نوازنده سرشناس عود در گفتگو با «موسیقی ما» از ضبط آلبوم «داستان عشق» خبر داد؛
علی پژوهشگر: قرار است پرویز پرستویی راوی داستان ما باشد
موسیقی ما - علی پژوهشگر نوازنده نامآشنای عود و سرپرست گروه موسیقی «نریمان» از ضبط آلبوم «داستان عشق» خبر داد. پژوهشگر ضمن اعلام این خبر درباره چینش قطعات این آلبوم به «موسیقی ما» گفت: «مجموعه «داستان عشق» دارای 6 تصنیف و یک مقدمه است. تصنیفهای این کار به ترتیب طلب، دلبر عیار، مرو، نفرین، شمشیر چوبین و صورتگرِ نقاش نام دارند. کار با یک مقدمه تحت عنوان جوشش و چشمه آغاز میشود. این آلبوم مجموعهای است که راوی خواهد داشت. در ضمن من با یکی از خوانندههای توانای آواز ایرانی هم برای خواندن در این کار مذاکره کردهام، اما چون هنوز چیزی قطعی نشده اسم ایشان را اعلام نمیکنم.»
پژوهشگر همچنین با اشاره به فردی که به عنوان راوی در نظر دارد گفت: «اولین کسی که به عنوان راوی به او فکر کردم، پرویز پرستویی بود. برای ایشان پیغام گذاشتهام و بناست جواب بدهند. اگر ایشان راوی این مجموعه شود، خیلی خوب است. اگر ایشان نپذیرفت، گزینههای بعدی را اعلام میکند.»
این نوازنده عود کشورمان درباره رپرتوار این آلبوم هم گفت: «به واسطه وجود حالتهای مختلف در قسمتهای مختلف این داستان (داستان عشق) کار از دستگاه «همایون» شروع میشود، به «اصفهان» میرود و در ادامه به شور و چهارگاه میرسد، دوباره به همایون بازمیگردد و در شور به پایان میرسد.»
گفتنی است نوازندههایی همچون گلناز جمشیدی (سنتور)، درشن آنند (تبلا)، آزاد میرزاپور (تار)، مسیح آهنگری (کمانچه)، مهربد یوسفی (بمآهنگ)، محمد موذن (گیتار)، ایمان مشایخی (سازهای کوبهای)، مهیار جلالیپور (دف) که همگی از اعضای گروه «نریمان» هستند، در این مجموعه ساز زدهاند.
علی پژوهشگر ضمن ابراز امیدوراری در مورد استقبال از این اثر و با اشاره به فضای تلفیقی موجود در آلبوم «داستان عشق» ادامه داد: «از دیدگاه مولانا وقتی انسان وارد زمین میشود، اولین چیزی که در وجود خودش احساس میکند، احساس طلب است. شروع میکند از خدا خواستن، اما خود هم دقیقاً نمیداند چه چیزی میخواهد. در اینجا است که این تصنیف آغاز میشود:
ای نوش کرده نیش را
بیخویش کن با خویش را
با خویش کن بیخویش را
چیزی بده درویش را...
در واقع از خدا میخواهد تمام حساش را از او بگیرد و چیزی به او بدهد که نیازش به طلب را برطرف کند. در این لحظه است که خداوند عنایتی به انسان میکند و احساس عشق را در دل او جوانه میزند. انسان، عاشقِ عشق زمینی میشود. در آنجا برای عشقش این تصنیف را میخواند:
یک لحظه و یک ساعت، دست از تو نمیدارم
زیرا که تویی کارم، زیرا که تویی بارم
از قند تو مینوشم، با پند تو مدهوشم
من سیل جگرخسته، تو شیر جگرخوارم...
در دامان عشق میافتد، احساس خوبی درک میکند و تمام هستی و وجودش را در گرو عشق میبیند. اینجاست که همزاد عشق یعنی ترس در وجود انسان جوانه میزند. اینجاست که مولانا به زیبایی ترس را روایت میکند:
دزدیده چون جان میروی، اندر میان جان من
سرو خرامان منی، ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو
ای جان جان بی تن مرو...
در این مرحله، انسان «ذکر مرو» میکند. در گرمای عشق آرامش میگیرد، لحظهای غفلت میکند و به خواب میرود. در این لحظه است که عشقِ زمینی عدم ثبات خود را نشان میدهد و معشوق، عاشق را تنها گذاشته و میرود.
انسانِ عاشق وقتی از خوابِ غفلت بیدار میشود، دنیا را خراب شده بر سرش مییابد. گویی هیچچیز در اطرافش وجود ندارد. عشقش را از دست داده و به دوران تنهایی بازگشته است. خود را سرگشته و پریشان مییابد و تصنیفی با نام نفرین را برای معشوق میخواند. شاهکار مولانا اینجاست که میگوید:
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوهگر و ترکش و خونخوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده...
در واقع با این نفرین از خدا میخواهد معشوقش را عاشق کند. در اینجا مولانا وارد میشود و آدمی را نصیحت میکند. میگوید جنگجو وقتی میخواهد به فرزندش رزم بیاموزد، به دستش شمشیر چوبی میدهد. تا آنکه در روز جنگ، فرزند شمشیر واقعی را به دست بگیرد:
از عنایتها شمر کز سوی عشق آید ضرر
عشق مجازی را گذر در عشق حق هست انتها
غازی به دست پور خود شمشیر چوبی میدهد
تا او بر آن استا شود شمشیر گیرد در غزا...
این نصیحت دریچهها را به روی انسان میگشاید. انسان عاشق خداوند میشود و این شعر را میخواند:
صورتگرِ نقاشم هر لحظه بتی سازم
ناگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش در انگیزم، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم، در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران هر خانه که میسازم
جان شیفته شد بر تو، آمیخته شد با تو/
چون بوی تو دارد جان، جان را هله بنوازم...
در اینجا عشق حقیقی احساس میشود و انسان عشق خدایی را درک میکند.
پژوهشگر همچنین با اشاره به فردی که به عنوان راوی در نظر دارد گفت: «اولین کسی که به عنوان راوی به او فکر کردم، پرویز پرستویی بود. برای ایشان پیغام گذاشتهام و بناست جواب بدهند. اگر ایشان راوی این مجموعه شود، خیلی خوب است. اگر ایشان نپذیرفت، گزینههای بعدی را اعلام میکند.»
این نوازنده عود کشورمان درباره رپرتوار این آلبوم هم گفت: «به واسطه وجود حالتهای مختلف در قسمتهای مختلف این داستان (داستان عشق) کار از دستگاه «همایون» شروع میشود، به «اصفهان» میرود و در ادامه به شور و چهارگاه میرسد، دوباره به همایون بازمیگردد و در شور به پایان میرسد.»
گفتنی است نوازندههایی همچون گلناز جمشیدی (سنتور)، درشن آنند (تبلا)، آزاد میرزاپور (تار)، مسیح آهنگری (کمانچه)، مهربد یوسفی (بمآهنگ)، محمد موذن (گیتار)، ایمان مشایخی (سازهای کوبهای)، مهیار جلالیپور (دف) که همگی از اعضای گروه «نریمان» هستند، در این مجموعه ساز زدهاند.
علی پژوهشگر ضمن ابراز امیدوراری در مورد استقبال از این اثر و با اشاره به فضای تلفیقی موجود در آلبوم «داستان عشق» ادامه داد: «از دیدگاه مولانا وقتی انسان وارد زمین میشود، اولین چیزی که در وجود خودش احساس میکند، احساس طلب است. شروع میکند از خدا خواستن، اما خود هم دقیقاً نمیداند چه چیزی میخواهد. در اینجا است که این تصنیف آغاز میشود:
ای نوش کرده نیش را
بیخویش کن با خویش را
با خویش کن بیخویش را
چیزی بده درویش را...
در واقع از خدا میخواهد تمام حساش را از او بگیرد و چیزی به او بدهد که نیازش به طلب را برطرف کند. در این لحظه است که خداوند عنایتی به انسان میکند و احساس عشق را در دل او جوانه میزند. انسان، عاشقِ عشق زمینی میشود. در آنجا برای عشقش این تصنیف را میخواند:
یک لحظه و یک ساعت، دست از تو نمیدارم
زیرا که تویی کارم، زیرا که تویی بارم
از قند تو مینوشم، با پند تو مدهوشم
من سیل جگرخسته، تو شیر جگرخوارم...
در دامان عشق میافتد، احساس خوبی درک میکند و تمام هستی و وجودش را در گرو عشق میبیند. اینجاست که همزاد عشق یعنی ترس در وجود انسان جوانه میزند. اینجاست که مولانا به زیبایی ترس را روایت میکند:
دزدیده چون جان میروی، اندر میان جان من
سرو خرامان منی، ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو
ای جان جان بی تن مرو...
در این مرحله، انسان «ذکر مرو» میکند. در گرمای عشق آرامش میگیرد، لحظهای غفلت میکند و به خواب میرود. در این لحظه است که عشقِ زمینی عدم ثبات خود را نشان میدهد و معشوق، عاشق را تنها گذاشته و میرود.
انسانِ عاشق وقتی از خوابِ غفلت بیدار میشود، دنیا را خراب شده بر سرش مییابد. گویی هیچچیز در اطرافش وجود ندارد. عشقش را از دست داده و به دوران تنهایی بازگشته است. خود را سرگشته و پریشان مییابد و تصنیفی با نام نفرین را برای معشوق میخواند. شاهکار مولانا اینجاست که میگوید:
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوهگر و ترکش و خونخوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده...
در واقع با این نفرین از خدا میخواهد معشوقش را عاشق کند. در اینجا مولانا وارد میشود و آدمی را نصیحت میکند. میگوید جنگجو وقتی میخواهد به فرزندش رزم بیاموزد، به دستش شمشیر چوبی میدهد. تا آنکه در روز جنگ، فرزند شمشیر واقعی را به دست بگیرد:
از عنایتها شمر کز سوی عشق آید ضرر
عشق مجازی را گذر در عشق حق هست انتها
غازی به دست پور خود شمشیر چوبی میدهد
تا او بر آن استا شود شمشیر گیرد در غزا...
این نصیحت دریچهها را به روی انسان میگشاید. انسان عاشق خداوند میشود و این شعر را میخواند:
صورتگرِ نقاشم هر لحظه بتی سازم
ناگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش در انگیزم، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم، در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران هر خانه که میسازم
جان شیفته شد بر تو، آمیخته شد با تو/
چون بوی تو دارد جان، جان را هله بنوازم...
در اینجا عشق حقیقی احساس میشود و انسان عشق خدایی را درک میکند.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 9 مرداد 1393 - 16:21
افزودن یک دیدگاه جدید