شنیدم که خواننده ای استوار پسر داشت ز جنسی بد و نابکار
زبان تیغ و اخلاق , وا اسف تمام صفتهای بد کرده صف
به خرج زر و زور و نام پدر نکردش هنر راه او، راهور
فلک راه دیگر به پایش گذاشت به راه فرنگ و درسش گماشت
به مکتب نرفته ، کالج برفت به قزوین نرفته خارج برفت
از او باخ خواستند به هنگام ورود بگفتا مرا سرسلامت ،شما را درود
تو گویی که کالج نه و مهد بود و بی دانشی در ورود ، عهد بود
گذشت از ورودش به چندین صباح که حاصل بشد مال و وقتش تباه
ریال و دلار همچو کاه و علف بخرج لباس و کلاه شد تلف
پس از چند ، راهش به میهن فتاد که باید از آنجا مرا حق ستاد
از اول به جنگ همه اهل کار برفتش بدون سپربدین کارزار
بزد نیزه بر سینه ی کامکار که عیشش منقص نمود اول کارزار
بگفتا که من حافظ پهلوان مفخر شد از دیدنم این جهان
بسازم یکی سمفونی با سه تار که باشد به عرش هنر، پاسدار
منم حافظ از خانه ی ناظری نژادم بود از ژن نادری
که کس را نباشد توان رقابت چنین منم آن هنرمند والا دلِ راستین کنم رنگ من هر آن قرباغه را زنم جای بلبل من آن دربدر رابرا
تو دانی که راز توهم من کجاست علف را علف را علف را سپاس !
محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
اطلاعات بیشتر در مورد فرمتهای متنی
آدرس پست الکترونیکی معتبر. تمامی پیامهای سایت به این نشانی ارسال خواهند شد. این آدرس در دسترس عموم قرار نخواهد گرفت و فقط در صورت تمایل شما، از آن برای دریافت کلمه عبور جدید یا برخی اخبار و اطلاعیهها استفاده میشود.
Enter your e-mail address or username.
Enter the password that accompanies your e-mail.
شنیدم که خواننده ای استوار
پسر داشت ز جنسی بد و نابکار
زبان تیغ و اخلاق , وا اسف
تمام صفتهای بد کرده صف
به خرج زر و زور و نام پدر
نکردش هنر راه او، راهور
فلک راه دیگر به پایش گذاشت
به راه فرنگ و درسش گماشت
به مکتب نرفته ، کالج برفت
به قزوین نرفته خارج برفت
از او باخ خواستند به هنگام ورود
بگفتا مرا سرسلامت ،شما را درود
تو گویی که کالج نه و مهد بود
و بی دانشی در ورود ، عهد بود
گذشت از ورودش به چندین صباح
که حاصل بشد مال و وقتش تباه
ریال و دلار همچو کاه و علف
بخرج لباس و کلاه شد تلف
پس از چند ، راهش به میهن فتاد
که باید از آنجا مرا حق ستاد
از اول به جنگ همه اهل کار
برفتش بدون سپربدین کارزار
بزد نیزه بر سینه ی کامکار
که عیشش منقص نمود اول کارزار
بگفتا که من حافظ پهلوان
مفخر شد از دیدنم این جهان
بسازم یکی سمفونی با سه تار
که باشد به عرش هنر، پاسدار
منم حافظ از خانه ی ناظری
نژادم بود از ژن نادری
که کس را نباشد توان رقابت چنین
منم آن هنرمند والا دلِ راستین
کنم رنگ من هر آن قرباغه را
زنم جای بلبل من آن دربدر رابرا
تو دانی که راز توهم من کجاست
علف را علف را علف را سپاس !