موسیقی ما - «ارسلان کامکار» برادرِ متفاوتِ کامکارهاست؛ تنها برادری که هم نوازندهی موسیقی کلاسیک است و هم نوازندهی موسیقی ایرانی و در هر دویشان موفق و جزوِ برترینهای ایران. او تمامِ خصوصیاتِ کامکارها را دارد؛ همان جدیت در کار و موسیقی و همان مهری که انگار تمامِ خانواده با آن زاده شده و بزرگ شده و بخشی از وجودشان است. او در کنارِ تمام آثاری که برای کامکارها ساخت و نواخت (موسیقی کلاسیک، ایرانی و کردی) سالها در ارکستر سمفونیکِ تهران نیز حضور داشت و به عنوانِ مایستر در آن فعالیت کرد؛ در همان روزهای خمودی و خموشی ارکستر ماند به پایش تا موسیقی سمفونیک در ایران را به همراهِ دیگر دوستانش زنده نگاه دارند؛ همان روزهایی که ارکستر در جبهه مینواخت، در تیمارستان و در هر جایی جز سالنِ کنسرت. او ماند در ارکستر برای آنکه ارکستر بماند. فقط بماند، هر چند در روزهای خوشی ارکستر به ناچار و بی میلِ خودش از آن خداحافظی کرد، این همیشه خصوصیتِ ارسلان بوده است: پایداری برای کاری که دوست داشته است؛ برای موسیقی ایران. دست به هر کاری هم که زد، غوغا کرد چه آنوقت که موسیقی فیلم نوشت (مادر) چه آن زمان که اثری کلاسیک نگاشت (افسانهی سرزمین پدریام، کوچههای چوارباخ، شباهنگام، کنسرتو برای کمانچه و غیره) و چه وقتی با کامکارها موسیقی ایرانی نوشت و کردی. اینها همهشان مهم است؛ اما وقتی یادمان باشد که با انسانی سر و کار داریم که بیش از آنکه هنرمند بزرگی باشد (که هست) انسانِ شریف و محترمی است که کمتر میتوان نمونهاش را مشاهده کرد، همه چیز در برابرِ آن رنگ میبازد. این گفتوگو را «ارسلانِ کامکار» عزیز ببینید و بخوانید تا بهتر متوجه شوید که دربارهی چه حرف میزنیم:
---[ گروه کامکارها ]---
-
آقای کامکار، قبل از اینکه به فعالیتهای فردیتان برسیم؛ از گروه «کامکارها» شروع کنیم؛ به نظر میرسد که مدتی است که این گروه کمکار شده و دیگر چون گذشته برنامههای منظمی ندارد؛ این موضوع دلیل خاصی دارد؟
دلیلِ خاصی ندارد؛ خب سنِ ما دیگر بالا رفته است؛ کوچکترینمان – اردوان- حالا 50 ساله است و طبیعی است که کنسرتهایمان کمتر شود.
-
اما هر کدام از اعضای گروه، فعالیتهای مستقلِ خودشان را دارند.
البته این ماجرا هم تاثیرِ خودش را دارد؛ ما همهمان تک تک فعالیتهایمان را انجام میدهیم. من، اردشیر، اردوان و هوشنگ که همیشه مشغولِ نوشتنِ اثرِ جدید است؛ همه کارهایمان را میکنیم.
-
انگار بهدنیا آمدن در خانوادهی کامکار، یک سرنوشتِ موسیقایی از پیش تعیینشده برای فرزندانِ این خانواده بوده، اینطور نیست.
بله! تقریبا تمامِ ما به موسیقی گرایش پیدا کردیم و این به خاطر پدرمان –آقای حسن کامکار- است؛ ایشان خودش به موسیقی علاقه داشت و در دستهی موزیک ارتش، ترومپت مینواخت، بعد از مدتی به سازِ ویولون – سبک استاد صبا- علاقهمند شد و این ساز را یاد گرفت. خودشان تعریف میکردند موسیقی را بدونِ استاد فراگرفته و تنها گاهگاهی که معلمانی از تهران میآمده، پنهانی کلاسهایشان را نگاه میکرده است؛ فعالیتهای ایشان، آغازِ حرکتِ موسیقایی خانوادهی کامکارها بود و ما همگی ابتدا نزدِ ایشان موسیقی آموختیم و بعد خودمان کارمان را ادامه دادیم. پدر، گروههای متعددی (گروه خردسال، نوجوان و بزرگسال) داشت و ما آن زمان هم در رادیو و تلویزیون ضبط داشتیم و هم در کردستان و جاهای دیگر کنسرت برگزار میکردیم؛ اما متاسفانه بعد از انقلاب کلاسش را به شکل بدی بستند و سازهایش را شکستند و طبیعی بود که این موضوع برای او که تمامِ زندگیاش را برای موسیقی گذاشته بود؛ ناراحتکننده باشد و از آن سرزمین دل بکَنَد و به تهران بیاید؛ البته پیش از آن، تعدادی از برادران من به خاطر تحصیل در دانشگاه به تهران آمده بودند؛ از آن طرف «قشنگ» هم با «محمدرضا لطفی» ازدواج کرده بود و ساکنِ تهران بود. من خودم هم زمانِ انقلاب در دانشکدهی هنرهای زیبا در رشتهی موسیقی درس میخواندم؛ اما هنوز اردشیر و اردوان و پدر و مادرم سنندج بودند و بعد از تعطیلی کلاسهایش، آنها هم به تهران آمدند. تمام زندگی پدرم موسیقی بود؛ وقتی این را از او گرفتند خانه و همه چیز را حراج و به تهران مهاجرت کرد.
-
و در تهران به فعالیتهایش ادامه داد؟
آن زمان عینالفعلِ چاوش بود و پدرم تمام پولهایی که از فروش خانه به دست آورده بود را دستگاههای ضبطِ موسیقی خرید. دورتا دورِ کانون چاوش، ضبطهای پدرم بود که با آن کارهایی که تولید میشد را ضبط میکردیم.
-
به نظر میرسد نقشِ «حسن کامکار» در فعالیتهای کانون چاوش همواره نادیده گرفته شده است.
چه عرض کنم؟ این هم نامردی چاووشیهاست. میشود خیلی چیزها را انکار کرد؛ اما چیزی که بوده؛ بوده است دیگر. پدرم تمام خانهاش را حراج کرد و دستگاههای ضبط خرید تا آن زمان که استودیویی وجود نداشت، «چاووش»ها ضبط شود. ما (پدرم، من و اردشیر) گاهی تا ساعت 4 صبح میماندیم و آثار را ضبط میکردیم تا پخش شود. او اتاقی در «چاووش» داشت که همیشه آنجا بود و مشغول کار. حالا اینکه هیچجا نمیگویند پدرم در تکثیر و پخشِ این آثار با حراج خانهاش چه سهمی داشته، نامردی است؛ اما این مسالهای است که واقعیت داشته؛ در این سالها از همه اسم میبرند جز «حسن کامکار»؛ نام دیگر کامکارها را هم به زور میآورند، در حالی که هستهی اصلی گروه شیدا محمدرضا لطفی و خانوادهی ما بود.
نمیدانم. باید از خودشان سوال کرد. دور تا دور کلاس ما را نگاه کنید؛ عکس تمام موسیقیدانان از آقای مشکاتیان و علیزاده، کیهان کلهر، حسین بهروزینیا، محمدعلی کیانینژاد و همه را میبینید؛ شما بروید کلاسهای موزیسینهای دیگر، عکس کدام یک از برادران من در آنجا وجود دارد؟ اگر هست من معذرت میخوام؛ اما مطمئنم که نیست.
-
آقای کامکار، گروهِ خانوادگی شما بیش از چند دهه است که به شکلِ مستمر فعالیتهایش را بدون کوچکترین اختلافی انجام میدهد و حالا ما شاهدِ نسلِ جدیدی از کامکارها هستیم؛ این رمزِ موفقیت و مانایی گروهِ کامکارها چیست؟
رمزش همین خانواده بودن است. ما هیچوقت این مسایل را نداشتهایم که چه کسی آهنگسازی کرده و چه کسی خواننده بوده یا سهمِ بیشتری در برگزاری کنسرت داشته است تا دستمزدِ بیشتری بگیرد؛ همه با هم به طور مساوی زندگیمان را گذراندهایم؛ فکر نمیکنم در گروههای دیگر این طور باشد؛ البته در گروههای دوستی هم میتواند این اتفاق رخ دهد؛ اما دوستیهای قدیم؛ اکثر موزیسینهای گذشته از ترانهسرا گرفته تا نوازنده و خواننده با هم دوست بودند و زندگی میکردند؛ برای همین هم هست که آثارشان تا این اندازه موفق است. آنها بیشتر به هنر فکر میکردند و مثلِ این روزها این همه مساله و در صدرِ همهی آنها مسایل مالی وجود نداشت. این دغدغههاست که نمیگذارد گروهی پایدار بماند.
---[ فعالیتهای فردی ]---
-
شما تنها عضو خانوادهی کامکارها هستید که در کنارِ یک سازِ ایرانی –عود-، یک سازِ غربی –ویولون- هم مینوازید؛ چطور شد به این ساز روی آوردید؟ به خاطر پدرتان؟
بله! چون ساز اصلی ایشان ویولون بود؛ به من ویولونی ایرانی (سبکِ استاد صبا) را یاد دادند؛ اما از آنجا که آن زمان در گروهِ ما؛ نوازندهی ویولون زیاد بود (آقای سعید فرجپوری و چند نفرِ دیگر) و کسی عود نمیزد؛ من شروع به نواختنِ این ساز کردم تا اینکه بلافاصله بعد از انقلاب، وارد ارکستر سمفونیک شدم و ویولون غربی نواختم و در کنارِ آن در گروه خودمان عود میزدم. البته سازِ «هوشنگ» هم ویولون بود و مدتی به عنوان نوازنده در گروهمان فعالیت داشت.
-
نواختنِ دو ساز (یکی ایرانی و دیگری غربی) در سطحِ حرفهای مشکل نیست؟
نه! نواختنِ این سازها همپای همدیگر بوده است. برایم مثل کامپیوتر است؛ وقتی فایل موسیقی کلاسیک را باز میکنم، تنها موسیقی کلاسیک است و وقتی فایل موسیقی ایرانی را باز میکنم، موسیقی ایرانی است و تداخلی با همدیگر ندارند. مگر اینکه بخواهم به تلفیقی از موسیقی کلاسیک و ایرانی دست بزنم.
-
اما آثاری که آهنگسازی کردید؛ بیشتر موسیقی کلاسیکِ غربی است.
برای اینکه به این موسیقی علاقهی زیادی دارم؛ البته برای گروه خودمان و گروه سازهای ایرانی هم آثار زیادی نوشتهام؛ اما کفهی موسیقی کلاسیک سنگینتر است؛ شاید هم چون سالها در ارکستر سمفونیک نواختم؛ اگرچه آثاری که در حوزهی موسیقی کلاسیک نوشتهام؛ همواره رنگ و بوی موسیقی ایرانی داشته است.
-
این روزها چه کارهایی در دست دارید؟
به تازگی «کوچههای چوارباخ» را منتشر کردهام و در اثرِ «هوشنگ» با نام «هیچ در هیچ» هم نواخته و خواندهام.
نام محلهی ما در سنندج بود، این اثر یک کنسرتو عود در سه قسمت بود؛ علاوه بر آن مشغولِ یک سمفونی هستم که سه قسمتِ آن تمام شده و در نیمههای قسمت چهارم هستم؛ همچنین روی قطعهی «زمستانِ» اخوان ثالث کار کردهام که در کنسرتِ خانوادگیمان اجرا کردیم. البته کارهایی نیز با گروه مشغول انجام هستیم.
-
یکی از مهمترین آثار شما، «افسانه سرزمین پدریام» است؛ دربارهی این کار توضیح میدهید؟
این کار مربوط به سال 65 است، دقیق یادم میآید، چون زمانیکه تمام شد، تاریخاش را یادداشت کردم. آن زمان، یعنی 33-32 سال پیش هنوز قطعات کمی نوشته بودم که برادرِ همسرِ هوشنگ که کارهای من را دوست داشت؛ گفت به سفارش من یک قطعه بنویس. من هم فورا دنبالِ ایده رفتم و در عینِ حال از ملودیهایی که از قبل در ذهنم بود؛ برای این کار استفاده کردم؛ البته فکر نمیکنم بهترین کارم است؛ الان خودم آثارِ دیگرم را بیشتر دوست دارم.
کنستو عود، کنسرتو کمانچه یا سوییت سمفونی کردی.
-
کنسرتو کمانچه چطور شکل گرفت؟
«اردشیر» گفت من چند قطعه دارم، میشود اینها را به شکل کنسرتو درآورد؟ گفتم چرا نمیشود؟ فرم کنسرتو به آنها دادم، میدانید که کنسرتو جدال یک ساز با ارکستر است و حالا خودم این اثر را بسیار دوست دارم.
---[ ارکستر سمفونیکِ تهران ]---
-
آقای کامکار به وضعیتِ ارکستر سمفونیکِ تهران در این دههها که نگاه میکنیم؛ هیچگاه شرایط بسامانی نداشته است؛ حقوقِ اندک، تعطیلی، نبود رهبران کارکشته (حتی نداشتنِ رهبر و مدیر هنری) و بسیاری دیگر از مشکلات؛ با این وجود شما همواره به فعالیتهایتان در این ارکستر ادامه دارید، چرا؟
وقتی به یک کاری علاقه دارید؛ دیگر چرا ندارد. من به این ارکستر علاقه و موسیقی سمفونیک را همپای موسیقی سنتی، محلی و کردی دوست داشتم. ما با همهی کاستیهایش 30 سال در این ارکستر ماندیم تا این نهاد حفظ شود برای کسانی که الان کار میکنند و من هم تا زمان بازنشستگی در این ارکستر ساز زدم، هرچند هنوز بازنشستگیام درست نشده و با مشکلاتی مواجه است؛ اما حالا خوشحالم؛ چون این ارکستر پیشرفت کرده است؛ زمانِ ما وقتی یک ویولونیست از ارکستر میرفت؛ همه عزا میگرفتیم که حالا باید چه کنیم؛ اما الان یک نفر برود، ده نفر هستند که جای او را در هر سازی (ویولون، ویولونسل، سازهای بادی و ...) بگیرند. حالا ما میتوانیم چهار ارکستر داشته باشیم بدون هیچ نوازندهی مشترکی، آنقدر که علاقهمند به سازهای مختلف زیاد شده است و آنهم در شرایطی که دولت نهتنها کمکی در این زمینه نکرد که خیلی وقتها مانع هم بود. در این سالها، هنرستان وضعیت بسیار بدی دارد؛ حتی به معلمها حقوق هم نمیدهند؛ اما علاقهی مردم به موسیقی را نمیتوان با 20 سال قبل مقایسه کرد. حالا یک نوازنده برود چهار نفر جای او میآیند. به هر حال من و دیگر دوستان در حد واندازهی خودمان تلاش کردیم تا نهاد ارکستر سمفونیک حفظ شود.
-
مخاطبان هم به این اندازه رشد کردهاند؟
مطمئنم که بهتر شدهاند؛ در دورهای سطحِ ارکستر سمفونیک متوسط بود؛ اما از یک زمان به بعد رهبرانی چون منوچهر صهبایی، ایرج صهبایی، شهرداد روحانی و رهبران خارجی به ارکستر آمدند و اجراها بهتر و ارکستر حرفهایتر شد؛ در نتیجه مردم با موسیقیهای بهتر مواجه شدند. حالا شنوندههایمان شعورِ تشخیص موسیقی خوب و بد را دارند و باید مواظب باشید اجرای خوبی انجام دهید، چون متوجهی آن میشوند؛ قبلتر این طور نبود و هر چه مینواختی، مخاطبان فکر میکردند همین هست که هست.
-
شما یکی- دوباری هم ارکستر را رهبری کردید.
من رهبر نیستم، ادعایی هم در این زمینه ندارم؛ اما یکبار که قرار بود قطعاتِ هوشنگ به رهبری آقای مرتضیپور اجرا شود؛ نمیدانم چه مشکلی پیش آمد که ایشان سر اجرا نیامد، مردم هم در سالن بودند. مانده بودیم که چه کنیم؟ چون من قطعات را میشناختم، ارکستر را رهبری کردم. یکی دو بار دیگر هم کارهای خودم را رهبری کردم.
-
و گویا نوازندهها خیلی هم اذیت کردند.
من همهی نوازندهها را دوست دارم آنها هم من را دوست دارم، اما این بینظمی در خون ماست. تا نظم و دیسیپلین پیدا کنیم؛ طول میکشد. دوازده سال پیش که آقای رهبری به ارکستر آمد، برای مدتی وضع ارکستر خوب شد و اجراهای خیلی خوبی با ایشان داشتیم. حضور دوبارهی ایشان در ارکستر هم اتفاقِ خوشایندی بود؛ ایشان از لحاظ رهبری برای ارکستر خیلی خوب بودند، اما مسایل دیگری وجود داشت که لازم نیست دربارهی آن حرف بزنیم.
-
اتفاقا حالا که سه سال از آن اتفاقات میگذرد، لازم است که دربارهی آن صحبت کنیم؛ آقای رهبری زمانی که برای بار دوم به ایران آمدند؛ به گفتهی خودشان نیمه شب به تهران رسیدند و همانزمان شما را به هتلشان دعوت کردند و شما ایشان را دیدید؛ این یعنی حمایتِ تمام و کمالِ یک مایستر از رهبرش؛ اما چند ماه بعد شما به بهانهی خستگی از کار استعفا دادید؛ آن هم بعد از آن همه اشتیاق و سالها نوازندگی؛ آقای کامکار چه اتفاقی رخ داد؟
متاسفانه آقای رهبری حرف هیچکس را قبول نداشتند؛ برای همین ابتدا با نوازندگان و بعد هم با مسوؤلان مشکل پیدا کرد؛ ابتدا فکر میکرد میتواند به این شکل ادامه دهد که نشد. من مدام به ایشان میگفتم کارِ ما به این صورت نمیتواند ادامه پیدا کند.
ایشان به نوازندهها فشار بسیار زیادی میآورد برای اینکه تنها میخواست ارکستر اجراهای خوبی داشته باشد (که الحق هم خوب بود) اما به چه قیمتی؟ به قیمتِ فشار آوردن روی من و دیگر بچهها؟ میگفتم این فشاری که شما به نوازندگان میآوردید با حقوق یک میلیون و 200 هزار تومان سازگار نیست. ما حاضریم یک یا دو کنسرت را به خاطر شما با تمامِ مشکلات بزنیم؛ همانطور که دوازده سالِ پیش سمفونی نهم بتهوون را با آن تمرین فشرده و قدرتِ بالا نواختیم و کسی هم اعتراضی نکرد؛ اما استمرارِ این شرایط با این فشارها و این حقوق منطقی نیست. ایشان مدام میگفتند که وضع عالی میشود؛ اما هیچوقت به ما نمیگفتند چطور قرار است این اتفاق رخ دهد. میگفتم عالی یعنی چه؟ یعنی به من ده میلیون تومان و به یک نوازنده ی ساده پنج میلیون تومان حقوق میدهند؟ اگر این طور باشد؛ عالی است. از آن طرف ایشان هر هفته قطعهی جدید میآورد؛ معلوم است که من باید کلاسم را تعطیل و شب روی قطعه تمرین کنم تا آماده باشم؛ چطور وقتی هر شب تا ساعت 8 شب شاگرد دارم؛ این کار را انجام دهم؟ ایشان انتظار داشتند؛ قطعه را که میآوردند فردایش همه آماده باشند و آخر هفته کنسرت دهیم؛ اما نمیگفتند این نوازندهها چطور باید زندگیشان را بگذرانند؟ مشکلِ ما این بود واگرنه من هیچوقت به رهبری ایشان ایرادی وارد نکردم. او رهبرِ بسیار توانمندی است. به همین خاطر من بهانه آوردم و گفتم خستهام؛ در حالیکه هنوز هم سرحال هستم و هر شب دو ساعت ساز میزنم تا از فرم خارج نشوم؛ اما نمیخواهم زیر بار زور بروم. چرا باید هر شب کلاسهایم را تعطیل کنم؟ برای چه؟
-
شما در ارکستر سمفونیک کردستان به عنوان مایستر نیز حضور دارید؛ کاری که به نظر میرسد کاملا دلی است.
بله؛ وقتی اولین بار که گفتند که حاضرید در این کنسرت بنوازید؛ بدون هیچ حرفی پذیرفتم. اعضای این ارکستر از همشهریهای ما هستند و من را یادِ پدرم انداختند؛ به همین خاطر گفتم هر کاری از دستم بربیاید؛ انجام میدهم.
---[ موسیقی فیلم ]---
-
برسیم به موسیقی «مادر».
همان کاری که برای مادرم روی شعرهای خیام نوشتم؟
این فیلم سفارش آقای حاتمی بود. قبل از آن «بیژن» با ایشان برای فیلم «جهانپهلوان تختی» کار میکرد و آقای حاتمی از «بیژن» خواسته بود تا من برای فیلمش؛ موسیقی بسازم. جالب است که من فیلم را صامت و بدون هیچ افکت و صدایی دیدم و آقای بخشی برایم دیالوگها را تعریف میکرد؛ من از روی همان تصاویر موسیقی نوشتم.
-
کار کردن با آقای حاتمی چطور بود؟
من خیلی راحت بودم و هیچ مشکلی نداشتم؛ اصلا اذیت نشدم. ایشان در کارم هیچ دخالتی نداشتند و هرگز نگفتند من این را میخواهم و آن را نمیخواهم. ایشان برای همه الگوست؛ چون یا کسی، کسی را قبول دارد یا ندارد؛ اگر قبول دارد دیگر باید آزادش بگذارد تا کاری را که میخواهد انجام دهد.
-
طی چند روز موسیقی آن فیلم را نوشتید؟
ده – دوازده روز.
بله به همراهِ آقای شهریار فریوسفی که تار زد و جشمید عندلیبی که نی نواخت.
-
هیچ پیشبینی این میزان موفقیت برای آن فیلم را میکردید؟
نمیدانم... نه ... فکر میکردم مثل فیلمهای دیگر میشود.
-
الان که به آن کار نگاه میکنید قضاوتِ خودتان چیست؟
من به این اثر فقط به عنوانِ یک موزیکِ فیلم نگاه میکنم و به کارهای دیگر بیشتر تکیه دارم. خب این یک موسیقی فیلم است دیگر.
-
اما اینطور نیست؛ موسیقی این فیلم جدای از تصاویرش هم شنیدنی است.
سعی کردم اینطور باشد؛ چون به نظر خودم موزیکهای فیلمی موفق و خوب هستند که به غیر از اینکه روی فیلم مینشیند به طور مستقل نیز بتوان آنان را گوش داد، مثلِ موسیقی فیلم «خرمگس» یا «هملت» شوستاکوویچ که جداگانه هم یک شاهکار هنری هستند. موسیقیهای موریکونه هم این قابلیت را دارند و میتوانی به صورتِ مستقل آنان را گوش کنی و لذت ببری.
-
با تمام موفقیتهای فیلمِ مادر، آهنگسازی در حوزهی موسیقی فیلم را ادامه ندادید. چرا؟
با تمام علاقهای که به سینما و سینماگران دارم، کار کردن روی موسیقی فیلم را زیاد دوست ندارم، چون نظرات و ایدههای کارگردانان، گاهی مانع خلاقیت میشود. البته به نظرم سینمای ایران در این سالها پیشرفتِ بسیاری کرده است؛ اما شخصا دوست دارم آزاد باشم، مگر اینکه کسی مثل آقای حاتمی که بگوید من شما را قبول دارم و خودت هر چه فکر میکنی بساز. اگر کارگردانی این نظر را داشته باشد، ساختِ موسیقی برای فیلمش را قبول میکنم؛ اما حوصله ندارم، یکی مرتب بگوید من اینطوری دوست دارم و آنطوری دوست ندارم. اگر اینطور میخواهی اصلا چرا سراغ من آمدی؟ من هم آگاهی دارم؛ فیلم را نگاه میکنم و تشخیص میدهم که باید برای آن چه موسیقیای نوشت.
-
به کدام سینماگران علاقه دارید؟
اسم بردن را دوست ندارم؛ اما کارهای آقای فرهادی و خانم بنیاعتماد را بسیار دوست دارم. من تمام فیلمهایی که ساخته میشود را میبینم.
---[ موسیقی پاپ ]---
-
در کارنامهی شما نوازندگی برای تعدادی از آثار پاپ هم دیده میشود.
در کارهای استودیویی گاهی نواختهام که نمیدانم برای چه کسانی بوده است؛ اما چند نفر که در حوزهی موسیقی پاپ کار میکنند را بسیار دوست دارم. یک عده هم هستند که متاسفانه کارشان خوب نیست و سطح پایین است.
-
این برخوردِ شما عجیب است؛ چون موزیسینهای سنتی و کلاسیک گاهی با یک اشمئزار دربارهی کارهای پاپ حرف میزنند.
برای چه؟ موسیقی پاپ هم یک نوع موسیقی است. البته من هم یک زمانی اعتراض میکردم؛ اما اعتراض من به موزیسین یا موسیقی پاپ نبوده است. کسی دوست دارد موسیقی پاپ کار کند، باید این کار را انجام دهد و اصلا به من چه؟ هر کسی باید کار خودش را بکند؛ مثل این است که کسی اعتراض کند چرا در شهر اغذیه فروشی است؟ مگر میشود؟ اعتراضِ من به مردم بود که همیشه ساندویچ نخورید، واگرنه من خودم هم موسیقی پاپ گوش میدهم و خیلیهایشان را هم دوست دارم.
-
اما «پاپ» گاهی به عنوان یک ناسزا بین اهالی موسیقی سنتی مطرح میشود و به هر کاری که با استقبال مواجه شود یا به زعمِ آنان ارزشهای هنری نداشته باشد، پاپ میگویند.
این حرفِ بیپایهای است که سطحِ هر کاری پایین باشد، پاپ است؛ البته موسیقی پاپیولار نسبت به موسیقی سمفونیک یا اصیل خیلی نیاز به تفکر ندارد؛ اما در خود موسیقی پاپ هم خوب و بد داریم. ضمن اینکه مگر تمام آثاری که در حوزهی موسیقی سنتی ساخته میشود، خوب است؟ مگر همهی موزیسینهای سنتی عالی هستند؟ نه! خیلیهایش بد است و اتفاقا من از موسیقیهای بدِ سنتی و کلاسیک بیشتر بدم میآید؛ چون آبروی این موسیقیها را میبرند. هر اثر سمفونیکی خوب است؟ خود موتسارت که نابغهی موسیقی است، تمام سمفونیهایی که نوشته عالی نیست. همهی حرف ما این است که مردم این موسیقیها را هم گوش کنند و اگر کار بدی ارائه شود، مردم حق دارند بگویند ما را به شنیدنِ اینها ترغیب میکنید؟ آقا نخواستیم. در موسیقی ایرانی کلاسیک و پاپ خوب و بد داریم.
دیدگاهها
يكى از نوابغ موسيقى ايران استاد ارسلان كامكار عزيز? زنده باشن هميشه ??
درود به شرف استاد ارسلان کامکار, استاد حسن کامکار خونه شونو فروختند و هزینه شو در اختیار چاووش قرار دادند, روحشون شاد باشه که بنیان گذار نسلی تکرار نشدنی در موسیقی ایرانی بودند ???
سلامت باشی همیشه استاد جان ، ❤️❤️❤️
ای جاااااانم استاد الهی که همیشه زنده و سلامت باشند . از شاهکارهای استاد آهنگ متن سریال شهریار بود بسیار دوست داشتنی و زیبا
افزودن یک دیدگاه جدید