجات داد.
طراحی کاور آلبوم حرفهای و آبرومندانه است. گرچه نه به «خاص»ی "یه شاخه نیلوفر". اینکه تمام کار تولید مجموعه کاور از طراحی لوگو تا عکاسی به یک نفر سپرده شده بود نتیجه را یکدست و رضایت بخش کرده است. تجربه "یه شاخه نیلوفر" در نقد کردن محتاط مان کرده ولی باید گفت علاوه بر اینکه این آلبوم طراحی زیبا و چشم نوازی دارد و نشان دهنده احترام به مخاطب است اما «نام» محسن چاوشی شایسته بهترین ها، متفاوتترینها و غیر معمولیترین هاست. محسن چاوشی یک خواننده پاپ عادی در کنار سایر خواننده گان فارسی زبان نیست. او یک برند است. برند معتبری که میتواند به راحتی اعتبار بدهد و بستاند. تبدیل کردن او به شمایل خواننده پاپ امروزی بیشتر از خدمت به او، ندانسته معمولی کردناش است. از حق نباید گذشت تصاویری که از او روی جلد و داخل کاور قرار گرفته با کیفیت و نزدیک به روحیه شخصی اوست.
چند ویژگی را میشود در این آلبوم سراغ کرد؛ محتوای ترانهها دیگر یکسان نیستند. عاشقانه هستند اما متفاوت. اینجا ما تفاوت لحن خودِ ترانهها را به وضوح احساس میکنیم. هم قصهی خیانت است هم یک دوستی که دارد غیر معمولی میشود هم کاری که عاشقانه نیست و با مقداری اغماض می شود اجتماعی نامیدش. علاوه بر این تنوع در موضوع ترانه ها، کیفیت صدای سازها و صدای خود چاوشی در بهترین وضعیت است.
غافلگیری یکی از خصوصیات همیشگی چاوشی بوده است. زمانی با نام آلبومهایش و حالا با شنیده شدن ناگهانی صدای حسین صفا -شاعرش- در انتهای ترانه یا مواجهه با ترانهای که هواداران تشنه شنیدنش بودند اما تا زمان شنیده شدن «بگو چه مرگته...» باورشان نمی شد دارند همان ترانهای را گوش می دهند که روزها برای تک بیتاش خیال بافی کرده بودند و در ذهنشان برایش کلی ملودی ساخته بودند.
یکی دیگر از ویژگیهای این آلبوم که البته از آلبوم "ٰژاکت" شروع شده بود تاکید بر جنسیت راوی ترانه است. این اشاره هم محاسنی دارد و هم معایب. حسن اش این است که تاثیر ترانه را بر مخاطبی که مشغول همذات پنداری با آن است دو چندان می کند اثر منفی آن هم به نیمه دیگر باز می گردد. اینکه دست کم نیمی از مخاطبان بالقوه با این نشانه گذاری صریح جنسی از همذات پنداری با ترانه محروم می شوند. بیشتر ترانههای ماندگار از این مرزگذاری جنسی صرف نظر کرده اند. باید دید محاسن آن به معایتش می چربد یا نه.
با اطمینان می توان گفت با این آلبوم چاوشی یک قدم بزرگ به سمت مولف بودن برداشت. به سمت هنرمند بودن. امضای او حالا کاملن شناسنامه دار شده است. ملودی هایش، جنس صدایش، نحوه خوانش اشعار و حالا تنظیم هایش. تنظیمهای او نه تنها چیزی کم ندارد از دیگران که شاید بشود گفت بهترین تنظیمهای آلبوم متعلق به خود او هستند.
خوشبختانه به جای سایت رسمی قبلی که خیلی وقت بود داون شده بود سایتی جدید با عنوانی تازه و معقول و نه مانند قبلی کودکانه و شرم آور برای «شخص» محسن چاوشی و نه تجمع هوادارانش احداث شده که البته مثل همیشه برای چند روز اول آلبوم به آن توجه می شد و اطلاع رسانی و دوباره گوشهای افتاده در حال خاک خوردن.
حالا بیایید به دنیای این آلبوم سرک بکشیم...
ترانه: بزرگترین بازندهی این بازی که در آن همه سود کرده اند امیر ارجینی است. او که از مدتی پیش با شنیدن ترانههایش از دهان کسانی جز چاوشی نشانه هایی از افول در کارهایش نمودار شده بود در این آلبوم ترانه هایی معمولی سروده که گرچه بد نیستند اما وقتی در کنار این ملودیها و لحن و تنظیمها قرار میگیرد تمام نگاه های سرزنش بار را به خود جلب می کند. در تمام ترانههای ارجینی لحظات زیبایی وجود دارد که می توان از جمع آنها ترانهای در سطح ملودیهای چاوشی ساخت اما این لحظات همگی در چندین ترانه پخش شده اند و در بیشتر اوقات شنونده تنها به امید ترجیع بند ترانه که چاوشی با درایت و قوه شعر شناسی خود انتخاب کرده متن ترانه را تحمل می کند. جسارت طرح نام صادق هدایت به واسطه نام اثر جاودانهاش بوف کور تحسین برانگیز است اما ابن ترانه به جز همان اشاره در ترجیعبند به خوره و بوف کور هدایتی از مالیخولیای صادق هدایت نشانی ندارد و شاید عدهای را به این گمان بیندازد که این استفاده برای جلب توجه دیگران به ترانه بوده است. این محمل می توانست حامل حرفهای عمیق تری باشد که نیست. شاید بشود گفت ترانه نتوانسته (نخواهد توانست) از زیر سابه «نام» خود خارج شود. حسین صفا که می گوید کم ترانه می گوید و همین چند ترانه هم –خوشبختانه- نصیب چاوشی می شود اینبار دیگر از آن میزان ذلت و خواری که در ترانههای سابقش سراغ داشتیم فاصله گرفته و علاوه بر استفاده از وزنهای غیر معمول ترانه، هوای تازهای به ترانههای خود بخشیده است. رفیق قدیمی که جایی گفته بود مقصر مضامین تکراری نه فقط شاعران که اداره ممیزی ارشاد هم هست اینجا با اینکه هنوز همان مرد عاشق پبشه گذشته است اما کلمات تازه و وزنهای تازهای به ما عرضه می کند که هم چاوشی ملودی ساز را به چالش بکشد هم ثابت کند که دایره واژگان محدودی ندارد و با اینکه احساس اش تفاوتی نکرده اما کماکان می تواند با کلماتش خرابمان کند.
"غیر معمولی" با اینکه ترانهای با محتوایی تازه دارد اما لزوم حضور چنین ترانهای را نمی توانم درک کنم. این اصرار برای اینکه محسن چاوشی حتمن سهمی از میهمانیهای مردم داشته باشد برای چیست؟ محسن چاوشی از ابتدا بدون اینها شروع کرد و به اوج رسید. علی بحرینی ترانه سرایی معمولی (زیادی معمولی!) است. امید دارم این همکاریها زمینهای جز زمینه هنری نداشته باشد. در نهایت به نظر می رسد سرعت پیشرفت موسیقی چاوشی به هیچ عنوان با ترانههای انتخابی او همخوانی ندارد. شاید بشود اینطور گفت کم ترانهای یافت می شود که لایق موسیقی و لحن چاوشی باشد.
ملودی: ملودیهای آلبوم در سطح بالایی هستند. شاید بشود گفت تنها دو یا سه ترانه در سطح کارهای معمولی سابق خود او هستند. "پرنده غمگین" که یادگار سالیان پیش است هنوز سرپاست و خواهد ماند به حتم."چمدون"، "بادبادکای رنگی" یا حتا "دلم تنهاست" را می شود در دسته معمولیها جای داد. گرچه زیبا هستند و ساختن و خواندنش آروزی هر خواننده فارسی زبان است اما به نسبت باقی ملودیهای چاوشی معمولی دیده می شوند. "چمدون" برای سرآلبومی آن چنان گیرا نیست. تاثیر ترانه حریص می توانست بیشتر باشد اگر هدف جذب سریع مخاطب با ترک اول بود. ملودی "پروانهها"، "پرنده غمگین" و "کافههای شلوغ" در سطح دیگری قرار دارند. (عجیب نیست که ترانه سرای هرسه یک نفر است؟). ترانههای شاد محسن چاوشی در بدترین حالت هم شنیدنی بودند. بد نبودند اما دیگران را حسرت به دل می کرد که چرا چنین استعدادی به جای پر کردن جای خالی موسیقی سنگین و فهیم که کمبودش خیلی وقت است حس می شود باید وارد رقابتی بشود که برنده شدن در آن فرقی با بازنده بودن ندارد. ملودی "زیبایی" انگار بر اساس ترجیع بند آن ساخته شده است. در واقع بیتها خوانده می شوند تا به نقطه حساس ترانه برسیم. البته ترجیع بند ترانه هم از لحاظ ترانه هم ملودی از چنان قدرتی برخوردار است که به راحتی بار جذابیت تمام ترانه را به دوش میکشد.
یک نکته که شاید به گوش عدهای خوشایند نباشد را من دژاووی ملودی مینامم. این احساس که یک ملودی یا تکههایی از آن را پیشتر شنیدهایم. این اتفاق به نوعی برای کسانی که ترانههای چاوشی را حتا بیشتر از خودش گوش داده اند اتفاق می افتد. تشابه ملودیها ی او هم واقعی است هم نه. واقعی است چون می شود رگههایی از ملودیهای سابق او را در بعضی از لحظات ترانههای تازهاش پیدا کرد و واقعی نیست چون ما چیز تازهای می شنویم. یا اینطور بشود گفت که چیز تازهای که میشنویم لذت متفاوتی از ملودی سابق به ما میچشاند. و این یعنی اینجا ترانه لحن تنظیم و ملودی چیزی ساخته اند که متفاوت از چیزی است که ما پیشتر شنیده ایم. این نکته را هم باید مد نظر قرار داد که گنجینه (حافظه،منبع الهام) موسیقیایی یک هنرمند بیکران نیست. و اگر به روز نشود خطر «تکرار خود» در آن بسیار است. این تلمیحها و خود ارجاعیهای خود خواسته یا ناخواسته اگر در همین سطح محدود باقی بماند خطری نه برای محسن چاوشی هستند نه برای لذت شنوندگانش.
یکی از خصلتهای چاوشی در ملودی سازی این است که بیت بعضی از ترانهها را که زیبایی بیشتری نسبت به سایر بیتها دارند تنها یک بار می خواند.(خط ملودی جداگانه ای برای آن می نویسد) این زیرکی او که شنونده را همیشه تشنه نگاه می دارد از آلبومهای قبل تا به امروز سابقه داشته است. از "بانوی من" تا "کافههای شلوغ".
موج انتشار آلبوم محسن چاوشی چنان تکانی به ذهن و زبان ما هواخواهان و اهالی موسیقی این دیار داده که «لکنت در بیان» از اولین عوارض آن است. شروع این «حادثه» شروعی امیدوارکننده نبود. قرار بر انتشار آلبوم «من خود آن سیزدهم» بود و تبلیغات هم کم کم شروع شده بود که خبر رسید آلبومی با چنین نامی و چنان تنظیم کنندگانی در شرف ورود است. نام تنظیم کنندگان آه از نهاد بسیاری از جمله نگارنده بر آورد. کوشان حداد از تنظیم کنندگان کارهای روتین و نه چندان شاخص بود. امیر سرگزی بیشتر نوازنده بود تا تنظیم کننده و افرادی که با آنها همکاری داشته همه را نا امید میکرد. امید حجتِ نوازنده هم بی تجربه در تنظیم بود و در این میان تنها شهاب اکبری کمی دلها را قُرص میکرد. شرکت پخش آلبوم هم تازه وارد بازار پخش موسیقی شده بود و اعتبار هنری چندانی نمیشد برای آن متصور شد. از اینسو ما داشتیم خودمان را عادت میدادیم به بعضی چیزها؛ چیزهایی مثل جنس صدایش، لحن نالانش، تنظیمهای ناشیانه و… . همه چیز برای یک افتضاح تمام عیار آماده بود اما اتفاق دیگری افتاد. ققنوس این بار از آتشی که خود ساخته بود زیبا و پیروزمندانه بیرون آمد. از نفرین تا حریص ریسمانی بود میان چاوشی و دوستدارانش که در غمانگیز ترین لحظات هم نگسست و حالا اینجا چاوشی با این آلبوم پاسخ تمام آن صبرها و استغاثهها برای بازگشت به خویشتنِ خویشش را داد.
بر خلاف دفعات گذشته در نقد آلبومها که بعد از گذشت چند روز نقاط سیاه آلبوم به راحتی قابل شناسایی بود این بار با آلبومی مواجه هستیم که به راحتی نمی شود راجع به آن اظهار نظر کرد و باید با احتیاط و البته احترام از آن یاد کرد و دربارهاش حرف زد. از نگاه نگارنده این آلبوم بهترین آلبوم مجاز محسن چاوشی است بیهیچ تردیدی. هیچ کدام از آلبومهای او کامل نبوده اند. حتا متاسفم. و البته شگفتی همه آنها در کم بودن نقاط کور موسیقیایی بوده است. در میان آلبوم هایی که صابون ممیزی به تنشان خورده این یکی کمترین زاویه را با محسن چاوشی پیش از مجوز دار شدن دارد. چاوشی (خودش؟) خودش را نجات داد.
طراحی کاور آلبوم حرفهای و آبرومندانه است. گرچه نه به «خاص»ی "یه شاخه نیلوفر". اینکه تمام کار تولید مجموعه کاور از طراحی لوگو تا عکاسی به یک نفر سپرده شده بود نتیجه را یکدست و رضایت بخش کرده است. تجربه "یه شاخه نیلوفر" در نقد کردن محتاط مان کرده ولی باید گفت علاوه بر اینکه این آلبوم طراحی زیبا و چشم نوازی دارد و نشان دهنده احترام به مخاطب است اما «نام» محسن چاوشی شایسته بهترین ها، متفاوتترینها و غیر معمولیترین هاست. محسن چاوشی یک خواننده پاپ عادی در کنار سایر خواننده گان فارسی زبان نیست. او یک برند است. برند معتبری که میتواند به راحتی اعتبار بدهد و بستاند. تبدیل کردن او به شمایل خواننده پاپ امروزی بیشتر از خدمت به او، ندانسته معمولی کردناش است. از حق نباید گذشت تصاویری که از او روی جلد و داخل کاور قرار گرفته با کیفیت و نزدیک به روحیه شخصی اوست.
چند ویژگی را میشود در این آلبوم سراغ کرد؛ محتوای ترانهها دیگر یکسان نیستند. عاشقانه هستند اما متفاوت. اینجا ما تفاوت لحن خودِ ترانهها را به وضوح احساس میکنیم. هم قصهی خیانت است هم یک دوستی که دارد غیر معمولی میشود هم کاری که عاشقانه نیست و با مقداری اغماض می شود اجتماعی نامیدش. علاوه بر این تنوع در موضوع ترانه ها، کیفیت صدای سازها و صدای خود چاوشی در بهترین وضعیت است.
غافلگیری یکی از خصوصیات همیشگی چاوشی بوده است. زمانی با نام آلبومهایش و حالا با شنیده شدن ناگهانی صدای حسین صفا -شاعرش- در انتهای ترانه یا مواجهه با ترانهای که هواداران تشنه شنیدنش بودند اما تا زمان شنیده شدن «بگو چه مرگته...» باورشان نمی شد دارند همان ترانهای را گوش می دهند که روزها برای تک بیتاش خیال بافی کرده بودند و در ذهنشان برایش کلی ملودی ساخته بودند.
یکی دیگر از ویژگیهای این آلبوم که البته از آلبوم "ٰژاکت" شروع شده بود تاکید بر جنسیت راوی ترانه است. این اشاره هم محاسنی دارد و هم معایب. حسن اش این است که تاثیر ترانه را بر مخاطبی که مشغول همذات پنداری با آن است دو چندان می کند اثر منفی آن هم به نیمه دیگر باز می گردد. اینکه دست کم نیمی از مخاطبان بالقوه با این نشانه گذاری صریح جنسی از همذات پنداری با ترانه محروم می شوند. بیشتر ترانههای ماندگار از این مرزگذاری جنسی صرف نظر کرده اند. باید دید محاسن آن به معایتش می چربد یا نه.
با اطمینان می توان گفت با این آلبوم چاوشی یک قدم بزرگ به سمت مولف بودن برداشت. به سمت هنرمند بودن. امضای او حالا کاملن شناسنامه دار شده است. ملودی هایش، جنس صدایش، نحوه خوانش اشعار و حالا تنظیم هایش. تنظیمهای او نه تنها چیزی کم ندارد از دیگران که شاید بشود گفت بهترین تنظیمهای آلبوم متعلق به خود او هستند.
خوشبختانه به جای سایت رسمی قبلی که خیلی وقت بود داون شده بود سایتی جدید با عنوانی تازه و معقول و نه مانند قبلی کودکانه و شرم آور برای «شخص» محسن چاوشی و نه تجمع هوادارانش احداث شده که البته مثل همیشه برای چند روز اول آلبوم به آن توجه می شد و اطلاع رسانی و دوباره گوشهای افتاده در حال خاک خوردن.
حالا بیایید به دنیای این آلبوم سرک بکشیم...
ترانه: بزرگترین بازندهی این بازی که در آن همه سود کرده اند امیر ارجینی است. او که از مدتی پیش با شنیدن ترانههایش از دهان کسانی جز چاوشی نشانه هایی از افول در کارهایش نمودار شده بود در این آلبوم ترانه هایی معمولی سروده که گرچه بد نیستند اما وقتی در کنار این ملودیها و لحن و تنظیمها قرار میگیرد تمام نگاه های سرزنش بار را به خود جلب می کند. در تمام ترانههای ارجینی لحظات زیبایی وجود دارد که می توان از جمع آنها ترانهای در سطح ملودیهای چاوشی ساخت اما این لحظات همگی در چندین ترانه پخش شده اند و در بیشتر اوقات شنونده تنها به امید ترجیع بند ترانه که چاوشی با درایت و قوه شعر شناسی خود انتخاب کرده متن ترانه را تحمل می کند. جسارت طرح نام صادق هدایت به واسطه نام اثر جاودانهاش بوف کور تحسین برانگیز است اما ابن ترانه به جز همان اشاره در ترجیعبند به خوره و بوف کور هدایتی از مالیخولیای صادق هدایت نشانی ندارد و شاید عدهای را به این گمان بیندازد که این استفاده برای جلب توجه دیگران به ترانه بوده است. این محمل می توانست حامل حرفهای عمیق تری باشد که نیست. شاید بشود گفت ترانه نتوانسته (نخواهد توانست) از زیر سابه «نام» خود خارج شود. حسین صفا که می گوید کم ترانه می گوید و همین چند ترانه هم –خوشبختانه- نصیب چاوشی می شود اینبار دیگر از آن میزان ذلت و خواری که در ترانههای سابقش سراغ داشتیم فاصله گرفته و علاوه بر استفاده از وزنهای غیر معمول ترانه، هوای تازهای به ترانههای خود بخشیده است. رفیق قدیمی که جایی گفته بود مقصر مضامین تکراری نه فقط شاعران که اداره ممیزی ارشاد هم هست اینجا با اینکه هنوز همان مرد عاشق پبشه گذشته است اما کلمات تازه و وزنهای تازهای به ما عرضه می کند که هم چاوشی ملودی ساز را به چالش بکشد هم ثابت کند که دایره واژگان محدودی ندارد و با اینکه احساس اش تفاوتی نکرده اما کماکان می تواند با کلماتش خرابمان کند.
"غیر معمولی" با اینکه ترانهای با محتوایی تازه دارد اما لزوم حضور چنین ترانهای را نمی توانم درک کنم. این اصرار برای اینکه محسن چاوشی حتمن سهمی از میهمانیهای مردم داشته باشد برای چیست؟ محسن چاوشی از ابتدا بدون اینها شروع کرد و به اوج رسید. علی بحرینی ترانه سرایی معمولی (زیادی معمولی!) است. امید دارم این همکاریها زمینهای جز زمینه هنری نداشته باشد. در نهایت به نظر می رسد سرعت پیشرفت موسیقی چاوشی به هیچ عنوان با ترانههای انتخابی او همخوانی ندارد. شاید بشود اینطور گفت کم ترانهای یافت می شود که لایق موسیقی و لحن چاوشی باشد.
ملودی: ملودیهای آلبوم در سطح بالایی هستند. شاید بشود گفت تنها دو یا سه ترانه در سطح کارهای معمولی سابق خود او هستند. "پرنده غمگین" که یادگار سالیان پیش است هنوز سرپاست و خواهد ماند به حتم."چمدون"، "بادبادکای رنگی" یا حتا "دلم تنهاست" را می شود در دسته معمولیها جای داد. گرچه زیبا هستند و ساختن و خواندنش آروزی هر خواننده فارسی زبان است اما به نسبت باقی ملودیهای چاوشی معمولی دیده می شوند. "چمدون" برای سرآلبومی آن چنان گیرا نیست. تاثیر ترانه حریص می توانست بیشتر باشد اگر هدف جذب سریع مخاطب با ترک اول بود. ملودی "پروانهها"، "پرنده غمگین" و "کافههای شلوغ" در سطح دیگری قرار دارند. (عجیب نیست که ترانه سرای هرسه یک نفر است؟). ترانههای شاد محسن چاوشی در بدترین حالت هم شنیدنی بودند. بد نبودند اما دیگران را حسرت به دل می کرد که چرا چنین استعدادی به جای پر کردن جای خالی موسیقی سنگین و فهیم که کمبودش خیلی وقت است حس می شود باید وارد رقابتی بشود که برنده شدن در آن فرقی با بازنده بودن ندارد. ملودی "زیبایی" انگار بر اساس ترجیع بند آن ساخته شده است. در واقع بیتها خوانده می شوند تا به نقطه حساس ترانه برسیم. البته ترجیع بند ترانه هم از لحاظ ترانه هم ملودی از چنان قدرتی برخوردار است که به راحتی بار جذابیت تمام ترانه را به دوش میکشد.
یک نکته که شاید به گوش عدهای خوشایند نباشد را من دژاووی ملودی مینامم. این احساس که یک ملودی یا تکههایی از آن را پیشتر شنیدهایم. این اتفاق به نوعی برای کسانی که ترانههای چاوشی را حتا بیشتر از خودش گوش داده اند اتفاق می افتد. تشابه ملودیها ی او هم واقعی است هم نه. واقعی است چون می شود رگههایی از ملودیهای سابق او را در بعضی از لحظات ترانههای تازهاش پیدا کرد و واقعی نیست چون ما چیز تازهای می شنویم. یا اینطور بشود گفت که چیز تازهای که میشنویم لذت متفاوتی از ملودی سابق به ما میچشاند. و این یعنی اینجا ترانه لحن تنظیم و ملودی چیزی ساخته اند که متفاوت از چیزی است که ما پیشتر شنیده ایم. این نکته را هم باید مد نظر قرار داد که گنجینه (حافظه،منبع الهام) موسیقیایی یک هنرمند بیکران نیست. و اگر به روز نشود خطر «تکرار خود» در آن بسیار است. این تلمیحها و خود ارجاعیهای خود خواسته یا ناخواسته اگر در همین سطح محدود باقی بماند خطری نه برای محسن چاوشی هستند نه برای لذت شنوندگانش.
یکی از خصلتهای چاوشی در ملودی سازی این است که بیت بعضی از ترانهها را که زیبایی بیشتری نسبت به سایر بیتها دارند تنها یک بار می خواند.(خط ملودی جداگانه ای برای آن می نویسد) این زیرکی او که شنونده را همیشه تشنه نگاه می دارد از آلبومهای قبل تا به امروز سابقه داشته است. از "بانوی من" تا "کافههای شلوغ".