گفتوگو با همراه و همآوای کلام بیژن ترقی، همایون خرم؛
ترقی آهنگ را ناله میکرد
حامد موسوی: بیژن ترقی خالق کلامهای دلانگیز، نه در موسیقی که در فرهنگ ما است. جریانی که وی و همرهان وی نخست رهی، سپس صفا، معینی و نگهبان به وجود آوردند، جریان بدیعی در فرهنگ ما بود. نوا و آواهایی را این نسل پدید آوردند که بدیلی بر آن متصور نیست. البته نباید از یاد برد که در همنشینی موسیقیهای درخشان آهنگسازان، با کلام این بزرگان، آن نغمات فاخر و فراموشنشدنی به وجود آمدند. یکی از آهنگسازانی که در شکلدهی این جریان نقش بارزی داشت، همایون خرم بود. روزی خرم از بهترینهای خود سخن یاد میکرد. میگفت اگر «میزده» را بگویم میبینم «اشک من هویدا شد» جایش خالی است. اگر «در میان گلها» را بگویم. . . با اینکه خرم از گفتن بهترین کارش عاجز بود، اما ترانههایی را که وی ردیف کرد، خالق کلام آن کسی غیر از بیژن ترقی نبود. قطعاً برای شناخت زوایای فکری ترقی، خرم یکی از بهترین منابع است. ساعاتی پس از باخبر شدن فوت بیژن ترقی این گفتوگو صورت گرفت. با توجه به بارز بودن وجهه عاطفی گفتوگو کمتر ویرایش در چینش مصاحبه داده شده است.
ابتدا درباره جریان نوین ترانهسرایی و نقش مرحوم ترقی در این جریان سخن بگویید.
نکتهای که من باید در ابتدا بیان کنم این است که ترانهسرایانی نظیر بیژن ترقی، برخلاف شیوههای معمول و امروزین کلامگذاری بر روی آهنگ، کسی بود که ترانه بر ملودی و آهنگ میگذاشت و در این زمینه صاحب ذوق بود. الان در حال حاضر با توجه به اینکه روی اشعار آماده و حتی شعر قدما آهنگ میسازند، فکر میکنند که روش کار ما هم اینطور بوده است. در حالی که ما آهنگ را میساختیم و شاعر روی آهنگ ترانه میگفت. به گونهای ترانهای را میساخت که با ساختار آهنگ سازگار باشد. کسی چون ترقی از این حیث، ترانهسرایی بینظیر بود.
چه خمیرمایهای در سبک ترانه وی موجب مجزا شدن شخصیت وی میشود؟
الان که به این اشنایی نگاه میکنم. خیلی تأسف میخورم زیرا من و ترقی سالها همدلی و همکاری داشتیم که حاصل آن به وجود آمدن نوعی کلام آهنگین یا ترانه در جامعه بود. ایشان یکی از ترانهپردازان تراز اول این مملکت بودند. ما در عرصه آهنگسازی با چند نفر محشور شده بودیم و با هم همکاری میکردیم و به عبارتی جریانی در موسیقی ایجاد کردیم. جمعاً چند ترانهسرا بودند که من با آنها همکاری مداوم داشتم؛ یکی تورج نگهبان، معینیکرمشاهی، کریم فکر و آقای بیژن ترقی بودند. همه اینهایی که میگویم تقدم و تأخری در ارزشگذاری کاری آنان نیست. همه تأثیرگذار بودند. متأسفانه هه این عزیزان را از دست دادیم. تنها معینیکرمانشاهی عزیز در صحت و سلامتی هستند که بقای عمر ایشان را میخواهیم. اما ترقی عزیز واقعاً مردی موسیقیشناس بود. یعنی موسیقی را خوب گوش میکرد. خوب احساس میکرد. در حقیقت خوب درک میکرد که این موسیقی الان مبین چه وضع و احساسی میتواند باشد! من همیشه این را میگویم که ترقی همواره مشورت میکرد که خرم این ملودی بیانگر یک نوع غم خاصی است که میخواهد بیان کند این غم غم دوری عزیز است. یا مثلاً میگفت: فکر میکنم این آهنگ میخواهد بیان کند که فردی در میان گلها در حال حرکت کردن است و در آنجا گلهای فراوان را که میبیند یاد آن کسی میافتد که برای او از گل هم ظریفتر، بهتر و عزیزتر بوده است. با هم به توافقاتی میرسیدیم و شروع میکرد به من کلمات کلیدی را میگفت میدیدم کاملاً مناسب آن جایی است که موسیقی در حقیقت شروع و پایان یافته است. جملات بصورت دلانگیز ختم میشد و منطبق بر ملودی بود. یکی از مختصات ترقی این بود که بسیار موسیقی بر وی تأثیر میگذاشت و ریتم آهنگ را بسیار خوب حفظ میکرد. یعنی به نحوی که اکثر مواقع در موقع ساختن شعر روی آهنگ میدیدم که دارد آهنگ را زمزمه میکند. آهنگی که حتی شاید یکبار شنیده بود. اما طوری آن را زمزمه میکرد که گویی دارد آهنگ را ناله میکند. البته با توجه به نگه داشتن ریتم خاص آهنگ، شروع به ترانهخوانی میکرد. ضمناً آقای ترقی مختصاتی داشت که کلمات بسیار لطیف و ظریف در دستش بود. میشود گفت همیشه حاضر و آماده بود و کلمات را بجا و به موقع بیان میکرد و به مناسبت در آن جملات قرار میداد. هیچوقت کلماتی که غلیظ و غیر موسیقی بود را به کار نمیبرد.
از جمله نمونههایی که بیانگر این نگاه عمیق وی است کدام است؟
به عنوان نمونه میتوان به ترانه اشک من هویدا شد / دیدهام چو دریا شد، حاصل همکاری من و ترقی اشاره کرد. در میان اشک من چهره تو پیدا شد؛ ببیند چقدر زیبا باید کسی چنین بیانی داشته باشد و اینقدر منطبق بر آهنگ ترانه بگوید. تو که گفتی اگر به آتشم کشی و اگر زغصهام کشی تو را رها نمیکنم، من نه آتشم به جان زدم. . . همه این جملات مانند یک خط به هم مرتبط هستند. و درست به موقع و در اوج کار با زبان معترضانه میگوید تو که گفتی از تو دور نمیشوم و. . . یا کاری دارد به نام در میان گلها میگذرم تنها در میان گلها. . . . آهنگی است که چند نسل پیاپی آن را شنیدند و از آن لذت بردند. چرا چون آهنگی است که انطباق و تلفیق شعر و موسیقی در آن مشهود است. این را هم بگویم ترقی مرد بسیار مؤدب و مؤقر، لطیف طبع و دوستنواز بود. این صفتها قطعاً موجب میشود شاعر شعرش دلانگیز و ترانهاش گوشنوازتر باشد. یاد وی در دل همه ما خواهد بود.
گفتید اشک من هویدا شد. واقعاً وقتی به دکلمه این اثر میپرداختید اشک بر دیدگان من هویدا شد. تمامی چهار ستون من لرزید. میخواهم بگویم حقیقتاً این کلمات چه انطباقی با ملودی دارد. این تطابق سرفصلی در ادبیات آهنگین ما بود!
ببینید این شعر چه روایتی از فضاهای درون ملودی دارد و چقدر با ملودی منطبق است. متأسفانه فکر میکنم و میبینم مرد ذیقیمتی را از دست دادیم.
جناب خرم شما با مرحوم ترقی در نسلی بودید که هیچگاه تکرار نخواهد شد. متأسفانه دیگر نظیری برای این نسل نیست!
وقتی آوازه این تأثیرها به نسل شما رسیده، این نشانه عمق تأثیر آن است. این آهنگ قریب به 50 سال پیش ساخته شده، ببیند چقدر زیبا کلام و موسیقی با هم نشستهاند. این نشستنها برآمده از همنشینی و همفکریهای زیاد بود.
شما فرمودید وی ریتم و آهنگ را به خوبی میشناخت. وقتی مثلاً در میان گلها را میشنویم، میبینیم که خارج از تطبیق شعر و موسیقی هموزن و موزون هستند. در این زمینه بفرمایید! چقدر آهنگساز در این هموزنی تأثیرگذار بوده و چقدر ترانهسرا
عرض کنم در زمانی که ما کار میکردیم و به عبارتی کلام آهنگین به گوش مردم میرسید، عمدتاً کارها به این صورت بود که نخست آهنگساز آهنگی را میساخت، اول آن را بدون کلام آماده میکرد، به نحوی که خودش از این آهنگ راضی باشد. وقتی ساخته میشد با شاعری که فکر میکرد همدل و هم احساس است؛ احساس میکرد روایتگر خوبی از این عمق موسیقیایی موسیقی است، از وی دعوت میکرد که روی این آهنگ کلام بگذارد. مانند تعاملی که من با ترقی و دیگر ترانهسرایان داشتم. در این موقع با ترانهسرا به شور و مشورت حول و حوش آهنگ میپرداختیم. بهترین آهنگها و نواها وقتی میشد که شاعر و آهنگساز توأمان با هم نشسته بودند و شاعر شروع به فکر میکردکه این آهنگ بیان چه احساسی را دارد و با تدبیری شروع به شعر گفتن میکرد و آهنگساز هم که اگر اهل شعر بود نکاتی را میگفت که موجب تصحیح بهتر مسیر میشد. اما نهایتاً این شاعر بود که آهنگ را بهتر درک میکرد و با در نظر گرفتن احساس و ریتم آن ترانه را میساخت. البته من هم روی شعر قدما مثل حافظ آهنگ ساختم. ولی در آن صورت پیش گفته شد نهایتاً شاعر باید درک میکرد که روی ملودی چه بگذارد.
مرحوم ترقی پس از نسلی ظهور کرد که ما شاهد حضور پرقدرت مرحوم رهی، نواب صفا بودیم. سپس همنسلان وی اول معینیکرمانشاهی بود که ظهور کرد سپس خود ایشان و بعدها هم تورج نگهبان. این نسلی بود که کار کردن و به عبارتی عرض اندام کردن در آن بسیار دشوار بود. شما رمز ماندگاری اینان را در چه میبینید!
رمز ماندگای را نمیشود در دوقیقه گفت اما همین بس که آهنگسازی در موسیقی ایرانی سنت دیرینهای ندارد. ضمن اینکه آهنگهای تأثیرگذار بسیار محدود هستند. از آنسو ترانههایی میمانند که کلام و ترانه فاخری داشته باشند و از سویی احساس مشترکی با آن آهنگها داشته باشند. به عقیده من آن آثاری ماندهاند که یکدستی بین آهنگ و کلام و به عبارتی ترانه داشته باشند. در واقع اهنگ و کلام مکمل یکدیگر بودند. ترانه در واقع موجب درخشان کردن درخشانی آهنگ بود. البته پارامترهای دیگری هم هست مثلاً خود آهنگ هم باید به گونهای باشد که ترانهسرا ترانه مانایی بر آن بسازد. آهنگسازان آهنگهای مانا آهنگهایی است که عمدتاً ترانه ترانهپردازان، عاملی بر مانایی اثر شدند.
خاطرهای از مرحوم ترقی بگویید که روایتگر شخصیت وی باشد.
با همه ترانهپردازان مطرح، هرکدام خاطرات متعددی دارم. خیلی مواقع درآمیزیش ترانه و آهنگ خاطرات زیادی را برجا میگذارد. چه خاطراتی با تورج نگهبان، کریم فکور و معینی کرمانشاهی داشتیم. یادم میآید یک روز بیژن ترقی به من تماس گرفت گفت چقدر دلم میخواهد که دیداری داشته باشیم و نتیجه دیدار ما هم اثری درخشان باشد. اتفاقاً در آن روز احساس میکردم وضع آمادهای برای موسیقی ندارم. گفتم بیژن عزیز من مدتی است احساس میکنم آمادگی این را ندارم کاری را بسازم که شایسته آن باشد که بتواند کلامی برآن گفته شود. یادم هست جملهای گفت که هیچگاه فراموش نمیکنم. گفت: آقای خرم فکر میکنی! شما آرشه را روی ویولن بکشی خودش آهنگیه! گفتم بیژن جان اینجوری که نمیشه آخر مقدماتی میخواهد خود شما که بهتر میدانید! گفت نه من چیزی در شما سراغ دارم که. . . گفتم: آخر من حال این قضیه را ندارم. گفت نه من الان اومدم. نیم ساعت سه ربع نگذشت که دیدم آقای ترقی آمد. کمی با هم صحبت کردیم. گفت دلت میخواهد که برویم دربند و آن طرفها. قبول کردم رفتیم دربند. گفت برویم طرف کوه! (طرفهای آبشار دوقلو و. . .) همان نزدیکها قهوهخانهای بود. نشستیم چایی و آب خنکی بخوریم. همان جا نشست و شروع کرد به شعر گفتن و برای من همان شعرهایی که قبلاً گفته بود را گفتن. البته جدید نبود. هی شعر میخواند. دیدم نه ترقی ول کن نیست. از سویی دیدم طبع خوابیده ما هم دارد بیدار میشود. به نحوی که دیدم دارد آن جرقههای کار جدید زده میشود. دیدم ساز دستم نیست. کاغذ هم ندارم به هرحال کاغذی پیدا کردیم و پنج خط حاملی نوشتم و یکخورده شروع کردیم به ملودی ساختن (ترقی نت میدانست) گفت: نگفتم همین که بنشینی، همه چیز درست میشود! کمی هم وی ترانه روی ملودی ساخت. رفتیم منزل البته روزهای بعد کاملترش کردیم؛ حالا چه حضوری و چه تلفنی. دیدیم کار آماده شد. پیش خودم فکر میکردم همدلی و همآوایی چطور میتواند کارساز باشد. همه اینها عاملش عشق بود. عشق به موسیقی و به کلام. موسیقی که عاشقانه ساخته شده و کلامی که عاشقانه روایتگر آن موسیقی است. در حقیقت بیش از هر چیز ما به نفس خود موسیقی فکر میکردیم و به نفس کلامی که ترانهسرا روی آن آهنگ میگفت. حالا ممکن است شهرتی هم بعدها به وجود بیاید. شرکتهای صوتی بیایند صفحه کنند و آن را منتشر کنند. اینها مراتب بعدی بود. به این چیزها فکر نمیشد فقط به نفس قضیه فکر میکردم. فکر میکردم که این کارها جایی در دل مردم داشته باشند. امیدوارم این کارها جایی در دل مردم یافته باشد. خدا ترقی عزیز را رحمت کند.
ابتدا درباره جریان نوین ترانهسرایی و نقش مرحوم ترقی در این جریان سخن بگویید.
نکتهای که من باید در ابتدا بیان کنم این است که ترانهسرایانی نظیر بیژن ترقی، برخلاف شیوههای معمول و امروزین کلامگذاری بر روی آهنگ، کسی بود که ترانه بر ملودی و آهنگ میگذاشت و در این زمینه صاحب ذوق بود. الان در حال حاضر با توجه به اینکه روی اشعار آماده و حتی شعر قدما آهنگ میسازند، فکر میکنند که روش کار ما هم اینطور بوده است. در حالی که ما آهنگ را میساختیم و شاعر روی آهنگ ترانه میگفت. به گونهای ترانهای را میساخت که با ساختار آهنگ سازگار باشد. کسی چون ترقی از این حیث، ترانهسرایی بینظیر بود.
چه خمیرمایهای در سبک ترانه وی موجب مجزا شدن شخصیت وی میشود؟
الان که به این اشنایی نگاه میکنم. خیلی تأسف میخورم زیرا من و ترقی سالها همدلی و همکاری داشتیم که حاصل آن به وجود آمدن نوعی کلام آهنگین یا ترانه در جامعه بود. ایشان یکی از ترانهپردازان تراز اول این مملکت بودند. ما در عرصه آهنگسازی با چند نفر محشور شده بودیم و با هم همکاری میکردیم و به عبارتی جریانی در موسیقی ایجاد کردیم. جمعاً چند ترانهسرا بودند که من با آنها همکاری مداوم داشتم؛ یکی تورج نگهبان، معینیکرمشاهی، کریم فکر و آقای بیژن ترقی بودند. همه اینهایی که میگویم تقدم و تأخری در ارزشگذاری کاری آنان نیست. همه تأثیرگذار بودند. متأسفانه هه این عزیزان را از دست دادیم. تنها معینیکرمانشاهی عزیز در صحت و سلامتی هستند که بقای عمر ایشان را میخواهیم. اما ترقی عزیز واقعاً مردی موسیقیشناس بود. یعنی موسیقی را خوب گوش میکرد. خوب احساس میکرد. در حقیقت خوب درک میکرد که این موسیقی الان مبین چه وضع و احساسی میتواند باشد! من همیشه این را میگویم که ترقی همواره مشورت میکرد که خرم این ملودی بیانگر یک نوع غم خاصی است که میخواهد بیان کند این غم غم دوری عزیز است. یا مثلاً میگفت: فکر میکنم این آهنگ میخواهد بیان کند که فردی در میان گلها در حال حرکت کردن است و در آنجا گلهای فراوان را که میبیند یاد آن کسی میافتد که برای او از گل هم ظریفتر، بهتر و عزیزتر بوده است. با هم به توافقاتی میرسیدیم و شروع میکرد به من کلمات کلیدی را میگفت میدیدم کاملاً مناسب آن جایی است که موسیقی در حقیقت شروع و پایان یافته است. جملات بصورت دلانگیز ختم میشد و منطبق بر ملودی بود. یکی از مختصات ترقی این بود که بسیار موسیقی بر وی تأثیر میگذاشت و ریتم آهنگ را بسیار خوب حفظ میکرد. یعنی به نحوی که اکثر مواقع در موقع ساختن شعر روی آهنگ میدیدم که دارد آهنگ را زمزمه میکند. آهنگی که حتی شاید یکبار شنیده بود. اما طوری آن را زمزمه میکرد که گویی دارد آهنگ را ناله میکند. البته با توجه به نگه داشتن ریتم خاص آهنگ، شروع به ترانهخوانی میکرد. ضمناً آقای ترقی مختصاتی داشت که کلمات بسیار لطیف و ظریف در دستش بود. میشود گفت همیشه حاضر و آماده بود و کلمات را بجا و به موقع بیان میکرد و به مناسبت در آن جملات قرار میداد. هیچوقت کلماتی که غلیظ و غیر موسیقی بود را به کار نمیبرد.
از جمله نمونههایی که بیانگر این نگاه عمیق وی است کدام است؟
به عنوان نمونه میتوان به ترانه اشک من هویدا شد / دیدهام چو دریا شد، حاصل همکاری من و ترقی اشاره کرد. در میان اشک من چهره تو پیدا شد؛ ببیند چقدر زیبا باید کسی چنین بیانی داشته باشد و اینقدر منطبق بر آهنگ ترانه بگوید. تو که گفتی اگر به آتشم کشی و اگر زغصهام کشی تو را رها نمیکنم، من نه آتشم به جان زدم. . . همه این جملات مانند یک خط به هم مرتبط هستند. و درست به موقع و در اوج کار با زبان معترضانه میگوید تو که گفتی از تو دور نمیشوم و. . . یا کاری دارد به نام در میان گلها میگذرم تنها در میان گلها. . . . آهنگی است که چند نسل پیاپی آن را شنیدند و از آن لذت بردند. چرا چون آهنگی است که انطباق و تلفیق شعر و موسیقی در آن مشهود است. این را هم بگویم ترقی مرد بسیار مؤدب و مؤقر، لطیف طبع و دوستنواز بود. این صفتها قطعاً موجب میشود شاعر شعرش دلانگیز و ترانهاش گوشنوازتر باشد. یاد وی در دل همه ما خواهد بود.
گفتید اشک من هویدا شد. واقعاً وقتی به دکلمه این اثر میپرداختید اشک بر دیدگان من هویدا شد. تمامی چهار ستون من لرزید. میخواهم بگویم حقیقتاً این کلمات چه انطباقی با ملودی دارد. این تطابق سرفصلی در ادبیات آهنگین ما بود!
ببینید این شعر چه روایتی از فضاهای درون ملودی دارد و چقدر با ملودی منطبق است. متأسفانه فکر میکنم و میبینم مرد ذیقیمتی را از دست دادیم.
جناب خرم شما با مرحوم ترقی در نسلی بودید که هیچگاه تکرار نخواهد شد. متأسفانه دیگر نظیری برای این نسل نیست!
وقتی آوازه این تأثیرها به نسل شما رسیده، این نشانه عمق تأثیر آن است. این آهنگ قریب به 50 سال پیش ساخته شده، ببیند چقدر زیبا کلام و موسیقی با هم نشستهاند. این نشستنها برآمده از همنشینی و همفکریهای زیاد بود.
شما فرمودید وی ریتم و آهنگ را به خوبی میشناخت. وقتی مثلاً در میان گلها را میشنویم، میبینیم که خارج از تطبیق شعر و موسیقی هموزن و موزون هستند. در این زمینه بفرمایید! چقدر آهنگساز در این هموزنی تأثیرگذار بوده و چقدر ترانهسرا
عرض کنم در زمانی که ما کار میکردیم و به عبارتی کلام آهنگین به گوش مردم میرسید، عمدتاً کارها به این صورت بود که نخست آهنگساز آهنگی را میساخت، اول آن را بدون کلام آماده میکرد، به نحوی که خودش از این آهنگ راضی باشد. وقتی ساخته میشد با شاعری که فکر میکرد همدل و هم احساس است؛ احساس میکرد روایتگر خوبی از این عمق موسیقیایی موسیقی است، از وی دعوت میکرد که روی این آهنگ کلام بگذارد. مانند تعاملی که من با ترقی و دیگر ترانهسرایان داشتم. در این موقع با ترانهسرا به شور و مشورت حول و حوش آهنگ میپرداختیم. بهترین آهنگها و نواها وقتی میشد که شاعر و آهنگساز توأمان با هم نشسته بودند و شاعر شروع به فکر میکردکه این آهنگ بیان چه احساسی را دارد و با تدبیری شروع به شعر گفتن میکرد و آهنگساز هم که اگر اهل شعر بود نکاتی را میگفت که موجب تصحیح بهتر مسیر میشد. اما نهایتاً این شاعر بود که آهنگ را بهتر درک میکرد و با در نظر گرفتن احساس و ریتم آن ترانه را میساخت. البته من هم روی شعر قدما مثل حافظ آهنگ ساختم. ولی در آن صورت پیش گفته شد نهایتاً شاعر باید درک میکرد که روی ملودی چه بگذارد.
مرحوم ترقی پس از نسلی ظهور کرد که ما شاهد حضور پرقدرت مرحوم رهی، نواب صفا بودیم. سپس همنسلان وی اول معینیکرمانشاهی بود که ظهور کرد سپس خود ایشان و بعدها هم تورج نگهبان. این نسلی بود که کار کردن و به عبارتی عرض اندام کردن در آن بسیار دشوار بود. شما رمز ماندگاری اینان را در چه میبینید!
رمز ماندگای را نمیشود در دوقیقه گفت اما همین بس که آهنگسازی در موسیقی ایرانی سنت دیرینهای ندارد. ضمن اینکه آهنگهای تأثیرگذار بسیار محدود هستند. از آنسو ترانههایی میمانند که کلام و ترانه فاخری داشته باشند و از سویی احساس مشترکی با آن آهنگها داشته باشند. به عقیده من آن آثاری ماندهاند که یکدستی بین آهنگ و کلام و به عبارتی ترانه داشته باشند. در واقع اهنگ و کلام مکمل یکدیگر بودند. ترانه در واقع موجب درخشان کردن درخشانی آهنگ بود. البته پارامترهای دیگری هم هست مثلاً خود آهنگ هم باید به گونهای باشد که ترانهسرا ترانه مانایی بر آن بسازد. آهنگسازان آهنگهای مانا آهنگهایی است که عمدتاً ترانه ترانهپردازان، عاملی بر مانایی اثر شدند.
خاطرهای از مرحوم ترقی بگویید که روایتگر شخصیت وی باشد.
با همه ترانهپردازان مطرح، هرکدام خاطرات متعددی دارم. خیلی مواقع درآمیزیش ترانه و آهنگ خاطرات زیادی را برجا میگذارد. چه خاطراتی با تورج نگهبان، کریم فکور و معینی کرمانشاهی داشتیم. یادم میآید یک روز بیژن ترقی به من تماس گرفت گفت چقدر دلم میخواهد که دیداری داشته باشیم و نتیجه دیدار ما هم اثری درخشان باشد. اتفاقاً در آن روز احساس میکردم وضع آمادهای برای موسیقی ندارم. گفتم بیژن عزیز من مدتی است احساس میکنم آمادگی این را ندارم کاری را بسازم که شایسته آن باشد که بتواند کلامی برآن گفته شود. یادم هست جملهای گفت که هیچگاه فراموش نمیکنم. گفت: آقای خرم فکر میکنی! شما آرشه را روی ویولن بکشی خودش آهنگیه! گفتم بیژن جان اینجوری که نمیشه آخر مقدماتی میخواهد خود شما که بهتر میدانید! گفت نه من چیزی در شما سراغ دارم که. . . گفتم: آخر من حال این قضیه را ندارم. گفت نه من الان اومدم. نیم ساعت سه ربع نگذشت که دیدم آقای ترقی آمد. کمی با هم صحبت کردیم. گفت دلت میخواهد که برویم دربند و آن طرفها. قبول کردم رفتیم دربند. گفت برویم طرف کوه! (طرفهای آبشار دوقلو و. . .) همان نزدیکها قهوهخانهای بود. نشستیم چایی و آب خنکی بخوریم. همان جا نشست و شروع کرد به شعر گفتن و برای من همان شعرهایی که قبلاً گفته بود را گفتن. البته جدید نبود. هی شعر میخواند. دیدم نه ترقی ول کن نیست. از سویی دیدم طبع خوابیده ما هم دارد بیدار میشود. به نحوی که دیدم دارد آن جرقههای کار جدید زده میشود. دیدم ساز دستم نیست. کاغذ هم ندارم به هرحال کاغذی پیدا کردیم و پنج خط حاملی نوشتم و یکخورده شروع کردیم به ملودی ساختن (ترقی نت میدانست) گفت: نگفتم همین که بنشینی، همه چیز درست میشود! کمی هم وی ترانه روی ملودی ساخت. رفتیم منزل البته روزهای بعد کاملترش کردیم؛ حالا چه حضوری و چه تلفنی. دیدیم کار آماده شد. پیش خودم فکر میکردم همدلی و همآوایی چطور میتواند کارساز باشد. همه اینها عاملش عشق بود. عشق به موسیقی و به کلام. موسیقی که عاشقانه ساخته شده و کلامی که عاشقانه روایتگر آن موسیقی است. در حقیقت بیش از هر چیز ما به نفس خود موسیقی فکر میکردیم و به نفس کلامی که ترانهسرا روی آن آهنگ میگفت. حالا ممکن است شهرتی هم بعدها به وجود بیاید. شرکتهای صوتی بیایند صفحه کنند و آن را منتشر کنند. اینها مراتب بعدی بود. به این چیزها فکر نمیشد فقط به نفس قضیه فکر میکردم. فکر میکردم که این کارها جایی در دل مردم داشته باشند. امیدوارم این کارها جایی در دل مردم یافته باشد. خدا ترقی عزیز را رحمت کند.
منبع:
خبرآنلاین
تاریخ انتشار : دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 - 00:00
افزودن یک دیدگاه جدید