برای زادروز «فرهاد» مهراد خواننده بلندآوازه ایران
«مرد تنها»يي كه خودش بود
[ آرش نصیری - روزنامهنگار / مدیر و مجری برنامه 1000 صدا]
«وقتي كه بچه بودم
پرواز يك بادبادك
ميبردت از بامهاي سحرخيزي پلك
تا
نارنجزاران خورشيد
وقتي كه بچه بودم
خوبي زني بود كه بوي سيگار ميداد
و اشكهاي درشتش
از پشت عينك با قرآن ميآميخت...
آه آن روزهاي رنگين، آن روزهاي كوتاه...»
***
آخرين آلبومي كه «فرهاد مهراد» منتشر كرد، «برف» نام دارد. آلبومي كه توسط شركت «نيداوود» در سال 1379 انتشار يافت. نميتوان هيچ قاعده قطعي درباره ماجراي آلبوم «برف» گفت، اما قريب به يقين است كه لابد اين آلبوم به نوعي مانيفست هنري «فرهاد» و يا اقلاً بخشي از مانيفست اين هنرمند فرهيخته است كه ميتوانست با توجه به شرايط موجود، انتشارش دهد. آلبوم قبلي«فرهاد» «خواب در بيداري» مربوط به خيلي قبلتر بود و آلبوم «وحدت» هم كه توسط يك ناشر بدون اجازه «فرهاد» منتشر شده و هنوز هم ميشود و نه «فرهاد» و نه بعد از او خانوادهاش، نتواستهاند كاري بكنند. بنابراين «فرهاد»، بعد از چند سال كه كاري منتشر نميكرد، بعد از دوم خرداد 76، آلبوم «برف» را منتشر كرد و با سلوكی كه داشت و با آن فلسفه «هنر براي هنر» كه به آن قايل بود، حتماً همهچيز آن حساب شده بود و لابد هم آهنگهايش، هم شكل اجرايي و هم تنظيم و البته و صد البته ترانههايش آن چيزي بود كه او ميخواست مطرح كند و بخواند.
نگاهي دوباره به مشخصات اين آلبوم، حاوي يك نكته مهم است. اين آلبوم مجموعهاي است از 10 قطعه. يك قطعه از قطعات اين آلبوم بدون كلام است و از 9 قطعه ديگر، 5 آهنگ را خود «فرهاد» ساخته. آهنگ 4 قطعه ديگر به قول امروزيها كاوِر است: «رباعيات» با آهنگي از «فريدون شهبازيان» و «مرغ سحر» اثر جاودانه «مرتضي نيداوود» كه خود «فرهاد» تغيير در فواصل ربعپرده آن را انجام داد و آهنگ «گل يخ» از موسيقي فيلم «Sound of Music» يا همان «اشكها و لبخندها» و «شب تيره» كه يك آهنگ قديمي روسي مربوط به دوران جنگ جهاني دوم است.
كنكاش در اشعار آن نكات جالبتري دارد: برف از «نيما يوشيج»، رباعيات منسوب به «ابوسعيد ابوالخير»، خواب در بيداري از «خوان رامون خيمنز» (با تغييرات «فرهاد»)، كتيبه از «فريدون رهنما»، گاندي برگرفته از كتاب «گاندي»، مرغ سحر از «ملكالشعراء بهار»، وقتي كه بچه بودم از «اسماعيل خويي» و گل يخ و شب تيره. «نيما يوشيج» و «ابوسعيد ابوالخير» و «خيمنز» و «گاندي» و «ملكالشعراء بهار» كه حسابشان جداست و «اسماعيل خويي» هم كه يك شاعر مطرح بود و «فريدون رهنما» هم يك فيلمساز و شاعر موجه، البته درگذشته در سال 1354. براي «فرهاد» مهم بود كه با چه كساني كار ميكند و كلمات چه كساني را ميخواند و البته خودش هم از جنس شعر بود. يك مرد درونگراي مهربان عزيز.
آن مرد درونگراي عزيز، وقتي كه بچه بود آنقدر متفاوت بود كه همه متوجه اين تفاوت شدند. فرزندِ ديگرِ كاردارِ وزارت امور خارجه دولت ايران در كشورهاي عربي، در خانه با دوستانش تمرين ويولن ميكرد و «فرهاد» 3ساله پشت در اتاق مينشست و به صداي سازشان گوش ميكرد و لابد اين عشق به موسيقي آنقدر آشكار بود كه يكي از دوستان برادرش متوجه آن شود و به خانواده بگويد كه «فرهاد» را دريابند. البته ساز او -كه يك ويولنسل بود- شكست و شايد اين هم يك اتفاق ويژه بود، براي تكميل شخصيت ويژهاش.
عمر تمرينات ويولنسل از سه جلسه فراتر نرفت. چرخ روزگار، ساز او را شكست و به قول «فرهاد»: «ساز صد تكه و روح من هزار تكه شد». از آن پس باز هم دل سپردن به تمرينات برادر بزرگتر تنها سرگرمي و ساز، تبديل به روياي «فرهاد» شد.
شايد براي آنچه كه ما بعداً از اين هنرمند ديديم، اين اتفاق بهتر بود. او بايد در رويايش آنچه را كه ميخواست بسازد كه در رويا بهتر ميشود ساخت و گسترش يافت. او بايد به سمت ادبيات و شعر گرايش پيدا ميكرد و كلام را ميشناخت تا بعداً كلمات، مهمترين ويژگياش باشند. شناختن مفهوم كلمات، شكل ادا كردنشان، شكل اجراي آنها و مفهوم درون و موسيقي آن. «فرهاد» براي آنچه كه ميخواند و ميشناخت، «فرهاد» بود و آنقدر مستقل بود كه بتوان همه آنچه را كه خواند، با درصد بالايي به او نسبت داد.
«با ورود به مدرسه، استعداد او در زمينه ادبيات، آشكار و ادبيات تبديل به دلمشغولي او ميشود و در آستانه ورود به دبيرستان، تمايل به تحصيل در رشته ادبيات پيدا ميكند؛ اما بهرغم نمرات ضعيفش در دروسي غير از ادبيات و زبان انگليسي، مخالفت عموي بزرگش در غياب پدر، او را مجبور به ادامه تحصيل در رشته طبيعي ميكند و عاقبت دلسپردگي به ادبيات و بيعلاقگي به دروس مورد علاقه عمويش سبب ميشود تا در كلاس يازدهم باز هم ترك تحصيل كند.»
بقيه زندگي «فرهاد»، آشنايياش با يك گروه نوازنده ارمني، نوازندگياش با آنها و بعد، آن اتفاق در باشگاه شركت نفت و نيامدن خواننده گروه و درخواست سرپرست گروه از او براي خوانندگي و قدمهايي كه بعداً برميدارد تا به كافه «كوچيني» و گروه «بلككتس» ميرسد را همه ميدانند و بارها گفته شده و چيزي كه در آنها كمتر ميآيد، فرديت يك «مرد تنها» است كه ميخواهد خودش باشد.
***
او با «مرد تنها» به شهرت فراگير رسيده كه شعرش را ديگري گفته بود و آهنگش را يكي ديگر ساخته بود و بعد باز هم آهنگهايي را خواند كه كار كسان ديگر بودند، اما بر همه آنها مُهر«فرهاد» خورده است، براي آنكه او مُهر داشت. چند نكته از زندگي او را به نقل از سايت «فرهاد مهراد» آوردهايم كه توسط همسرش اداره ميشود و طبيعتاً درستترين روايت از زندگي اوست. اين نكات، تكههايي بودند از راههايي كه ذهن آن نوجوان و بعد جوان نابغه و بعد اهل مطالعه و تفكر را كشاندند به سمت آن روح حساس و منضبط و البته هنرمند.
«فرهاد» از معدود هنرمندان مطرح ماست كه به «هنر براي هنر» قائل بود و براي انسان و جايگاهش و رفتارهايي كه ميكند، برنامه داشت و هيچگاه چيزي را نخواند كه دوست نداشته باشد. خودش گفته بود «تا شعري را حس نكنم، از اجراي آن عاجزم» و اين «از اجراي آن عاجزم» عجیب حكايتي است.
***
بدون هر قضاوتي، وقتي هنرمندي تكنيك هنري را ميآموزد، براي او اجراي هر چيزي عليالسويه ميشود؛ گيرم كه اگر آنچه را اجرا ميكند، دوست هم داشته باشد، حس هنرش متفاوت ميشود. اما او هيچگاه در حوزه تخصصاش از اجراي هيچ قطعهاي عاجز نيست و «فرهاد» بود. همين است كه او را متمايز كرده است. «فرهاد» برگشته بود به خودش و از خودش انتظارات ديگري داشت.
او نميخواند كه موسيقيدان باشد و به عنوان خواننده شناخته شود، بلكه ميخواند تا به رسالتي كه دارد، عمل كند. شايد اين عبارت رسالت و تعهد او به خودش و هنرش كليشهاي شده باشد و حق مطلب ادا شده باشد. اما نگارنده چارهاي ندارد و راه ديگري براي آنچه حس ميكند، پیدا نمیکند. درك اين كاراكتر و «فرهاد» آنقدرها سخت نيست و به نظر ميرسد همه، اين ويژگي را شناختهاند.
او روايتگر حسرتهاي انسان بود و آنچه كه خواند را از همان ابتدا انتخاب كرد تا رسيد به مانيفستاش كه ديگر مدعي نداشت شاعراني كه يا درگذشته بودند و يا آنقدر بزرگ كه ادعاهايشان سخت نبود. آنچه را هم كه از آنها انتخاب كرد شخصي كرد، با تغييراتي كه در آنها ايجاد كرد:
«زردها، بيهوده قرمز نشدند
قرمزي رنگ نيانداخته بر ديوار...»
هيچچيز بيهوده نبود و همهچيز تراش خورده بود براي يك مجموعه كه دوست داشت و يا اقلاً درصدي از آنچه ميتوانست دوست داشته باشد. فراموش نكنيم كه «فرهاد» براي اجراي آنچه كه در اوج سلامت بودند هم، در مضيقه بود.
***
«گفتنيها كم نيست». براي «فرهاد» خيليها گفتهاند و نميدانم در اين مورد هم گفتهاند يا نه. لابد گفتهاند و يا اشاره كردهاند. وقتي با آن شهرت بعد از «رضا موتوري» و «مرد تنها»يش مطرحتر شد، «اسفنديار منفردزاده» و «شهيار قنبري» و «مسعود كيميايي» و ديگران همراهاش بودند. گروهي كه جوان بودند و داراي عقيده و لابد روي هم تأثيرگذار. هر كدام از آنها لابد كاراكتري داشتند و شناختي و لابد «اسفنديار منفردزاده» و گروه او كه گشتند و گشتند و بعد از پلههاي كافه «كوچيني» پايين رفتند تا با خواننده جواني كه در آنجا، آهنگهاي خارجي ميخواند و خوب هم ميخواند بالا بيايند، در او آن كاراكتر را ديده بودند كه داشت و بعد، لابد «فرهاد» هم به آنچه كه آنها مدنظر داشتند، چيزهايي اضافه كرد كه شد:
«با صداي بيصدا
مث يه كوه بلند
مث يه خواب كوتاه
يه مرد بود، يه مرد...»
قدر مسلم آنها تيم بودند و آنچه بعداً شدند، كاراكتر وجوديشان. «اسفنديار منفردزاده» يك آهنگساز تأثيرگذار در موسيقي فيلم و موسيقي ترانه است، لابد از «مسعود كيميايي» هم تأثير گرفت كه موسيقياش آن شد و شايد هم «كيميايي» براي آنكه فيلمش اين باشد و «فرهاد» هم آنچه را كه او را «فرهاد» كرد، از قبلتر از آن شروع كرده بود.
آقاي «منفردزاده» -كه بسيار قابل احترام است- حالا در مصاحبههايش طوري ميگويد كه انگار او بود كه «فرهاد» را به خط انداخته و «فرهاد» آشنايي با جريانات روز موسيقي و سياسي آن روزها نداشت و مثلاً از جريان سياهكل -كه ميگويند بهانه توليد ترانه معروف «جمعه» است- خبر نداشت و اين نميتواند درست باشد.
هرچند هنر متعالي دور است از تاريخ مصرف اما بعيد است «فرهاد» دورتر بوده باشد از بقيه، بر جرياناتي كه موثر بودند بر هنرش. اين را در آنچه بعداً انجام داد نشان داد و همينطور در آنچه بعداً ديگران -از جمله خود آقاي «منفردزاده» انجام نداده است- ميشود ديد.
«فرهاد» هنرمندي بود كه هميشه به آنچه ميخواند اعتقاد داشت، براي همين است كه كمكم رفت به سمت آنكه مانيفست شخصياش را ارائه كند. «برف» را در سال 79 خواند و بعد كه همگان آن را شنيدند، دو سال بعد -همانطوري كه در همان «برف» حرفش را زده بود- رفت:
«گرم و زنده
بر شنهاي تابستان
زندگي را بدرود خواهم گفت...»
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : سه شنبه 1 بهمن 1392 - 13:56
دیدگاهها
در کنار همه فعالیت هاش که در موردشون نمیخوام بحث کنم، اصرارش بر مجوز دار شدن تو کشور خودش ستودنیه...
دفعه پیش تو پست احسان خواجه امیری پرسیدم به نظر دوستان اگه مرحوم فرهاد و مرحوم
فریدون الان زنده بودند چه جایگاهی داشتند ؟ ایا مثل محسن ها و احسان خواجه امیری طرفدار نجومی داشتند و مثل یگانه و احسان مرتبا کنسرت میذاشتن
یا مثل محمد اصفهانی علی رغم دوست داشتنشون و انتظار برا دادن البوم و کنسرت بیشتر اینا رو به عنوان یک استاد قبول داشتند و به محض تمجید کردن ایشون از خواننده محبوبشون اونو یه فخری برا خودشون میدونستند ..
به جز 2 بزرگوار جواب دیگه ای داده نشد خوشحال میشم دوستان بیشتری اینجا نظرشون رو بگن ..
فرهاد عزیز همیشه نام و یادت زنده هست.
جاودانه ی موسیقی ایران.
افتخار ایرانیان
اقا ایمان فرهاد و فریدون استاد واقعی هستند کلا این 2تا اسطوره رو با کسی مقایسه نکنید این افراد جایگاه فوق العاده خاصی تو قلب هنرمندای باسواد موسیقی دارن
دم شما گرم که یاد این عزیز رو زنده نگه میدارین.
من تنها خواننده ای که تمام اهنگاش را گوش دادم ومی دهم وهمیشه گوش خواهم داد فرهاده
هیت ترین اهنگها اهنگهای فرهاد هست که عمرشون بینهایت هست
بااینکه درزمینه موسیقی فعالیت زیادی دارم وتمام کارهای جدیدرادنبال میکنم
درود به روح پرفتوح فرهاد عزیز
افزودن یک دیدگاه جدید