از زبان مرتضي پاشايي و تقديم به روح مهربانش:
تموم سازها كوكن،
چراغ صحنه هم روشن....
صداي كف زدن ها و سكوت خاطرات من,
از اين پس جاي اين نت ها
براتون نور مي خونم...
شما نزديك هم باشين،
منم از دور مي خونم...
اگر چه توي چشماتون،
حالا كنسرت بارونه....
ولي لبخند من بازم،
يه شعر تازه مي خونه......
يه وقتايي تو اين دنيا،
برا خوندن هوا كم بود....
منم حق داشتم آخه،
زمين گاهي جهنم بود...
حالا خيلي هواخوبه،
تموم كوچه ها بازن....
درخت و باد پاييزي،
برام آهنگ مي سازن....
چه اجراي قشنگي شد،
كي بازم قهوه مي نوشه؟
حالا پايان برنامه ست،
چراغ صحنه خاموشه......
روحت شاد اى پادشاه صبوری
از زبان مرتضي پاشايي و تقديم به روح مهربانش:
تموم سازها كوكن،
چراغ صحنه هم روشن....
صداي كف زدن ها و سكوت خاطرات من,
از اين پس جاي اين نت ها
براتون نور مي خونم...
شما نزديك هم باشين،
منم از دور مي خونم...
اگر چه توي چشماتون،
حالا كنسرت بارونه....
ولي لبخند من بازم،
يه شعر تازه مي خونه......
يه وقتايي تو اين دنيا،
برا خوندن هوا كم بود....
منم حق داشتم آخه،
زمين گاهي جهنم بود...
حالا خيلي هواخوبه،
تموم كوچه ها بازن....
درخت و باد پاييزي،
برام آهنگ مي سازن....
چه اجراي قشنگي شد،
كي بازم قهوه مي نوشه؟
حالا پايان برنامه ست،
چراغ صحنه خاموشه......
روحت شاد اى پادشاه صبوری