گفتاری از علی بوستان به بهانه برگزاری فستیوال بینالمللی « Show Of Hands»
جشنی با چگالیِ وجاهت و موسیقی ناب
[ علی بوستان - نوازنده ]
موسیقی ما - آشنایی و دوستی من با متولی این فستیوال یعنی رامین صدیقی به سالها پیش بازمیگردد و به همین دلیل، اگر بخواهم با زبان تعریف صحبت کنم، ممکن است بوی مبالغه به خود بگیرد. برای همین ابتدا باید این شبهه را رفع کنم که در این مطلب قرار است خارج از این رفاقت، درباره فستیوال «Show Of Hands» صحبت کنم.فستیوال «Show Of Hands» آموزههای متفاوتی از زوایای مختلف داشت که تعابیری چون جادوگران پیانو برای آن استفاده شده بود؛ اما به نظر من، باید نگاه بازتری نسبت به این شبها داشت. چرا که به معنای واقعی کلمه، «اتفاق» بود.
آن زمانها که همیشه پیگیر اتفاقات مهم خارج از ایران بودیم، به دلیل نبود اینترنت، نمیتوانستیم به راحتی به آن منابع دسترسی پیدا کنیم. حالا خیلی از افراد حاضر در این فستیوال، کسانی بودند که پیگیر کارهایشان بودیم و میخواستیم هر طور شده، یک سیدی از آنها تهیه کنیم؛ اما الان آن را در مملکت خودمان برای خودمان اجرا میکنند که این اتفاق نشان میدهد بستر استانداردسازی برای این اجرا کاملاً فراهم شده و باید برای تحقق این اتفاق، رسماً به رامین صدیقی گفت «دمت گرم» که این بستر را فراهم کردی. او سالیان سال است بدون هیجانزدگی و نگاه غربپرستی و به دور از هرگونه شوآف، کارهایی از این دست را انجام میدهد و این اتفاق در اصل، مصداق بارز تبادل فرهنگی بود که ایده و جهانبینی رامین است و «نشر هرمس» را هم بر همین اساس پایهریزی کرده است.
نازنینهایی چون پیمان یزدانیان و مازیار یونسی هم در قالبی در این فستیوال شرکت کردند که تمام شرکتکنندگان این فستیوال، خودشان را از این همکاری مفتخر میدانستند. اینها همه بارقههای امیدی است که ما را به روزگار پیش رو امیدوارتر میسازد؛ آن هم درست زمانیکه همهچیز در بلاتکلیفی به سر میبرد و در دورانی زندگی میکنیم که هویتها مغشوش و مشوش شده است. پس هر اتفاق درستی میتواند بدون اینکه مرزی در این میان باشد، تأثیر خود را بر جای بگذارد. میتوان گفت بزرگترین مصداق این موضوع، اجراهای فرامرزی موسیقی بوده است؛ چرا که در این فستیوال، هیچ مرزی بین سوئیس و آلمان و هلند و اتریش و ایتالیا و ایران و فرانسه وجود نداشت و ما درباره موسیقی محض صحبت میکردیم که زبان مشترک همه دلها است.
این فستیوال در نگاه اول، بسیار تخصصی بود؛ در واقع وقتی تِم یک فستیوال را بر اساس پیانو انتخاب میکنی -آن هم سولوی بداههنوازی در زمینه این نوع موسیقی تجربی- قطعاً مخاطب خاص خواهد داشت و برای این نوع مخاطب، حتی میتواند جنبه ورکشاپی هم داشته باشد. درست است که در یک بخش از این فستیوال ورکشاپهایی هم برگزار شد و بعضی از این هنرمندان، دیدگاههای خود را نسبت به بخش بداههنوازی شکافتند؛ اما ما شاهد حضور مخاطبان عام هم در این اجراها بودیم که در اصل، طالب موسیقی ناباند و این فستیوال توانست خوراک سلیقه آنها را هم به خوبی تآمین کند.
اجرای «استفانو باتالیا» 87 دقیقه بداههنوازی بود که این زمان، به راحتی میتواند آدمها را فراری دهد؛ اما چنان تسلطی روی بداههپردازی داشت که توانست سلیقههای متفاوت را راضی کند. یا کسی مثل «نیک برتش» -که هم در بینش زندگی خود و هم در نوازندگیاش تفکر بسیار درونگرایی دارد- توانست آدمها را مسخ کند، بدون اینکه بخواهد فخر بفروشد یا ذرهای درشتنمایی کند.
نکته جالب این که وقتی آدم بزرگی روی صحنه بود، هنرمندان دیگر را هم در سالن میدیدید. هر شب شاهد این بودی که آنها کارهای هم را دنبال کرده و سر یک میز نشسته و با هم مباحثه میکنند. اتفاقاً آنها به هم کمک میکردند و من شاهد بودم که حتی از یکدیگر نظر هم میخواستند و با روی باز انتقادات یکدیگر را میشنیدند. اینها شاید بتواند برای ما آموزههای مهمی به همراه بیاورد و این موضوع را بیشتر درک کنیم که هر کس جای خودش را دارد و کسی قرار نیست جای دیگری را تنگ کند.
به نظر من، بزرگترین دستاورد این فستیوال، دیدگاه فرامرزی در نگاه به موسیقی و تشویق به تفکر جمعی بود و باید بابت این اتفاق، به رامین تبریک گفت. صدیقی البته پیش از این نیز چنین تجربههایی را از سر گذرانده و با هر امکاناتی، نوازندگان خاص را به ایران دعوت کرده تا مردم بتوانند به صورت مستقیم از این موهبت برخوردار شوند. هنرمندانی نظیر انور بِراهم، استفان میکوس، نیک برتش و بیورن مییر (با کوارتت «رونین») یا کوارتت «وُلفرت برِدِرُدِه» یا حتی «کالین ولون» که در قالب گروهش در ایران اجرا داشته است. ولی این مجموعه به عنوان فستیوالی که به صورت مستقل و غیردولتی برپا شد و ضمن رعایت تمامی استانداردها، کلیه مخاطبان را خوشحال و راضی کرد، اتفاق دیگری بود.
فستیوال در اصل یک جشن است؛ جشنی که با هماندیشی و تعامل میتواند در موارد خاص، به گفتوگوی تمدنها نیز منجر شود. در این موارد، هدف رقابت نیست و اصلاً نیازی هم به رقابت احساس نمیشود. ما نمیتوانیم قد و قامتی برای هیچیک از این نوازندهها قائل شویم و حتی اگر هم -بر اساس سلیقه- نتوانی با آنها ارتباط برقرار کنی، چیزی از احترام تو به ایشان کم نمیکند. مثلاً برخی درباره اجرای «استفانو باتالیا» میگفتند کاش زمان کمتری بداههنوازی میکرد؛ اما او اصلاً اینگونه به اجرا نگاه نمیکند و اینکه تو میتوانی آن رهایی را روی صحنه ببینی، بزرگترین بازخورد این جریان است.
من امیدوارم مستندی که برای این فستیوال ساخته میشود، این جریان را موضوع اصلی خود قرار دهد؛ چون آموزندهترین درس این فستیوال این بود که چهطور میتوان در نظرسنجی با یکدیگر، با آغوش باز پذیرای تمام حرفها بود و مباحثه داشت و اتفاقاً مردم علاقهمند هم شاهد این تعاملها بودند. این یعنی معنی اصلی فستیوال که ما باید دنبال آن باشیم؛ نه اینکه صرفاً از کشورهای مختلف یک تعداد را دور هم جمع کنیم. در آنجا اصلاً نام کشورها برای این آدمها معنی نداشت. صرفاً خودشان بودند. مثال کامل یک انسان که مرزی بینشان وجود نداشت و برای همین هم عنوان فرامرزی به آن میدهم.
برخی میگویند چرا چنین فستیوالی باید در یک سالن 250نفره برگزار شود. پاسخ من این است که این مسأله خودش نشاندهنده وقار و وجاهت این فستیوال است. بیشک برگزارکنندگان میتوانستند آن را در جایی مثل برج میلاد برگزار کنند و هیاهوی بیشتری هم راه بیندازند و روند دیگری را به لحاظ رکوردشکنیهای مد روز و هیاهوی فروش و تیراژ در پیش بگیرند؛ اما مطمئناً نمیتوانست چنین بازخوردی داشته باشد.
به نظر من باید دست تمام متولیان این فستیوال را بوسید؛ از رامین صدیقی که ایدهپرداز و برنامهریز و هماهنگکننده این فستیوال بود گرفته تا اعضای شرکت کلیک و اسپانسرها و همچنین عباس سجادی و متولیان فرهنگسرای نیاوران. با این فستیوال فهمیدیم میتوان امید داشت تا فضایی برای کارهای خوب مهیا شود و صرفاً به بازخورد فکر نکرد؛ اتفاق خوشی که امیدواریم باز هم بتوانیم با همین چگالی شاهدش باشیم.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : چهارشنبه 29 شهریور 1396 - 21:57
افزودن یک دیدگاه جدید