یادداشتی از علی اکبر شکارچی
قهرِ خداوندگار با مردمانی که قدر نغمات را ندانستند
[ علی اکبر شکارچی - آهنگساز و نوازنده کمانچه ]
بهارا زنده مانی زندگی بخش/ به فروردین ما فرخندگی بخش/ بهارا از گل و می آتشی ساز / پلاس درد و غم در آنش انداز (ه.الف.سایه)
دوستان:
ضمن مبارک باد این سال نو و بهار خجسته به شما و همه هموطنان عزیز.
ما در حال تجربه کردن دو دگرگونی بزرگ هستیم . یک تجربهی بهار و سال99 و دیگری تجربه زندانی شدن در خانه از ترس بیماری وحشت انگیزی که جان بسیاری از مردم جهان را گرفته است .
همه در بندیم وچشم به راه روزی نا معلوم تا بر درختان، مانند شکوفههای گیلاس و هلو و بر کوهستان مانند لاله و شقایق شکوفا و متولد شویم. تجربه پر رمزو رازهر دو گونه دگرگونی انقلابی در جسم وجانِ بشر وانقلابی در اقتصاد جهان به پا خواهد کرد.
علت به بند در آمدن ما یا میتواند بازی کثیفِ جهانِ سیاست و سرمایه داری باشد یا قهر طبیعت. در مورد احتمال اول جز صبوری و گذشت زمان فعلا هیچ قضاوتی نمیتوان کرد.
و اما قهر طبیعت:
هیچ عنصری در تن مانیست که در طبیعت یافت نگردد. و خداوندگار طبیعت از عناصر تشکیل دهنده هستی میلیونها موجود را خلق کرده است هر موجودی به شکلی راز آلود و هوشمند از سنگ گرفته تا جنگل، دریا، هوا، حیوانات و اندیشهی بشر پیوسته در حال تغییر و دگرگونی به حیا ت خود ادامه میدهد.
در این چرخهی حیات ، موجودات در زنجیرهای بهم پیوسته هر یک بقایِ خود را در بقایِ دیگری تعریف میکنند.
می گویند: در طی حدود پانصد سال گذشته، ستم و بلایی که انسان بر انسان و انسان بر موجوداتِ دیگر روا داشته است بیش از خرابی و بلایی است که بشر در طول خلقت بر سر موجودات دیگر آورده است. نمیخواهم وارد بحثهای فلسفی، سیاسی و تاریخ پیدایش هستی و ... شوم؛ فقط با این مقدمه میخواهم تجربیات و یافتههای خود را با شما در میان بگذارم.
فریاد انسانهایی که بقای خود را در بقای سایر موجودات هستی، حتی میکروب و ویروسها میدانند: در مقاله، سخنرانی و تشکل و گردهماییها پیوسته بلند بوده است. شاید ما انسانها این فریادها را نشنیدهایم و اکنون خود طبیعت برای حفظ بقای خود دست به کار شده تا با حذف انسان از این چرخهِ حیات، زندگی بهتری برای ادامه حیات دیگر موجودات مهیا و فراهم کند.
ای مردم:
باور کنید، خداوندگار طبیعت حق دارد، وقتی ما به جنگل، دریا، خاک و هوا و هر آنچه بر روی این کره خاکی زیست میکند، رحم نمی کنیم، چنین مصیبتی هولناک برما روا بدارد .
باور کنید:
خداوندگارِ مهر و شفقت، بخشش و آزادگی، صلح و دوستی حق دارد به ما رحم نکند، وقتی درون و اندیشههایمان مملو از کینه، حسادت، تنفر، خشم، زیاده خواهی وبدخواهی است.
باور کنید :
خداوندگار فرهنگ و ادب و موسیقی حق دارد ما را از روی زمین حذف کند وقتی ما قدر نغمات و فرهنگ و هنری که «جویان و پایکوبان از آسمان رسیده» را ندانیم.
باور کنید:
خداوندگار حکومت داری و مردم داری حق دارد، دولتمردان و حکام بی لیاقت تمام کشورهای جهان را با مردمان بی گناه همه را خشک و تر با هم بسوزاند.
بحرانهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی که در اثر بی کفایتی و ناتوانی دولت مردان بر مردم جهان تحمیل شده است، تمام خانوادهها را در شرایط ناامنی ، فقر، نکبت، خفقان و پریشانی قرار داده است. به نظر میرسد تغییر و دگرگونی بایستی از پایین به بالا و از فرد به جمع اتفاق اقتد. لذا پیشنهاد میکنم: «هر انسانی تا زنده است فرق نمیکند از مسولین مملکتی گرفته تا عامه مردم جملگی هر صبح و شب این شعر فردوسی را برای بیداری وجدان و روان خود پیوسته با خود زمزمه کنند: «نباید که یزدان چو خواندت به پیش/ روان تو شرم آرد از کار خویش»
ای مردم:
هیچگاه تا بدین حد، انسان بالاجباراز دنیای بیرون به دنیای درون رانده نشده است. این رانده شدن تکانی است شدید تا انسان خفته را، انسان بیرحم را، انسان طماع و حریص را بیدار کند و پای میز محاکمه بنشاند.
ای مردم:
حال که چنین فرصت ناخواستهای پیش آمده، بیاییم با وجدانِ آگاه و روانِ بیدار با خود پیمان ببندیم: چو بیرون آمدیم زین بلا، انسانی دیگر باشیم. انسانی با کردار و گفتارو پندار نیک که فرزندان خود و مردم جهان را به سمت صلح و دوستی و عدالت و آزادی سوق دهیم. از حیات وحش حفاظت شده مثل صحرای سر نگیتی افریقا بیاموزیم که چگونه گونههای گوناگونِ حیوانات، در کنار هم اکوسیستم و چرخه حیات را حفظ میکنند. هیچ حیوانی تا احساس خطر و احساس گرسنکی نکند، محال است دست به کشتار دیگری بزند؛ ولی ما انسانها با تنوع طلبی، اسراف وحتی برای تفریح و سرگرمی با بیرحمی جان هزاران گونه حیوانی را تا مرز انقراض نسلشان گرفتهایم.
بر سرحیوانات اهلی چهها که نکردهایم؟ برای نمونه دو ماه پیش از یک گاوداری صنعتی با تعداد حدود 1000 راس دیدن کردم فقط یک نمونه از مشاهدات خود را می نویسم:
در سیستم گاوداری صنعتی ، تولید مثل بهصورت لقاءمصنوعی صورت میگیرد و گوسالهها بعد از تولد فقط یکبار شیر مادر را میخورند و بس، سپس آنها را جدا میکنند و هرگز روی مادر را نمیبینند. به گمان من آه این فراغ و داغ این جدایی بهشکلی راز آلود، به جدایی روحِ مادران از فرزندان، مرگ عاطفه بین برادران و خواهران و در نهایت به جدایی و پریشانی انسانها در جامعه خواهد انجامید.
حال بیاییم در این روز تحویل سال نو که به طرز شگفت انگیزی روح و روان آدمی آماده تغییر و انعطاف و پذیرش است ، با خود اندیشه کنیم این چه بلایی بود که ما را از زندگی اجتماعی و از چرخه کار و تولید این چنین حذف و خانه نشین کرده است؟ به نظر می رسد اکنون زمان بیداری خفتگان است، امروز زمان تجدید نظر جدی بشر به رفتار و کردار خود با محیط زیست است. یکی از دستاوردهای مهم این اتفاق تاریخی جهانِ بشریت، بیداری آگاهی و اندیشه و خرد است. بیداری وجدان خفته آدمیان است .
اگر میخواهیم برای فرزندان و نسلهای آینده، آزادی، عدالت و امید باشد، اگر میخواهیم صلح و دوستی باشد، اگر میخواهیم زندگی پر شوق و خلاقی داشته باشیم از همین حالا باید شروع کنیم که فردا دیر است: «بیا تا همه دست به نیکی بریم/جهانِ جهان را به بد نَسپریم/ که گردون نگردد مگر بر بهی/ به ما بازگردد کلاهِ مهی»
تاریخ انتشار : سه شنبه 5 فروردین 1399 - 21:54
افزودن یک دیدگاه جدید