نگاهی سینمایی به کنسرت اخیر علیرضا عصار در سالن میلاد
شاید وقتی دیگر
[ نیما حسنینسب - منتقد سینما ]
به جای مقدمه: کنسرت که میرویم، فقط برای شنیدن موسیقی نیست. موسیقی را با کیفیت اغلب بهتر و شرایط راحتتر و هزینهی بسیار کمتر میشود شنید. کنسرت که میرویم، منتظر یک مجموعهی دیداری-شنیداری هستیم؛ یک وضعیت جذاب و لذتبخش که محورش موسیقی است، اما باید یک فضای نمایشی و سرگرمی هنری هم عرضه کنند تا راضی شویم. در کنار صدا، این نور و رنگ و گرافیک و طراحی و معماری و چیدمان و میزانسن و صحنهآرایی و کلام و گفتار است که جلوهگری میکند.
در یک کلام، موسیقی را میشنویم ولی کنسرت را میبینیم و میشنویم. افزوده شدن عنصر تماشا به فرآیند تولید و خلق و ارائهی موسیقی است که حضور در کنسرت را برای مخاطب، دلچسب و رضایتبخش میکند. این البته یک تعریف کلی و عمومی است و ربطی به وضعیت نامعقول امروز و فضای نامتعارف موسیقی ما ندارد؛ فضایی که دلایل و انگیزههای کنسرتگذاری و کنسرت رفتناش گاهی ربطی به علتهای مرسوم و معقولش ندارد.
زمانی بر کنسرت، انگیزهی سیاسی و جو جناحی حاکم است و گاهی میروند تا فقط قد و بالا و بَر و روی فلان ستارهی سینما را ببینند که صدایش هیچ تناسبی با سیمایش ندارد. (ترکیب صورت و ظاهر مقبول و صدای فالش و موسیقی ابتدایی، ظاهراً فقط در این روزها در ایران میشود دلیل برپایی کنسرت!) گاهی با محبوبیت مقطعی و زودگذر فلان خواننده (با یکی دو قطعهی محبوب) ناگهان چنان سونامی کنسرتها و تورهای داخلی و خارجی راه میافتد که همه را انگشت به دهان میکند و نام خواننده و قطعاً اجرای همان یکی دو قطعه میشود تنها دلیل و انگیزه و نقطه عزیمت برگزاری و استقبال از کنسرت. فهرست بلندبالای این دولتهای مستعجل و حاکمانِ یکشبه، به نظرم خودش موضوع نوشته و تحلیلهای مفصلی است که کارشناسان موسیقی باید دربارهاش بنویسند. من فقط به بخش دوم ماجرا کار دارم و قرار است از این به بعد گاه و بیگاه به بررسی کم و کیف و مؤلفههای «تماشا»یی کنسرتها بپردازم و پا توی کفش «شنیدن» نکنم؛ چون در این موضوع، عامی و غیرکارشناسام.
***
حدود دو دهه پیش -وقتی نسل اول موسیقی پاپ مجاز و داخلی شروع به کار کردند- فکر نمیکردیم زمان اینقدر زود بگذرد که حضور و ترانههایشان برای بخشی از جامعه، نوستالژی و خاطره باشد. زمان و عمر، اما کاری به فکر و تصور ما نداشت و مثل برق و باد گذشت تا روزی که با شنیدن چند تا از ترانههای علیرضا عصار در کنسرت اخیرش، احوال نوستالژیکی بهمان دست داد. به نظرم بخش مهمی از ویژگیها و کم و کیف کنسرت عصار (پس از شش سال دوری از صحنه) را باید از این منظر، بررسی و تحلیل کرد. انگار او و گروه و همکارانش آمده بودند تا اعلام کنند کاری به فضای این سالهای موسیقی پاپ ندارند و قرار نیست به هیچ شکلی بر این موج سوار شوند و تلاشی برای شباهت یا همراهی با آن نمیکنند.
حدس میزنم -و دلیل قاطعی هم برای اثباتش ندارم- که برپایی این کنسرت قرار بوده کمی تا قسمتی یادآور ضربالمثل قدیمی «دود از کُنده بلند میشود» باشد. این را میشد از همان ابتدای ماجرا فهمید؛ از دورخیز مناسب و زمانبندی معقول و غیرعجولانه در اعلام و تبلیغات و بلیتفروشی تا لحظهای که وارد سالن میلاد شدیم و فهمیدیم خبری از هیاهوی بسیار (اغلب برای هیچ) و شلوغی و زلم زیمبوی صحنه و بمباران نور و رنگ و دود و مه و این چیزها نیست و خوشبختانه تا آخرین قطعه هم خبری از این چیزها نشد. الگوی کلی و تِم مرکزی کنسرت عصار را میشود با عباراتی مثل سادگی و بیادا-اصولی و تلاش برای کلاسیک بودن تعریف کرد.
صحنه سراسر به رنگ مشکی طراحی شده بود که اولین و سادهترین گزینه برای رسیدن به این تعریفها است. سه پردهی بلند عمودی که با فاصلههای مشخص، این فضای مشکی را خطکشی میکرد و سه لوستر کاملاً کلاسیک که با ترکیب مثلثی متقارن آویخته شده بود و برای ما سینماییها، کمی یادآور اجرای آخر گروه «The Band» در مستند درخشان مارتین اسکورسیزی (آخرین والس) بود. نمای عمومی استیج با این توصیف، در لحظهی ورود، چشمنواز و آرامبخش و محترم جلوه میکرد و این «محترم» بودن هم به گمانم بخش مهمی از استراتژی کلی برپاکنندگان کنسرت بود. این چیدمان، تأثیرش را بر مخاطبان هم گذاشت و آنها فاصلهی همیشگی میان نشستن روی صندلی تا شروع کنسرت را محترمانه و کمسروصدا و بدون تخلیهی هیجانهای معمول و مرسوم کنسرتهای پاپ این روزها گذراندند؛ درست مثل حاضران در یک میهمانی رسمی!
با ورود گروه کُر و نوازندهها، مشخص شد این الگوی عمومی قرار نیست در هیچ بخشی از کار عوض شود یا بشکند و چیزی به آن اضافه کنند که توجه مخاطب را به خودش جلب کند یا نشانی از بداعت و ایدههای نو داشته باشد. همهی گروه پُرتعدادِ کُر و نوازنده با لباسهای مشکی آمدند و سر جایشان نشستند و بهسرعت در سیاهی چیرهی زمینه حل و هضم شدند؛ جوری که انگار بنا بر این بوده که هیچ عنصر و اِلِمانی حواس و ذهن حاضران را از «شنیدن» موسیقی پرت نکند.
تقارن اینجا هم اصل غیرقابل تغییر بود؛ گروه کُر یک طرف صحنه، نوازندگان زهی طرف دیگر و پیانو وسط صحنه. تنها نکتهی قابل عرض، شاید سفیدی پیانو بود که باز هم با الگو و فرمول تقارن و تناسب همخوانی داشت و حسی از نافرمی و ناجوری ایجاد نمیکرد؛ درست مانند جای ایستادن نوازندگان گیتار بیس، آکوستیک و الکتریک. درامز و کوبهایها هم به دقت با این تقارن همراه بودند و فقط قاب سادهی شیشهای، اندکی از بقیه تفکیکشان میکرد.
همهچیزِ این چیدمان و طراحی، از یکجور دلنگرانی -اگر نگوییم محافظهکاری- حکایت داشت؛ نگرانی از شبیه شدن به فضای غالب کنسرتهای پاپِ مرسوم و نشان دادنِ جنسی از تمایز و تفاوتِ بنیادین میان کار اینها و آنها. آلرژی و وسواسی قابلدرک و ناگزیر که البته جسارت ابتکار و حرکتهای جذاب احتمالی را گرفته بود و هدفش فقط رسیدن به حسی از احترام و تمایز و وقار بود که این روزها کمتر سراغ داریم. از این منظر، طراحی و میزانسن و اجرای کنسرت عصار -ناخودآگاه یا عامدانه- به نقد شرایط روز موسیقی پاپ هم تبدیل شد. چیزی که به وضوح، در انتخاب ترانهها و کنداکتور برنامه هم جاری شده بود تا این اجرا، نمایندهی نوعی از موسیقی پاپ فاخر باشد.
فارغ از هرگونه ارزشگذاری و صرفنظر از این که اساساً اینجور طبقهبندی و تقسیم و اسمگذاریها چهقدر درست یا غلط است، کوشش تمام دستاندرکاران این کنسرت را باید به چنین حس و انگیزهای مربوط بدانیم. آنها حتی به قیمتِ -کمی- خستهکنندگی و تکراری شدن فضا و حس کنسرت، به این قرارشان پایبند ماندند و البته با هر متر و معیاری، کنسرتی محترمانه و موقر و متین اجرا کردند. (چیزی که از نام و سابقه و جنس آثار علیرضا عصار هم توقعش میرفت.) نمیدانم حال و هوای غمگین این چند روز و اتفاق تلخ و ناگهانی پلاسکو در آن تأثیر داشته یا نه، ولی ماجرا به نظر عمیقتر و برنامهریزیشدهتر از این بود که حاصل تغییرات ناگهانی حال و هوای جامعه در چند روز منتهی به اجرا باشد.
عنصر دیداری و تماشایی دیگر اجرا، دو اسکرینِ متقارن در دو طرف صحنه بود که کارگردانی و سوئیچ قابل قبولی داشت. تصاویر بهجا و بهاندازه به هم قطع میشد، تصویر انتخابی متناسب لحظه بود و اغلب موقعیت اصلی روی صحنه را بازتاب میداد؛ موضوعی ظاهراً ساده و بدیهی که متأسفانه اغلب اوقات رعایت نمیشود تا جایی که اصلاً لزوم و وجود این اسکرینهای دیجیتال زیر سؤال میرود یا باعث دردسر و مخدوش کردن ماجراها میشود!
ترانهها بیشتر از میان اشعار کلاسیک و مدرن (از مولانا تا سهراب سپهری) گزینش شده بود و حتی دو قطعهای که از آلبوم آیندهی عصار اجرا شد هم لحن و حسی از موعظه و خطابه و نقد شرایط اجتماعی فرهنگی داشت. خودِ خواننده هم به نظر میرسید بدش نمیآید میان اجراهایش، گریزی به مسائل اجتماعی سیاسیِ روز بزند و بهرغم اصرار چندبارهاش برای سیاسی نبودن حرفهایش، لابد خودش هم بهتر از ما میداند که در این روزگار، با گفتن چنین حرفهایی نباید توقع داشت کسی آنها را سیاسی فرض نگیرد. (نگاهی به خبررسانی و بازتاب رسانهای حرفهای خواننده در همین 24 ساعت گذشته گواه این مدعا است.) حرفهای خواننده میان قطعهها فکرشده و با برنامه نبود؛ هیچ ایده و نکتهی خاص و برجستهای نداشت و به نظر میرسد این بخش موثر از کنسرتها، هرگز در اجراهای ایران جدی گرفته نمیشود و کسی اهمیتی برایش قائل نیست و همهچیز به حس و توان و بداههی خواننده روی صحنه واگذار شده است. حرفهای عصار بیتُپُق و بدون سوتی و روان بود، ولی چیزی به اجرا اضافه نکرد و حس ویژه و دلچسبی برنینگیخت؛ درست مثل بازی بدن و حرکاتش موقع خواندن ترانهها که باز هم سادگی و وقار با تعریف مرسوماش به هر چیز دیگری ترجیح داده شده بود.
***
به جای مؤخره: استقبال از کنسرت عصار و تمدید دوروزهاش، خبر خوبی بود و نشان داد تفاوت و تمایز در کیفیت و اعتبار موسیقی هنوز هم متر و محک خوبی است و عیار اسمها در چنین موقعیتهایی مشخص خواهد شد. در افول روز به روز و ساعت به ساعت اغلب ستارههای گذرای موسیقی پاپ، علیرضا عصار هنوز مشتری و شنونده دارد و گویا به هر قیمتی هم قرار نیست دل مخاطبان قبلی را به دست بیاورد یا مشتریهای تازه دست و پا کند. او مثل ترانههایش محترم و موقر و جدی -و اندکی عبوس- به راهش ادامه میدهد و ما چشمانتظارِ روزی مینشینیم که مقادیری جسارت و بداعت و ابتکار یا گریز و پرهیز از عادتها و الگوهای قبلی در قطعهها یا اجراهای عصار ناگهان برق از سرمان بپراند و بیش از پیش به وجدمان بیاورد.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 7 بهمن 1395 - 15:54
دیدگاهها
علیرضا با سابقس
عالي بود و هست
شاهکار بود،خدایی کردن روی صحنه آقای عصار سالها بود انقدر لذت نبرده بودم
افزودن یک دیدگاه جدید