برنامه یاد بعضی نفرات
 
اشك‌ ‌فشاندن با هم
گفت‌وگو با محمد سرير درباره محمد نوري
اشك‌ ‌فشاندن با هم
موسیقی ما - جواد طوسي:  چهلمين روز درگذشت «محمد نوري» را در ترافيك عيد فطر و تعطيلي روز شنبه و «روز ملي سينما» و... در سكوت پشت ‌سر گذاشتيم. در زمانه بي‌رحم و پرشتابي به سر مي‌بريم. چشم كه به هم بگذاريم، بسياري از مسائل و رخدادهاي جديد و خبرساز باعث مي‌شود كه خيلي زود اتفاقات 30، 40 روز قبل را ناخواسته از ياد ببريم. اما «محمد سرير» مي‌تواند بهانه خوب و دلپذيري براي زنده نگه داشتن ياد و خاطره «محمد نوري» باشد. رفاقت و همكاري ديرينه آنها زمينه‌ساز خلق آثار ماندگار و پرخاطره‌اي چون «نميشه غصه مارو يك لحظه تنها بذاره...»، «گل بريزيد رو عروس و دوماد / يار مبارك باد مبارك باد»، «تا كهكشان‌هاي عشق»، «آواز با عشق»، «شب‌هاي تهران» و... سرود «اي ايران ايران» شده است.يك ويژگي دكتر «محمد سرير» كه همواره برايم قابل احترام بوده، تعريف منطقي و واقع‌بينانه‌اش از واژه «مدرن» است. در اغلب آثار پرحس و حال او صدا و كلام و تركيب سازها، همنوايي كاملي با مدرنيسم شكل‌گرفته در دل يك جامعه سنتي دارند. در اين گذار پرتناقض، عاشقانه‌ها و نوستالژي و حسرت‌ها و اميدها با هم ديزالو مي‌شوند تا هويت و شناسنامه عزيز و متبرك يك دوران باشند. مطمئنم عاشقان زنده‌دل ريشه‌گرفته در اين خاك در خلوت خود با تصنيف‌هاي «محمد نوري» كه «محمد سرير» آهنگ‌شان را ساخته، انس و الفتي عميق دارند. «محمد سرير» در مراسم نكوداشت خود در چهاردهمين جشن خانه سينما با اجراي زنده يكي از كارهاي مشتركش با «محمد نوري» (نميشه غصه مارو...) چهلمين روز فقدان دوست عزيز و گرانمايه‌اش را يادآور شد. بيخود نگفته‌اند رفيق هم، رفيقاي قديم...


  • - همكاري طولاني شما و زنده‌ياد «محمد نوري»، يك نمونه استثنايي در حوزه موسيقي ما به شمار مي‌آيد. اين دوستي و تفاهم كه ريشه‌هاي ماندگار بعدي داشت، چگونه شكل گرفت؟
اصولاً نوع آثاري كه آقاي نوري در سال‌هاي اوليه فعاليت خودش اجرا و ارائه مي‌كرد، به نوعي قطعات ترانه‌هايي بود كه به «موسيقي سبك» مشهور بود. اشعار لطيف عاشقانه‌اي كه در سال‌هاي قبل و بعد از جنگ جهاني دوم در اروپا- به ويژه در فرانسه و ايتاليا- طرفداران زيادي در ميان طبقات جوان و به ويژه روشنفكر داشت و اين ترانه‌ها با شعر فارسي اجرا مي‌شد و با ساير انواع موسيقي كه در آن زمان يعني اواخر دهه‌هاي 20 و 30 معمول بود، تفاوت داشت. اجراي اين آوازها البته نياز به صدا و دانشي متناسب با آنها داشت و اطلاع از موسيقي مغرب‌زمين و تكنيك‌هاي آوازي آن براي اجراي قابل قبول ضروري بود. آقاي «نوري» هم به تدريج خودش را به اين توانايي مجهز مي‌كرد و در همين دوره طرفداران زيادي را از نسل جوان، به صداي خودش جلب كرده بود. در آوازهاي او اشعار عاشقانه با لحني روان و قالب‌هايي كه ترجمه اشعار موج نو ادبيات فرانسه بود، مورد استفاده قرار مي‌گرفت. برادران و خواهران من هم كه آن زمان دانشجو بودند يا سال‌هاي پاياني دبيرستان را مي‌گذراندند به اين نوع موسيقي علاقه‌مند بودند و معمولاً در شب‌هاي خاصي در «برنامه ارتش» كه به نظرم جمعه بعدازظهرها ساعت هفت تا هشت شب بود و زير نظر مرحوم «سرهنگ ناصر حسيني» كه خودش فارغ‌التحصيل هنرستان عالي موسيقي به عنوان افسر نظام و از همدوره‌هاي «ثمين باغچه‌بان» بود، اداره مي‌شد. نوري قطعاتي را عموماً از آقاي «ناصر حسيني» يا موسيقي آوازي با ترجمه فارسي اجرا مي‌كرد و من هم در همان سنين هفت، هشت‌سالگي مشتري اين برنامه بودم و اين قطعات را به خاطر سپرده بودم؛ به طوري كه وقتي شروع به ياد گرفتن موسيقي در همان سنين كردم جزء قطعاتي كه در خلوت خودم مي‌نواختم همين كارها بود. خانواده من با «نوري» در نشست‌هايي كه در تابستان‌ها در ييلاق دماوند داشتند و ما هرساله تابستان را آنجا مي‌گذرانديم از نزديك آشنا بودند و اين در تحكيم علاقه آنها به اين نوع موسيقي نيز طبعاً موثر بود. من در مسابقات موسيقي دبيرستان‌ها شركت كردم و نهايتاً در تهران و بعد هم در مسابقه سراسري در رامسر اول شدم و اين موضوع باعث شد بلافاصله پس از گرفتن ديپلم متوسطه در سال 1341 مرا براي داوري اين مسابقات در استان تهران و بعد رامسر دعوت كردند. من از نظر سني حتي از بعضي شركت‌كنندگان كه الان موسيقيدانان بنامي هستند كوچك‌تر بودم ولي مرا به عنوان داور پذيرفته بودند و طبعاً من هم خيلي اعتماد به ‌نفس پيدا كرده بودم. دو سال بعد در اين مسابقات با «محمد نوري» كه براي داوري آواز آمده بود آشنا شدم و آن آشنايي خانوادگي هم اين آشنايي را نزديك‌تر كرد؛ به خصوص در شب آخر اردو كه داوران و مربيان برنامه داشتند، من به علت آشنايي با قطعاتي كه او اجرا كرده بود توانستم براي همكاري‌هاي بعدي با اين هنرمند انتخاب شوم. البته نوري مدتي بود كه فعاليت اجرايي را به علت رايج شدن انواع ديگري از موسيقي در راديو رها كرده بود و مايل بود با نگاهي تازه مجدداً فعاليت كند. او نمي‌خواست سبك و سياق كارش را با ذائقه‌اي كه در جامعه با نظر و ديدگاه او منطبق نبود، تغيير بدهد.

  • - فرضاً رابطه كاري زنده‌ياد «غلامحسين بنان» و «روح‌الله خالقي»، «علي تجويدي» با چند خواننده زن و مرد، «فرهاد»، «محمدرضا شجريان» با «محمدرضا لطفي» و «پرويز مشكاتيان» و... در كشورهاي ديگر مثلاً همكاري «تئودوراكيس» و «ميلوا» عمدتاً يك محدوده زماني مشخصي را دربرمي‌گرفته است. ولي همكاري توام با رفاقت شما با «محمد نوري» قدمت بيش از 40ساله دارد كه به تدريج در طول زمان به يك نوع سبك موسيقي مدرن علمي و در عين حال شنيدني و جذاب تبديل شد. آيا اساساً در حيطه موسيقي خودمان مي‌توان اين‌گونه همكاري‌هاي پربار را مقايسه كرد و براي چگونگي شكل‌گيري‌شان تحليل عقلايي داشت يا بايد مبناي اين جوش خوردن‌هاي عميق را «دلي» و عاطفي بدانيم؟

واقعيت اين است كه يك محور اصلي، همكاري ما را تداوم بخشيد. در واقع ما موسيقي را براي خود موسيقي و در آن چارچوب‌هايي كه احساس و دانش ما راهنمايش بود، تصنيف مي‌كرديم و حتي مواردي فقط براي خودمان اجرا مي‌كرديم. يك اثر وقتي ساخته مي‌شد و ما در يك تمرين نهايي در منزل به نوعي اغنا از نظر آنچه مي‌خواستيم مي‌رسيديم، آن را كنار مي‌گذاشتيم. مثل اين بود كه يك نوزاد به سلامت متولد شده و حالا خودش زندگي‌اش را ادامه مي‌دهد. اصلاً در فكر تبديل آن به يك اجرا آن هم به فوريت به طوري كه از آن پولي حاصل شود، نبوديم، در سال ممكن بود يك يا دو اثر را به ضبط برسانيم، آن هم براي ارضاي خاطر خودمان. ما زبان احساس يكديگر را مي‌فهميديم. وقتي من يك ملودي را مي‌ساختم و با پيانو مي‌نواختم، او بدون كلام آن را زمزمه و سعي مي‌كرد زاويه‌هاي آوازي آن را به من نشان بدهد و در مواردي يك نت زينت به آن اضافه شود، به خصوص وقتي قطعه روي شعر ساخته مي‌شد. آن قطعه «عاشقانه» روي شعر فروغ را در يك بعدازظهر ساختم و با هم تمرين را جلو مي‌برديم، درست مثل ديواري كه هر كدام يك آجر روي آن مي‌گذاشتيم و بالا مي‌رفت:

اي شب از روياي تو رنگين شده

سينه از عطر توام سنگين شده...

مقولات مادي ميان ما اصلاً مطرح نبود و ما خودمان را با يك حقوق اداري راضي نگه‌ داشته بوديم. واقعاً رضايت كامل داشتيم كه بتوانيم اين گونه آثار را تصنيف و اجرا كنيم. اين اوج رضايت ما از روزگارمان بود. به‌رغم آنكه «محمد نوري» 15 سال از من بزرگ‌تر بود ولي رفاقتي توام با احترام و پذيرش ميان ما هميشه وجود داشت، به كار هم اعتماد داشتيم و علاقه من به آواز او طوري بود كه صدايش در خاطرم هميشه تمرينم بود و هر اثري را با صداي او و آن زاويه‌هاي درخشان آوازي‌‌اش مي‌توانستم در ذهن بياورم و تصنيف كنم.

  • -كمي در مورد مولفه‌هاي اين جنس موسيقي و ترانه‌خواني كه خيلي خاص و متفاوت است، توضيح بدهيد. چطور شما به عنوان آهنگساز و خالق آثاري كه براي «محمد نوري» ساختيد ضرورت اين نوع موسيقي را احساس كرديد؟ آيا كاربرد اين نوع موسيقي علمي و «پلي‌فوني»‌ جلوتر از زمانه خود نبود؟

قطعاً صداي «محمد نوري» و اساساً سبك و سياقي كه او در اجراي آواز داشت در آن سه چهار دهه گذشته جلوتر از معدل آثاري بود كه در اين نوع از موسيقي ارائه مي‌شد. منطقه آوازي نوري از نظر فني در بخش مياني صداي مرد «باريتون» بود و چون تعليم آواز كلاسيك ديده بود، چارچوب و طنين اين گونه آواز براي بسياري از افراد غريب و حتي خارج از حيطه موسيقي ايراني ارزيابي مي‌شد ولي رنگ صداي نوري آنچنان جذاب بود كه حتي طرفداران و علاقه‌مندان موسيقي رديف- دستگاهي را هم جلب مي‌كرد و بعضاً موسيقيدانان سنتي سعي كرده بودند براي او آهنگ‌هايي هم بسازند. مثلاً او قطعه‌اي از «ضياء مختاري» يا «حسن رادمرد» كه از گروه موسيقيدانان سنتي و رديفدان بوده‌اند نيز اجرا كرده است. در واقع او توانسته بود با آن جذبه‌هاي صوتي و توانايي‌هاي فني طيف گسترده‌اي از علاقه‌مندان موسيقي از هرگونه را به سوي خود جلب كند و در اجراي قطعات موسيقي محلي و بومي تا موسيقي سنتي و كلاسيك غربي از خودش يك استعداد و برداشت خاص نشان بدهد و شنونده را ناگزير به شنيدن و توجه به كارش بكند. در حقيقت بخشي از راز و رمز و شور و جذبه آواز نوري در اين جنس يگانه صدا و درك و انديشه و دانشي است كه در حمايت از آن قرار مي‌گيرد.

  • - دهه 40 كه شما در اواسط آن فعاليت آهنگسازي‌تان را به شكل حرفه‌اي شروع كرديد، چه ويژگي‌ها و حال و هوايي در زمينه موسيقي پاپ و مدرن و نوع سلايق اقشار مطرح جامعه داشت؟ فرضاً شكل تصنيف‌خواني «ويگن» و همكاري او با «عطاءالله خرم» يا كارهاي «پرويز اتابكي» و بعدتر «پرويز مقصدي» را در موسيقي پاپ و جاز چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

در آن دهه خوانندگان ديگري در اوج شهرت فعاليت داشتند كه كارهايشان دلپذير بود. من خودم صداي «ويگن» را دوست داشتم و الان هم براي من يك نوستالژي غريب دارد. قطعات خوبي ساخته مي‌شد و اجراهاي جالبي هم بود و در چنين فضايي يك نهضت نو در ترانه‌سرايي شكل گرفته بود كه به تدريج در دهه 50 به اوج خلاقيت و بداعت دست پيدا كرد. موسيقي اين مقطع به‌رغم زيبايي و نوآوري در اجرا عموماً به صورت «هموفونيك» ارائه مي‌شد. يعني آن پايه‌هايي كه در موسيقي«پلي‌فونيك» از جهت «كنترپوان» و شكل هارموني به كار مي‌رود در اينجا بيشتر به حركت «آكوردها» تكيه مي‌شد و بعضاً هم يك «كنترملودي‌ها» يا ملودي‌هاي همراه ملودي اصلي كوچك و ظريف كه به ملودي‌ها و اجرا زيبايي مي‌بخشيد، به كار گرفته مي‌شد. اينها پايه‌اي شد كه ذهن شنوندگان موسيقي يك خطي و «مونوفونيك» كم‌كم به سمت پيچيدگي‌هاي موسيقي چندصدايي حركت كند و اين به نظرم خدمت خوبي براي ارتقاي ذائقه شنوندگان اين گونه موسيقي بود. در اين دوران البته در حوزه موسيقي سنتي و رديف- دستگاهي هم افراد برجسته‌اي ظهور كردند و تصنيف‌هاي درخشاني چه از جهت شكلي و مطابقت آن با چارچوب‌هاي رديف و چه از جهت جذابيت و به خصوص از نظر ترانه‌سرايي كه خودش مي‌توانست گاه به اشعار بزرگان ادب هم تنه بزند، ساخته شد.

  • - چرا اين نوآوري شكل‌يافته از سوي شما در نيمه دوم دهه 40 آن‌طور كه بايد بازتاب نداشت و فضاي مناسب براي عرضه و اشاعه آن فراهم نشد؟

شنوندگان موسيقي ما گروه خاصي بودند كه رفته رفته اين افراد در نسل‌هاي بعد تكثير شدند. اين نوع موسيقي چه از جهت «بافت ملودي» و «اركستراسيون» و «هارمونيزاسيون» و چه از نظر انتخاب كلام و شعر و خصوصاً همنشيني بسيار حساس و گزيده موسيقي و كلان از آثاري كه مي‌شد با يك بار شنيدن- آن هم به صورت گذرا- زمزمه‌شان كرد، متمايز مي‌شد و نياز به گوش كردن داشت نه شنيدن. در آن موقع معمولاً اين موضوع در ارائه آثار آوازي از انواع مختلف آن بيشتر با شنيدن انجام مي‌شد. خب آثاري كه لايه‌هايي دارد، نياز به دقت و شنيدن به تكرار و مخاطب چندوجهي دارد و ذهن آماده‌تري مي‌طلبد. ما طي سه چهار دهه اخير شاهد رشد انديشه‌ورزي، مطالعه وسيع‌تر به وسيله گروه‌هاي سني مختلف و دسترسي عموم به خلاقيت‌هايي كه در حوزه موسيقي در همه جاي اين جهان پهناور انجام مي‌شود، هستيم. اصلاً شنونده و مخاطب امروز از نظر بينش، به مراتب گستره وسيع‌تري را از امور مختلف مي‌بيند و مي‌داند. به هر حال همان مخاطبان آن روز توانستند مخاطبان امروز را در بستر انديشه خود پرورش دهند.

  • - در آن دوره نقش افرادي مثل «مارسل استپانيان» را از نظر اجرا و تنظيم اركستر و نوآوري در اين زمينه چگونه مي‌بينيد؟

اجراهايي كه به وسيله اركستر با عنوان «اركستر جاز راديو» با سرپرستي «مارسل استپانيان» و گروه موسيقيدانان قديمي و عموماً توانا ارائه مي‌شد كه بعضاً مثل «تورگم» كه سازهاي ضربي مي‌نواخت ( و بسياري از قطعاتي كه به صورت ضربه‌هاي سازهاي كوبه‌اي به صورت تنها نواخته شده و در ايام سوگواري پخش مي‌شود، كار اوست) و «نلو» ايتاليايي كه در ايران ماندگار شده بود و «ترومپت» را خوب مي‌نواخت، نوعي موسيقي سبك «جاز» را تنظيم و ارائه مي‌كردند و من چندكار با صداي «محمد نوري» با اين گروه ضبط كرده‌ام كه به نظر خودم با ذات ملودي‌هاي من همگوني زيادي ندارد و آن سبك و سياق تنظيم هم جذبه زيادي پيدا نكرد و آثار معدودي از آن اجراها الان شنيده مي‌شود.

  • -گرايش شما به دو ساز كلاسيك (ويولن و پيانو) در كنار يك ساز سنتي مثل «سه‌تار»، چه توجيه منطقي و علمي دارد؟ آيا اين بخشي از قواعد حرفه‌اي كار در حوزه موسيقي و رشته آهنگسازي در جوامع در حال ‌گذاري چون ايران است؟

من در هشت‌سالگي موسيقي را با ساز «آكاردئون» شروع كردم كه آن موقع خيلي در جامعه جاذبه داشت و اساساً ساز كاملي است، اگر بتوانند از ظرفيت‌هاي وسيع آن استفاده كنند. همين موجب شد بعد با «پيانو» آشنا شوم ولي يك احساس خاص در من مرا به سمت سازهاي زهي به خصوص «ويولن» مي‌كشيد. سازي كه هيچ محل مشخصي براي انگشت روي دسته‌اش ندارد و توليد صوت خودش مساله و مشكل اول و اصلي است و بعد نوازندگي و تكنيك. بعدها در مطالعات و برخوردها دانستم كه تا چه اندازه نواختن اين ساز در رشد و بالا بردن توانايي‌هاي ذهني موثر است. خودم بدون اطلاع خانواده رفتم يك ويولن خريدم. در آن موقع 13 سال داشتم. برادرم كه پزشك و مشوق اصلي من بود، معتقد به تخصص بود. اين يك تربيت كاري بود كه از اين تعدد سازها دلگير بود ولي من چيز ديگري را جست‌وجو مي‌كردم. بعد اولين معلمم كه خودش نوازنده برجسته اركسترسمفونيك بود، مرا به هنرستان عالي موسيقي برد و به استاد «حشمت سنجري» كه رهبر اركسترسمفونيك و به نظر من يك مرجع موسيقي و اخلاق و داراي اهليت واقعي براي تعليم دادن بود، معرفي كرد. من حالا به يك بزرگراه افتاده بودم و موتورم را بايد براي چنين راهي تنظيم مي‌كردم.

اين كار خيلي سخت بود چون در دبيرستان مي‌خواستم رشته رياضي بخوانم و خودم درس آكاردئون مي‌دادم. در يك كودكستان هم كار مي‌كردم تا خرج رفت و آمد و هنرستان را هم بدهم چون هنرستان دوره شبانه بود و بايد شهريه پرداخت مي‌شد. وقتي ديپلم گرفتم مي‌خواستم به هنرستان و كلاس‌هاي رسمي بروم و راهنمايي استاد سنجري با اين جمله كه «تو كه هر دو رشته را داري با هم جلو مي‌بري همين كار را ادامه بده كه بتواني درآمدي خارج از كار هنري داشته باشي» مرا به تلاش‌هاي ديگري رساند. در كنار تحصيل در رشته اقتصاد دانشگاه تهران و نوازندگي در اركستر بزرگ راديو و اركستر جوانان دوره فوق‌ليسانس را نيز همزمان با دوره ليسانس موسيقي دانشگاه تهران طي كردم و بعد به آكادمي موسيقي و هنرهاي زيباي وين براي دوره آهنگسازي رفتم و در كنار آن دكتراي اقتصاد را ادامه دادم. ولي موضوع نواختن «سه‌تار» مقوله سال‌هاي دهه 60 است و جنگ و فضايي كه براي همه يك نوع تمايل بازگشت به خويش و نگاه به داشته‌هاي فرهنگ ملي بود. من قطعاتي هم در فرم‌هاي موسيقي ملي و حتي رديف ساخته بودم مثل قطعه معروف «بيا بار سفر بنديم از اين دشت...» كه ساز ني آن را استاد «مجد موسوي» كه آن زمان جواني بود و من او را از همان اردوي رامسر و شركت او در مسابقات از خوزستان مي‌شناختم نواخته كه مثل يك مهر درخشان از توانايي نوازندگي اوست و در دشتي و دشتستاني تصنيف شده. ولي من مي‌خواستم بروم داخل بافت و چارچوب اين ميراث موسيقي و اين كار بدون توانايي در نواختن يك ساز سنتي كه امكان نواختن ربع پرد‌ه‌ها و حالات خاص موسيقي ملي را داشته باشد ميسر نبود. سال‌هايي هم بود كه شهر در خاموشي، بمباران و موشك بود و من كه صبح‌ها در كار پژوهشي بودم براي داخل شدن به اين دنياي شگفت‌انگيز دنبال استادي مي‌گشتم كه اطلاعات موسيقي مرا كاملاً ناديده بگيرد، ملاحظه نكند و سخت بگيرد تا بروم به طور جدي تمرين كنم. خلاصه با روانشاد محمود تاجبخش از هنرمندان پيشكسوت و نوازنده قديمي ويولن كه سه‌تار را با سبك و سياقي كلاسيك و با وسواس مي‌نواخت و با نت موسيقي هم آشنايي خوبي داشت، آشنا شدم. من دوران خوب و دلپذيري را با ايشان داشتم. چه در كلاس درس و چه در رفت و آمدها و سفرهاي دور و نزديك كه لازمه رسيدن به يك درك و برداشت عميق‌تر از موسيقي ملي، رديف، فلسفه بداهه‌نوازي و چگونگي جمله‌بندي در موسيقي ايراني بود... اصلاً مدتي خط كاري‌ام عوض شد. رفتم چندين اثر موسيقي سنتي تصنيف كردم و اتفاقاً جذاب از آب درآمدند مثل «هر كه دلارام ديد» روي شعر سعدي، «چنان به سوي تو آ‌شفته‌ام» شعر سعدي و قطعات ديگر... چندي از آن حال و هواي موسيقي خاص آوازي «كلاسيك- ايراني» و آن عاشقانه‌هايي كه براي گروهي خاص تصنيف مي‌شد جدا شدم. اين آثار جديد به علت پيوند نزديك‌ترش با آن نغمه‌ها و مايه‌هايي كه در ناخودآگاه هر ايراني در هر كجاي جهان جا مانده است زود در دل و جان‌شان خانه مي‌كند: «هر كه دلارام ديد/ از دلش آرام رفت/ چشم ندارد خلاص/ هر كه در اين دام رفت...» تركيبي از تكنوازي سه‌تار و اركستر بزرگ مركب از سازهاي زهي، بادي، ضربي و سنتي.

«پلي فونيك» ولي مانوس براي روستايي و شهري و از هر طبقه اجتماعي. اين البته معجزه هويت است. اين هويت فرهنگي مثل اينكه در يك جايي از وجود هر ايراني حداقل نسل ما و نسلي كه در اين سرزمين باقي مانده و بعضاً هم در جاهاي ديگر خانه دارد و ان‌شاءالله كه جا خوش كرده است، مايه مي‌گيرد.

  • - چه شد كه در سال 1351 ايران را ترك كرديد و مجدداً در سال 59 به كشور بازگشتيد؟ در اين مدت كجا بوديد و چه تجربياتي كسب كرديد؟

من در همان زمان كه داشتم فوق ليسانس مي‌خواندم و رشته موسيقي را نيز در دانشگاه تهران طي مي‌كردم در راديو هم فعاليت داشتم و آهنگسازي مي‌كردم. در آن مقطع سفري به امريكا براي ادامه فوق‌ليسانس داشتم ولي بعد از يك سالي كه كار موفقي هم بود، نتوانستم خودم را با غربت تطبيق بدهم و برگشتم و امتحان ورود به كادر سياسي «وزارت امور خارجه» را دادم. يك سالي اين امتحانات در مراحل مختلف طول كشيد تا پذيرفته شدم. پشت ذهنم آن بود كه بتوانم از اين طريق براي ادامه تحصيل به خارج بروم. در بخش روابط فرهنگي مشغول شدم و بعد از دو سال كه دوره آزمايشي را طي كردم تلاشم به نتيجه رسيد و با سمت وابسته و سرپرست امور كنسولي به سفارت وين مامور شدم. ازدواج هم كرده بودم و با يك فرزند دوماهه رفتم و بلافاصله امتحان ورود به آكادمي را دادم و سه ماه بعد سر كلاس بودم. اين دوره كاري در سال 59 تمام شد و من مراجعت كردم ولي تحصيل تمام نشد و ناچار شدم با گرفتن مرخصي و رفتن و ماندن در تنهايي آن را به جايي برسانم.

  • - آيا با محمد نوري طي اين مدت تماس داشتيد و در جريان كارش بوديد؟

بله مرتباً در تماس بودم. او در اين مدت كارهاي گذشته را اجرا مي‌كرد و نواري هم هست كه اجراي زيبايي از قطعه «آرزوها» كه به «نميشه غصه ما رو يه لحظه تنها بذاره» بيشتر شناخته مي‌شود و پيانوي هنرمند خوش‌قريحه «ناصر چشم‌آذر» با احساس بسيار درخشان او را همراهي مي‌كند.

  • - اگر واقع‌بينانه اين فاصله زماني را به مثابه دوران فترت «محمد نوري» بدانيم، علت آن را در چه عواملي بايد جست‌وجو كرد؟ چرا اين نوع صداي اپرايي كه علاوه بر «محمد نوري»‌ شامل حال خواننده ديگري به نام «فريدون فرهي» نيز بود، در دهه 50 زياد هواخواه نداشت؟ اگر اين جداافتادگي و در سايه بودن را بپذيريم، نقش آهنگساز را در رونق‌دهي اين وضعيت تا چه حد موثر مي‌دانيد؟

خب البته اين گونه آوازها در چارچوب‌هاي فرهنگ موسيقي ملي ما جذابيت عام ندارد. بسياري ملل ديگر هم همين درك و برداشت را دارند. اين نوع آواز ريشه در فرآيند ايجاد يك نوع همگوني براي آوازهاي كليسايي بوده كه در فرهنگ موسيقي مغرب‌زمين تا امروز هم باقي مانده است. شما اگر صداي چندين خواننده در محدوده صداي نيمه‌بم مردانه (باريتون) را بشنويد مشكل بتوانيد تشخيص بدهيد كه افراد مختلفي هستند كه اين صدا را توليد مي‌كنند. اين يك روند صداسازي از همان همخواني‌هاي كليسايي نشات گرفته و در فرهنگ آنجا پذيرفته شده و خودشان هم عموماً يكشنبه‌ها به كليسا مي‌روند و بر اساس همين گروه‌بندي در آوازهاي مذهبي همصدا مي‌شوند. ظرافت و اهميت هنر «محمد نوري» در اين ايجاد جذبه با عبور از دو گونه فرهنگ موسيقي شرق و غرب است و اين گستردگي طيف علاقه‌مندان و مخاطبان... در اين گونه موسيقي فواصل نت‌ها هم متفاوت و آزادتر و بالغانه‌تر است و به هر حال آن موسيقي يك فرآيند هزارساله و پرورش‌يافته از نظر تجربي و بهره‌گيري از همه امكانات ميسر براي پرواز خلاقانه ذهن در ساخت و پرداخت يك اثر موسيقايي است.

در چند دهه اخير با اين ارتباطات وسيع شنيداري و تصويري مردمان جهان و همين طور مردمان ما با گونه‌هاي ديگري از موسيقي و آواز آشنايي بيشتري پيدا كرده‌اند. ذائقه آنها تنوع بيشتري پيدا كرده و دريچه‌هاي ذهن و ضميرشان به افق‌هاي هنر (از هر نوع و جنس آنها) بازتر شده و پيچيدگي‌هاي حسي را بيشتر پذيرا هستند. اگرچه همراه با اين پيشرفت ذهني به علت زندگي پرمشغله و كمبود زمان براي خلوت با خود و انديشيدن، نوعي موسيقي روز تفنني و مصرفي فراگير شده و پايه و مايه اصلي آن هم بر محور ريتم كه قديمي‌تر و ابتدايي‌ترين بخش در پيدايش موسيقي است، قرار گرفته مثل اين است كه گروه عظيمي از اين منظر به قرن‌ها قبل برگشته‌اند.

  • - همكاري دوباره‌تان با محمد نوري پس از بازگشت به ايران، چه ويژگي‌هايي داشت؟

در مراجعت با يك چشم‌انداز تازه‌تري همكاري را ادامه داديم. طبعاً من از نظر فني پخته‌تر و مجهز به دانش بيشتري شده بودم. به جز يك چند سالي كه شرايط جنگ و نوعي دلمشغولي از اين گونه بود با چند مجموعه كيفي كه منتشر كرديم جذبه‌هاي خاص آواز نوري و موسيقي تاثيرگذار در اين زمان امكان‌پذير شد. «دلاويزترين»، «جاودانه‌ با عشق» و «جلوه‌هاي ماندگار» كه بخشي از آنها آثاري از دهه‌هاي گذشته (با اجراي مجدد) بود و «... چراغي در افق» كه نام شعري از فريدون مشيري است كه مطلع اين مجموعه بود.

  • - آنچه به كار شما در زمينه آهنگسازي و همكاري با «محمد نوري» تشخص داده، انتخاب حساب‌شده و سنجيده اشعار و شيوه ادا كردن الفاظ و واژه‌هاست كه همواره با فهم درستي توام بوده است. چقدر در گرايش شما به شعراي شناخته‌شده و نوپردازي چون فريدون مشيري، حميد مصدق، حسين منزوي و... دوستي و رفاقت نقش داشته است؟

من اساساً به «چه مي‌گويد» بيشتر از «كه مي‌گويد» اهميت مي‌دهم. بسياري آثار را بدون شناخت فردي شاعر تصنيف كرده‌ام. در زماني كه دوران سربازي را در خارج از تهران مي‌گذراندم در مراجعت به محل خدمت با قطار در ايستگاه يك مجله كه اسمش يادم نيست خريدم تا در طول مسير سرگرم باشم. در آن مجله شعري بود كه خيلي مرا جذب كرد و شاعرش كه آن زمان گمنام بود «شهين حنانه» نام داشت.

روي آن قطعه‌اي ساختم كه «محمد نوري» آن را اجرا كرد. اين نخستين ورود «شهين حنانه» به كارهايي از اين دست است كه بعداً هم شهرتي بسزا يافت. براي تصويب آن در راديو كه در آن موقع نگاه كاملاً سنتي و محافظه‌كارانه به شعر داشتند و سبك جديد و مفاهيم نو مورد نظرشان نبود، تلاش زياد كردم و با تغييرات نسبتاً محدودي تصويب شد. شعر با «من اندوهم، من اندوهم، مرا احساس كن يك دم» شروع مي‌شود. مسوول تصويب مي‌گفت: «من نمي‌توانم اندوه باشم و اين غلط است. بايد بگوييم من اندوهگين هستم!» البته شخصيت و منش و جايگاه هنري شاعر هم بايد مورد نظر باشد. ما بيشتر آثارمان از شعراي مطرح بوده و البته از متقدماني مثل سعدي و حافظ هم كار كرده‌ايم. «محمد نوري» اين ظرفيت ارزشمند را داشت كه بتواند «سعدي» را سعديانه بخواند و «حافظ» را حافظانه و مشيري و سپهري و منزوي را در فضاي فكري و مقطع زماني مربوط به آنها عرضه كند. او موسيقي و شعر را دروني مي‌كرد و آن‌وقت هنگام آواز، او فقط «نوري» بود و آن دو عامل ديگر در درون صداي او مستحيل شده بود.

  • - شيوه كارتان در همكاري با محمد نوري (به ويژه در اين دوره)، انتخاب اوليه شعر و ساخته شدن آهنگ روي آن بوده يا مواردي هم بوده كه روي آهنگ شما شعر سروده شده است؟

موارد نادري بود كه «نوري» براي من شعر مي‌آورد. با «حسين منزوي» ارتباط بيشتري داشت و بعضي اشعار را از او مي‌گرفت ولي در دهه‌هاي اخير كه من ارتباط نزديك‌تري با اهل شعر و ادب داشتم و بايد شعري را انتخاب مي‌كردم كه از عهده انعكاس و توضيح آن در موسيقي بربيايم، خودم انتخاب مي‌كردم و مي‌ساختم و با «نوري» در ميان مي‌گذاشتم. تشويق‌هاي او و گاه در اجراي خودمان اشكي افشاندن با يكديگر، بخشي از آن حس روح‌نواز من بود و يك انرژي عظيم براي ساخت اثري ديگر... در دهه‌هاي اخير آهنگسازان بيشتري روي شعر كار مي‌كنند. ترانه‌سرايي، يعني ساختن شعر روي موسيقي‌، امروز بسيار محدود انجام مي‌گيرد و در همين آثار محدود هم شعري كه بتوان آن را شعر شناخت و آن رنگ و بوي ترانه‌هاي دهه‌هاي 30 و 40 و حتي 50 را داشته باشد، كمياب است. مشكل مي‌شود يك حرف تازه، يك ايده نو و آن هم در قالب ادبيات غني اين سرزمين، در ميان اين‌گونه ترانه‌ها پيدا كرد.

  • - در اين بار تركيبي موسيقي و شعر و كلام و صدا با آميزه‌اي از عاشقانگي، نوستالژي، حديث نفس، دلتنگي و حسرت، ناكامي و اميد مواجهيم. اين كلاژ هنرمندانه چقدر در دغدغه‌ها و خصوصيات دروني خودتان ريشه دارد؟

اين تركيبي كه اشاره كرديد، در واقع آن حس قالب من در ساخت موسيقي است، يعني همان خصوصيات دروني. نمي‌‌دانم چگونه چنين تركيبي حاصل مي‌شود ولي از انتخاب كلام تا ساخت موسيقي يك احساس دروني با من هست كه همين است كه شما اين‌گونه آن را تعبير و تحليل مي‌كنيد. به نظرم مي‌خواهم در اين اثر يك نوع صداقت باشد. از آن لايه‌هاي حسي صحبت كنم كه در كلام و صحبت نمي‌گنجد يا اصلاً نبايد آن‌گونه گفته شود و جايگاهش رفيع‌تر از آن است كه غيرهنرمندانه گفته شود.

  • - بعضي از آثار شما مثل «دلاويزترين»، «شب‌هاي تهران»، «كهكشان عشق» و «ايران اي ايران» آنقدر پرحس و حال و از دل برآمده است كه شنونده و بعضي نسل‌ها با آنها همذات‌پنداري غريبي دارند و دل‌شان مي‌خواهد با بغض يا شور و اميد، به همسرايي با خواننده و همراهي با اركستر بپردازند. خودتان بازتاب عيني و زنده اين شور و حال و تاثيرپذيري را در بعضي از محافل رسمي يا خصوصي داريد؟

من تاثير آثار موسيقي را در نگاه مخاطب احساس مي‌كنم؛ نه فقط آثار خودم را. نگاه انسان پديده غريبي است. مثل اينكه همه اسرار آشكار و نهان را مي‌گويد. شايد باورپذير نباشد، ولي من هنگام ساخت يك قطعه آوازي به يك اغناي دروني و حسي مي‌رسم و مي‌گويم: «اين فرزند سلامت متولد شد» كه ممكن است در مواردي چند سال هم طول بكشد. خودم حس غريبي دارم و همان حس مخاطبان اين‌گونه آثار را پيدا مي‌كنم. خودم يك مخاطب مي‌شوم و به همين ترتيب در طول ساخت هم خودم يك منتقد مي‌شوم.

  • - چرا ساخت قطعاتي مثل «هر كه دلارام نيست»... با آن تلفيق مناسب و دلنشين سازهاي سنتي و كلاسيك را ادامه نداديد؟

از اين‌گونه آثار كارهاي ديگري هم نوشته‌ام ولي با اين مشغله‌هاي ريز و درشتي كه براي خودم فراهم كرده‌ام، فرصت اجرا خيلي محدود شده و اتفاقاً با آن تجربه‌هاي قبلي، كارهاي جذابي هم مي‌تواند باشد.

  • - از اواسط دهه 60 آهنگ‌هايي كه شما براي «محمد نوري» ساخته بوديد، در رسانه‌ها بيشتر پخش شد و زمينه ارتباطي مردم (به ويژه نسل جوان) با كارهاي شما خيلي فراگيرتر شد. آيا اين موج مثبت، اتفاقي بود؟

به نظرم اشاره خوبي است. در يك دوره‌اي صداي خوانندگاني كه صدايشان قبل از انقلاب هم پخش مي‌شد قابل پخش شناخته نمي‌شد ولي بعضي تهيه‌كنندگان كه سليقه‌اي متفاوت داشتند، گهگاه از اين آثار پخش مي‌كردند. در نيمه دهه 70، من مجموعه «جاودانه با عشق» را به عنوان پنج دهه صداي ماندگار «محمد نوري» طراحي كردم و قطعه «آواز با عشق» را به همين مناسبت ساختم كه شعر آن را انسان گرانقدر «فريدون مشيري» به همين مناسبت سروده بود. در جشني كه در سالن صدا و سيما به مناسبت يكصدمين اثر منتشر از جانب صوتي – تصويري سروش برگزار مي‌شد، من اين مجموعه را معرفي كردم و راجع به ابعاد هنري و فرهنگي و اخلاقي شخصي كه آن را مي‌خواند صحبت كردم و نوري را به روي صحنه دعوت كردم. چهره باوقار او و گام‌‌هاي استوارش روي صحنه براي مخاطبان كه همه از مسوولان صدا و سيما بودند تعجب‌آور بود؛ خواننده‌اي كه پنج دهه خواند و بايد با عصا روي صحنه مي‌آمد. بعد خواستم قطعه آغازين اين مجموعه را كه همان «آواز با عشق» بود با همراهي پيانوي دخترم كه دو نسل با او فاصله سني داشت اجرا كند. اين برنامه شايد تاثيرگذارترين گامي بود كه بسياري از حاضران مسوول را متعجب كرد كه چرا تاكنون صداي اين خواننده اجازه پخش نيافته است؟ و اين آغازي بود براي پخش كارهاي اين يگانه و جالب است كه در مدتي كوتاه نظر نسل جوان به اين آثار جلب شد و ما مي‌بينيم كه در مشايعت او به ديار ديگر جوان‌هاي شيفته چه جمعيت بزرگي هستند با آن احساسات و مهر شگفت‌انگيز...

  • - با توجه به عدم حضورتان در زمان درگذشت زنده‌ياد «محمد نوري» و مراسم خاكسپاري او به دليل مسافرت خارج از كشور، چگونه با اين خبر تلخ در مورد دوست و همكار صميمي و قديمي‌تان كنار آمديد؛ گويا در قبال اين اتفاقات ناگوار آدم واقع‌بيني هستيد؟

البته خيلي تلاش كردم كه بتوانم بيايم ولي وسيله‌اي فوري نيافتم. زمان از جهت يافتن محل پرواز بسيار نامطلوب بود. من تا چند روز قبل از اين اتفاق ناگوار تلفني با او در تماس بودم ولي اصلاً باور نمي‌كردم كه چنين سريع و ناگهاني اين اتفاق بيفتد. دوستان در خانه موسيقي تلاش بسيار كردند تا مراسمي درخور ترتيب داده شود. همسر ايشان هم ستون محكم زندگي نوري بود و با كمال بزرگواري مراسم را از هر جهت حمايت كرد و هيچ كمك مالي‌اي را نپذيرفت. من هم مرتباً با همسرشان در تماس بودم، همين‌طور با دوستان در خانه موسيقي براي ترتيب برگزاري مراسم. البته اين‌گونه تشريفات خوب است و مي‌گذرد ولي بايد به برجستگي‌هاي زندگي اين هنرمند يگانه در مراسمي خاص پرداخته شود تا اين الگوهاي فرهنگي ماندگار بمانند. چنين برنامه‌اي ان‌شاءالله در آينده برگزار خواهد شد.

  • - در زمينه «موسيقي فيلم» و سريال فعاليت چنداني نداشته‌ايد و قابليت‌هاي خود را هنوز نتوانسته‌ايد در اين حوزه بروز دهيد. اگر اين استنباط من را قبول داريد، علت را در چه مي‌بينيد؟

ببينيد، كار در سينما اصولاً يك حرفه مستقل است؛ كاري است كه بايد به طور مستقل به آن پرداخت و اگر هنرمند بخواهد اثري هنري، حالا در هر كدام از حوزه‌هاي فعاليت در سينما، از خودش به جا بگذارد بايد كاملاً روي كارش متمركز شود. در چهار دهه قبل، من در سن و سال و حال و هواي ديگر بودم با فرصت بيشتر و تمركز بيشتر. امروز با كارهاي مختلفي كه از من طلب مي‌شود، واقعاً برايم حضور آن‌گونه كه خودم را هم راضي كند، سخت است. دلم مي‌خواهد كاري گزيده انجام بدهم. حتماً در همين سال‌هاي پاياني عمر دستي در اين كار خواهم برد و از همه اين توانايي‌ها و تجربيات و احساسي كه با آن زندگي كرده‌ام، استفاده خواهم كرد.

  • - يكي از ويژگي‌هاي بارز شما كه ساحت چندوجهي‌تان را عينيت بخشيده، فعاليت‌هاي صنفي‌تان در «خانه سينما» و «خانه موسيقي» و «انجمن سابق موسيقي» بوده است كه همچنان ادامه دارد. در كنار جنبه‌هاي مثبت و سازنده اين حضور مداوم، به نظر مي‌رسد اين حضور فعاليت‌هاي اصلي و تخصصي‌تان را تحت‌الشعاع قرار داده است. آيا مي‌خواهيد اين روند را ادامه دهيد؟

كاملاً صحيح است. من بايد خودم را از اين فعاليت‌ها قدري دور كنم و ياد بگيرم كه گاهي «نه» بگويم. به هر حال گاه آنقدر مهر و لطف از جانب دوستان به سويم جاري مي‌شود كه نمي‌توانم خودم را راضي كنم كه پاسخ منفي بدهم. اين گله را بسياري از دوستاني كه با آنها كار مشترك موسيقي دارم هم مي‌كنند و همين تصميم را دارم. آنچه مي‌ماند، بيشتر آثار هنري است و براي من هم اقناع‌كننده‌تر است.

  • - در چهاردهمين «جشن سينماي ايران» خانه سينما از شما تجليل شد. جدا از هرگونه موضع‌گيري متواضعانه، چقدر از گذشته و حال خود و كارنامه هنري‌تان راضي هستيد؟

واقعاً فكر مي‌كنم به معدل زندگي من يك نمره‌اي داده‌اند. البته هنوز آنقدر سعه صدر پيدا نكرده‌ام كه بگويم خوشحال نشدم. مهرشان را قدر مي‌گذارم و وظيفه جديدي را بر گردن خواهم داشت. اميدوارم بتوانم لحظه‌هاي ديگري را با ساخت نغمه‌هاي دلخواه‌شان، به خاطراتي ماندگار مبدل سازم.
منبع: 
تاریخ انتشار : شنبه 10 مهر 1389 - 00:00

برچسب ها:

دیدگاه‌ها

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:43

درود بر استاد سریر
حیرت کردم صد بار و صدها بار... من در دوران نوجوانی با تصنیف " هرکه دلارام دید" زندگی کرده ام و تا به حال نمی دانستم کار ایشان است. همکاری ایشان با زنده یاد محمد نوری بیشتر به گوش می رسید.
من صمیمانه از ایشان خواستار ادامه کارهایی مثل "دلارام دید" هستم. به نظر من ذوق ایشان در خلق آثار ماندگار کم نظیر است

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود اشك‌ ‌فشاندن با هم | موسیقی ما