گذشت شب رو ببین، ماه و ببین
شب یلدا
به من رخ بنما، چهره نما
ماه شب یلدا
گذشت شب رو ببین، نگاه من رو ببین
صدای طپش قلب این شبگرد عاشق
که نشسته است سرد و خاموش
شب یلدا، تک و تنها
آغاز دکلمه
تا سحر چند گَهی بیش از آن باقی نیست
که بجویم پس از این ظلمت تنهایی شب
از سیاهی و دوراهی نبود یا بودن
روزن نور امیدی تا به سر منزل دوست
شاید از راه رسم با قلبی
همه آکنده زعشقت چون رعد
غرشی باران زا بکند سیرابم
یا که در اوج طرب همچون باد
طپشی طوفان زا بکند بنیادم
تا هم آغوشی قمری وگل و سبزه و باد
برساند به تو پیغام مرا در دَم
که تو را خواهم خواند و تو را خواهم دید
و به خورشید و مه و ابر سوگند
من تو را خواهم جست، من تو را خواهم یافت
من تو را یافته ام
پایان دکلمه
هر کسی ستاره داره، تو شبای سرد و خاموش
عاشقی که شب نمیخواد، شب و روز نمیشناسه
تو بلندترین شب سال، زدهام قرعه این فال
تو بزرگترین شب سال، منم و لحظه دیدار
دیدگاهها
خیلی زیبا بود ... هرچند تا حدی غمگین ولی بسیار عاشقانه
بسیار زیبا بود
بسیار زیبا هست
درود بر استاد محمد آذری که همیشه زیباترینها را ݦی آفرینن و روح و روان ما را شاد میکنند. درود بر همه عزیزانی که در تهیه این اثر زیبا همکار داشتند
بسیار زیبا درود بر استاد آذری
افزودن یک دیدگاه جدید