موسیقی ما - سمیه قاضیزاده: فقط خدا میداند که چند آهنگساز بعد از «ساعتها» سعی کردند که موسیقی شبیه آن بنویسند. خیلیهایشان عامدانه این کار را کردند. خیلیهایشان هم نه. آنقدر این موسیقی روی روح و روانشان تاثیر گذاشته بود که نمیتوانستند اثر عمیق آن را از روی نتهایشان بردارند و فارغ از آن، موسیقیهای خودشان را بنویسند. فکر نکنید فقط آهنگسازان نوپا و تازه کار به تقلید از این موسیقی پرداختهاند، خیر... امثال یان تیرسن که خودش یکی از معروفترینهای آهنگسازی موسیقی فیلم دنیاست هم نتوانسته دور موسیقی «ساعتها» را خط بکشد. همین میشود که خیلی وقتها موسیقی فیلمهایی را که اتفاقا تازه ساخته شدهاند را میشنوید و احساس میکنید که موسیقی «ساعتها» را رویش گذاشتهاند! در این زمینه قطعا آهنگسازان ایرانی گوی سبقت را از آهنگسازان کشورهای دیگر ربودهاند و تقریبا اکثر آهنگسازان نوپرداز موسیقی فیلم، در آثاری قطعاتی را با اغماض اگر بگوئیم شبیه و نگوئیم کپی«ساعتها» نوشتهاند. حالا اینها را برای چه اول این مطلب نوستالژیک گفتم؟ برای اینکه جایگاه ویژهٔ این موسیقی فیلم حسابی دستتان بیاید و اگر میبینید که به محض شنیدن نتهای آن بلافاصله تصاویر فیلم است که در ذهنتان جان میگیرد بدانید که با چه موسیقی قدرتمندی طرف هستید. اگر چیزی به اسم موسیقی کالت داشتیم، حتما «ساعتها» یکی از همانها بود. اصلا خودتان بگوئید، میشود فیلم استفان دالدری را بدون موسیقی فیلیپ گلس متصور شد؟ میشود آن همه آشفتگیهای ذهنی شخصیتهای فیلم را بدون این موسیقی که انگار داستانهای پستوهای ذهن آنها را روایت میکند فهمید؟
حتما یادتان میآید که صدای اصلی موسیقی «ساعتها» صدای پیانو است. صدای پیانویی که دائما نتها را به صورت دایرهای و رفت و برگشتی مینوازد و خبر از ذهنهای درهم و برهم و بلاتکلیف آدمهای داستان میدهد. فیلیپ گلس که از مشهورترین آهنگسازان مینیمالیست دنیا و از معدود آهنگسازان مشهور و زنده محسوب میشود برای ساخت موسیقی این فیلم سراغ سازی رفت که بتواند آن را با سه شخصیت محوری داستان تطبیق بدهد و مجبور نباشد برای تک تک آنها به صورت جداگانه سازی را در نظر بگیرد. با این حال، موسیقی او موسیقی صد در صد تماتیک بود و نه شخصیتپردازانه. گلس تصمیم گرفت تا برای این فیلم به جای اینکه سراغ شخصیتها و ویژگیهایشان برود، سراغ نقاط مشترک، ذهن آنها و خط اصلی داستان برود. کاری که به نوعی مایکل کانینگهام در رمان «ساعتها» انجام داده بود و کلاریسا، لورا خوانندهٔ کتاب «خانم دالوی» و ویرجینیا وولف را به هم رسانده بود. البته یکی دیگر از کارهایی که فیلیپ گلس در موسیقی این فیلم انجام داده بود، سادهتر کردن درک پرشهای زمانی فیلم بود. او با موسیقی یگانهای که برای تمامی این زمانها انتخاب کرده بود، از تماشاگر این احساس پرش ناگهانی را میگرفت و در عوض حس تماشای داستانهایی یگانه را به او میبخشید.
حتما شروع فیلم را یادتان میآید، وقتی که اتوموبیل همسر لورا از جلوی خانهشان رد میشود و هنوز تیتراژ ابتدایی در حال بالا آمدن است. خوب فکر کنید. حتما دارید صدای موسیقی گلس را هم میشنوید که از همان ابتدا نوید حوادثی آرام و در عین حال مرگبار را میدهد. ضربات سرگیجهوار دست روی پیانو چنین حسی را به شنونده میدهد که حادثهای در حال خزیدن زیر پوست زمان است. حادثهای که با خواندن رمان «خانم دالوی» آغاز میشود و با ریختن کیک آبی رنگ لورا در سطل آشغال ادامه پیدا میکند و اوج موسیقایی آن را زمانی که کودک لورا دنبال ماشین مادر میدود و خانم چاق همسایه او را بغل میزند میشنویم. یادتان هست که موسیقی چه اوج باشکوهی میگرفت وقتی که تصویر پسرک گریان پشت شیشه که برای مادرش اشک میریخت چطور در تصویر اد هریس که او هم پشت شیشه بود، دیزالو میشد؟ ممکن است فکر کنید که دارم چه آب و تابی به موسیقی «ساعتها» میدهم تا شما را مجبور کنم که به خاطر این مطلب هم شده یکبار دیگر به تماشای فیلم بنشینید و از موسیقی آن با توجه به جزئیات بیشتری لذت ببرید. شاید اینطور باشد اما واقعیتی که میخواهم به شما بگویم این است که این موفقیت را هرگز خود فیلیپ گلس نتوانست در هیچ موسیقی فیلم دیگری تکرار کند. قبل از «ساعتها»، تنها موسیقیهای کاردرستی که نوشته بود محدود به «کاندونِ» اسکورسیزی و یکی از فیلمهای دراکولا میشد. اما بعد از ساخت موسیقی «ساعتها» و نامزدیاش برای اسکار بود که او برای فیلمهایی چون «ترومن شو» و «یادداشتهای یک رسوایی» موسیقی نوشت. با این حال موسیقی این فیلمها هم که همهشان موسیقیهای تحسینشدهای بودند، به اندازهٔ موسیقی فیلم «ساعتها» موسیقیهای انقلابی نبودند. انقلابی به این معنا که واقعا ساندترک «ساعتها»، نقطهٔ عطفی در ساخت موسیقی فیلم و استفاده از یک موتیف و دهها واریاسیون بر اساس آن بود. استفاده از یک موسیقی مینیمال پست مدرن روی یک فیلم سینمایی، از آن دست اتفاقاتی بود که پنجرهٔ جدیدی را پیش روی آهنگسازان فیلم باز کرد و بهشان نشان داد که میشود از موسیقیهایی که به نظر نامتعارف میآیند روی فیلمهای سینمایی استفاده کرد.
بد نیست بدانید که پیش از «ساعتها»، فیلیپ گلس در همان سال، موسیقی فیلم کوتاه ویدئویی «ذهن و زمان ویرجینیا وولف» را نوشته بود که همان موسیقی باعث شد تا کارگردان «ساعتها»، ساخت موسیقی آن فیلم را با تکیه بر شخصیت وولف به گلس بسپارد. گلس هم موسیقی این فیلم را برای ساز اصلی پیانو، یک کوارتت زهی و ارکستر طراحی کرد و توانست نامزد دریافت تمامی جوایز مهم موسیقی فیلم سال 2002 شود، از اسکار و گلدن گلوب گرفته تا بافتا و گرمی. جالب اینجاست که مایکل کانینگهام هم علاقهٔ ویژهاش به این موسیقی را اعلام کرد و در یادداشت مفصلی که به بهانهٔ انتشار سی دی این موسیقی فیلم نوشته بود، مراتب عشق و علاقهاش به آواهای گلس را نشان داد. او در بخشی از این یادداشت نوشته بود که «موسیقی گلس روی تصاویر فیلم نمونهٔ بارز واژهٔ هماهنگی بودند و آنقدر این موسیقی خوب بود که تصور میکنم قدرت ذهنخوانی ذهن مخاطب را داشت. هر نتی که نواخته میشد انگار قرار بود گرهای از کار فیلم را باز کند و به فهم تماشاگر اضافه کند.»
موسیقی «ساعتها» از آن جنس موسیقیهایی است که به راحتی میشود آن را به تنهایی شنید و از آن لذت برد. هرچند تنهایی شنیدن آن بسیار تلخ است و خیلی سخت میشود تصاویر فیلم را کنار گذاشت و به آن گوش داد. اما بهتان قول میدهم که لذتی وصف نشدنی در شنیدن همان غم عمیق هم وجود دارد که نباید از دستش داد. از آنجایی که بیش از 8 سال است که از ساخته شدن موسیقی «ساعتها» گذشته است، به راحتی میتوانید به صورت رایگان کل ساندترک آن را از روی اینترنت دانلود کنید و از شنیدن آن لذت ببرید.
دیدگاهها
خواهشا یکی این فیلم ساعتها رو بده به من ببینم.زندگیم به این فیلم متصله.اگه نبینم تباه میشم.
بازی های دقیق و جزئی، تدوین هنرمندانه و موسیقی متن شاهکاری که فروتنانه در خدمت فیلمه
افزودن یک دیدگاه جدید