.

تبلیغ بالای قطعه

.
یکشنبه، 26 مهر 1394
خواننده: 
آهنگساز: 
ترانه‌سرا: 
تنظیم‌کننده : 
سجاد جولایی
plays 68529


افزودن یک دیدگاه جدید

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
متن ترانه
 با خاطراتت زنده می مانم ، مسافری هرگز نمی مانی
صدا بکن اسم مرا امشب ، هم لحن قطره های بارانی
صدا بکن اسم مرا بازم ، صدای تو خاطره خواهد ماند
بعد از تو هر شعری که می گویم ، این خانه و این تخت خواهد خواند
دستم اگر رو می شد این بازی ، دیگر برایت سرد تر می شد
با این سکوت و اشک پنهانی ، این مرد عاشق مرد تر می شد
مسافرم تبریز در مه بود ، تصویر رفتنت پریشان شد
سزای این دل لاجرم مرگ است ، حتی اگر یک دم پشیمان شد
ایمان به فصل سرد آوردم ، پاییز فصل دل بریدن شد
بعد از تو خاطرات شیرینت ، تنهایی تو عاشق من شد
می ترسم از اینکه در این تردید ، قبل از سفر خواهش کنم برگرد
می ترسم از لجبازی محضت ، می ترسم از تکرار یک سر درد
هر قرص خوابی بی اثر می شد ، وقتی که تو غریبگی کردی
می ترسم از تکرار دل کندن ، اما اگر دوباره برگردی
دنیای من  تغییر خواهد کرد ، رویای من تعبیر خواهد شد
این عشق از سهند تبریزت ، تا آسمان تکثیر خواهد شد
اما اگر امروز برگردی ، قید سفر را زدی و ماندی
این شعر دلتنگ و پر از غم را ، با لحن بارانی خود خواندی
دنیای من لبخند خواهد زد ، بی وحی هم معجزه خواهی کرد
می ترسم از شیطان عاشق که ، خدای من خواهش کنم برگرد
رقیب من تنها درونت بود ، لجبازی و غرور بیش از حد
مقاومت کردی ولی بازم ، تقدیر را قلبت  رقم می زد
پرنده ی مهاجری اما ، به خانه ات هم باز خواهی گشت
تقویم هر هفته ی دلتنگی ، رد می شود از هفت شب از هشت
هر لحظه چندین ماه دلتنگی ، هر ثانیه چندین صده مردم
با تو پر از امید فرداها ، بی تو ولی بی وقفه ابزردم
از هیچ بودن سخت ترسیدم ، اما تو از من هیچ می سازی
دلکندم از دنیای آدم ها ، از من چه بردی و چه می بازی
هر چیز جز چیزی که می خواهم ، بی ارزش و بی ارزش و پوچ است
ارزش خانه را نمی داند ، پرنده ای که در تب کوچ است
دلتنگ خواهی شد ولی دیگر ، خانه ی قلبم سخت ویران است
چتری نمی خواهد غرور من ، هر شب به شب ساکن باران است
از تو چه برده ام چه می بازم ، این عشق چیزی جز نبودن نیست
برگشته ای هزار و یک دفعه ، هر بودنی اما که بودن نیست
این خواستن علاج دردم نیست ، می خواستی اما نمی دانی
هر لحظه که چترت به یادت ماند ، خیسم شدی دشمن بارانی
برگشتی اما فکر او بودی ، عاشق شدن کاری نمی خواهد
تلاش کرده ای ولی یک بار ، یاری شو که یاری نمی خواهد
بهای عشقت یک تبسم بود ، عاشق شدن می دانم آسان است
یک بار هم بدون چترت باش ، کوتاه بیا نوبت باران است
یک واژه تکراریه برگرد ، یک جمله تکراریه برگرد
یک سال چندین سال تنهایی ، برگرد یعنی درد یعنی مرد  
مفهوم این واژه عوض می شد ، اگر کمی هم حال من بودی
یک عمر  دنبال تو می گشتم ، یک شب تو هم دنبال من بودی
کوتاه بیا قصد سفر داری ، کجا این دنیا مث اینجاست
دریا ندیدی در خودت بنگر ، چشمان تو دریاتر از دریاست
من در درونت غرق خواهم شد ، مقیم این خانه ی کوچک شو
جز خنده های ناب و جذابت ، چیزی نمی خواهم ولی از تو
این شعر هم سکوت در بر داشت ، فریاد من یک اسم کم دارد
حتی اگر امیدواری داشت ، یک آسمان این شعر غم دارد
از انعکاس غم در آیینه ، می ترسم از تکرار این دوری
اجبار یک غریضه ی وحشی ، می ترسم از رابطه سوری
تقلید بی تقدیر بی تقصیر ، تقصیر این تقدیر مبهم بود
هرچند انتظار تو سخت است ، اما گمانم عشق من کم بود
تمدید شد تردید پر تشدید ، تصویری از تزویر بی تدبیر
آخر از انزوا به در آمد ، این شاعر خسته ولیکن دیر
تبریز در تب سوخت اما من ، یخ بسته ام در این خیابان ها
حتی مرا آرامشم ترساند ، می ترسم از شروع طوفان ها
دروغ را حفطم ولی این بار ، دروغ را از سفره ات بر دار
شاید مرا باور کنی روزی ، که رفته ام برای تو بر دار
پشت تو ماندم چون نمی دانی ، آرامشت تمام دنیا بود
بازی نکردم تا بفهمی که ، دنیا اگر بد بود زیبا بود
 سکوت می کنم ولی این بار ، فقط به عشق عاشقی برگرد
لعنت به عادت های امروزی ، که عشق را محکوم بازی کرد
اگر کمی بازی بلد بودی ، اینقدر دلواپس نمی ماندم
شاید اگر بازی بلد بودم ، پای تو و بی کس نمی ماندم
کنار او اما چه تنهایی ، می ترسم از پاییز تنهایی
می ترسم از جنون تن هایی ، یادم برد هر لحظه اینجایی
این جامعه بازیگرش مرد است ، زن ها ولی بازیچه ای زیبا
دروغ روشن فکری امروز ، با همه باشی با خودت تنها
خوش حال بودن معنیش این نیست ، خوش حال یعنی وقت تنهایی
اگر دلت راضی شد از دستت ، هرجا که باشی فکر دریایی
خوش حال یعنی رو به آیینه ، رنگ خودت باشد به تصویرت
خوش حال یعنی دل شکستن را ، بشکنی از جادوی تقدیرت
اگر چه هر کس عاشقی فهمید ، مرتد شد از این جامعه از خود
ای کاش این شب صبح در بر داشت ، ای کاش این دنیا عوض می شد
اما اگر روزی دلت لرزید ، بازی عوض شد و ورق برگشت
حال و هوای شهر پاییزی ، تبریز در خون و عرق برگشت
روزی که بانوی جهان بودی ، نه یک عروسکی که بازی خواست
نه مثل اعدامی که قبل از مرگ ، یک جرعه آب از دست قاضی خواست
من هم همان علی دیروزم ، شاعر دیوانه ی پاییزی
من هم همان عاشق دیروزم ، تو هم همان زیبای تبریزی
من عشق را عمیق می خواهم ، تعهدی مثل سهندت سخت
عاشق شدن یعنی که خندیدن ، خندین اما با خیالی تخت
تبریز هم در مه نخواهد ماند ، فردای من با تو چراغان است
صدا بکن اسم مرا امشب ، صدای تو هم لحن باران است
لبخند هایت چال لپ هایت ، چشمان قهوه ای تبریزی
دنیا کنارت مهربان می شد ، زیباترین لحظه ی پاییزی
این مهر هم غمگین نخواهد شد ، پاییز دیگری که در راه است
لبخند های تو به من فهماند ، فاصله ها عمرش چه کوتاه است
شیرین ترین لحظه ی پاییزی ، چله نشین داستانت من
پاییز قبل از تو پریشان بود ، با تو ولی یعنی که برگشتن
برگرد برگردان که برگردد ، این ترس از تبریز مه آلود
اگر در این ثانیه ها مردم ، این آخرین شعرم برایت بود




دانلود دانلود آهنگ تبریز در مه از علی رضاوند | موسیقی ما