گفتوگوی مفصل با استاد همایون خرم درباره موسیقی ایران و آلبوم جدیدش؛
موسيقى ما با تاکيد موکد بر کلمه سنتى دچار اشتباه شد
موسیقی ما -
استاد، نهم تيرماهى که گذشت 79 سالگى را پشت سر گذاشتيد. اين 80 سال با موسيقى خوش گذشت؟ اگر بخواهيد اين روزها را مرور کنيد و از شادکامىها بگوييد کدام برهه از زندگى را مرور مىکنيد؟
خوشترين ايام، آن روزها بود که با دولت گذشت. روزهاى خاطرهانگيزى که به خدمت استاد صبا مىرسيدم. پيش از ديدار ايشان دلبسته موسيقى شده بودم، کارگر خانهمان چوبهاى خشک را جمع مىکرد تا از آنها براى امور خانه بهره ببرد و من هميشه صافترين و بهترينشان را مىگرفتم تا با آنها اداى نواختن ويولن را درآورم. شدت علاقهام چنان بود که از نزديکهاى منزلمان که در شاهآباد واقع بود برايم يک ويولن اسباببازى بخرند و من در عالم خيال، آهنگهاى آن روزها را مىزدم. روزى دوست خواهر بزرگم به خانهمان آمد و وقتى عشق من به موسيقى را ديد به مادرم پيشنهاد داد مرا به کلاسهاى موسيقى ببرد. او با استاد صبا آمدوشد خانوادگى داشت و گفت که مىتواند مرا به مکتب ايشان معرفى کند. مادرم از زمان خود جلوتر بود و بسيار به موسيقى علاقه داشت شدت همين علاقهاش هم موجب شد 9 تيرماه روز تولدم نام مرا همايون بگذارند. مادرم در نبود پدرم که او نيز مرد آزادهاى بود و آن ايام ماموريت خارج از تهران بود. تصميم گرفت مرا به کلاس موسيقى ببرد. عجبا دست سرنوشت که خداوند سببساز، همه چيز را مهيا کرد تا همايون خرم در راه موسيقى گام بردارد. مثلا اينکه آن روزها تابستان بود و من مىتوانستم در فراغت از تحصيل به موسيقى بپردازم. ديگر اينکه من 12 سال بيشتر نداشتم و اگر کلاس موسيقى از خانهمان دور مىبود در روزهاى 1320 ماشين و اتوبوسى نبود تا بروم و بيايم اما از سر اتفاق آموزشگاه استاد صبا نزديک خانهمان در ظهيرالدوله بود. جايى که بايد ساز مىخريدم در بهارستان بود و از همه مهمتر استادى به غايت استاد و مهربان نظير استاد صبا و مادرى که هميشه انرژى مثبت مىداد و تشويقى مىکرد همه و همه دست به دست هم داد تا من با خيالى آرام و راحت ويلون به دست بگيرم و تمرينات سخت و اوليه موسيقى که براى ساز ويلون سختى آن دوچندان است را پشت سر گذارم.
آن روزها استاد صبا چند ساله بودند؟
به گمانم 40 ساله بود. از همان اولين دفعه که مرا ديد، به من گفت «باباجون» و اين خطاب را تا هميشه به من مىگفت. روز اول به من گفت دستانت را ببينم. با حيرت دستانم را به او دادم و او آن را وارسى کرد بعد گفت برو ويلون بخر. در 12 سالگى ويلون برايم بسيار بزرگ بود اما آنقدر به اين ساز رغبت غريبى داشتم که سختىهايش هم برايم شيرين بود.
روزهاى اول کار کردن با ويلون چطور بود؟
آنها که ويلون زدهاند مىدانند خيلى سخت است روزها اول از ويلون صداى خوش درآوري، يادم مىآيد يک روز همسايه بغلىمان به اعتراض در خانهمان آمد و از صداى گوشخراش ويلنم که آن را «زرزر» مىخواند شکايت کرد. بعدها که ياد اين خاطره افتادم پشتيبانى مادرم برام بسيار ارزشمند بود او جلو همسايه ايستاد و گفت که او نمىفهمد و صداى ساز من بسيار هم گوشنواز است.
پدر چطور بود؟
پدرم مرد آزادهاى بود مىدانيد که آن ايام موسيقى چندان که بايد خوشنام نبود و مردم اهالى موسيقى را چندان قدر نمىدانستند و آنها را «مطرب» خطاب مىکردند بعد از بازگشت پدر از ماموريت، اقوام به او گفتند نگذارد همايون مطرب شود. اما پدرم که خود هم به موسيقى علاقه داشت مرا به فراگيرى آن تشويق کرد و تنها توصيه اکيد کرد که درس بخوانم.
چه خوب اون روزها را به ياد داريد.
باور کنيد الان به ياد ندارم ظهر يا ناهار چه خوردم اما مىبينيد که به ياد دارم 67 سال را پيش که به محضر استاد صبا رسيدم و روزهاى بعدترش، اينکه رفتم به راديو، برنامه گلها و ... را صحنه به صحنه به لحظه به لحظه در ذهن دارم.
شما خيلى زود به راديو رفتيد.
14 سالم بود استاد صبا گفت: «باباجون برو راديو» هاج و واج به او خيره شدم و گفتم: «راديو» با تاکيد بيشتر گفت: «بله مىگم برو راديو» با ترس و لرز با خودم مىگفتم استاد چى مىگه من کجا، راديو کجا. اين دلهره را با مادرم در ميان گذاشتم. مادرم گفت تبليغ آن را شنيده است. آن روزها راديو از ميان نوازندهها امتحان مىگرفت تا از آنها بهره ببرد. رفتم راديو. صف طولانى بود بعد از مدتى نوبت من شد و امتحان گرفتند تئورى و عملي. روز جواب رفتم به من گفتند تو انتخاب شدى براى اينکه تنها ساز بزني.خيلى تعجب کردم. اولين برنامه راديويىام ساعت 21:45 بود. دو سه بار اعلام کرده بودند که يادتون باشد رأس اين ساعت هنرمند 14 ساله همايون خرم، ويلن مىنوازد. من عاشق موسيقى بودم هيچوقت دنبال شهرت و نوازندگى در راديو نبودم اما زدن در آن شب همانا و بعد ديدم که کمکم همه تهران مرا مىشناسد. بعدها که ديگر 16 سالم بود هنوز راديو مرا 14 ساله خطاب مىکرد که باعث خنده دوستانم مىشد اما در تمام اين مدت درس و مدرسه را بسيار جدى دنبال مىکردم.حتى روزهايى که به کلاس ششم متوسطه رياضى يا دوره مهندسى برق به دانشگاه رفتم، مجبور شدم کار در راديو را کنار بگذارم و موسيقى در فراغت از کار و تحصيل پيگيرى کنم.
قرار بود از خوشىهاى زندگى 80 ساله بگوييد؛ رفتيد به 67 سال پيش، آيا اين روزها و سالهاى اخيرتر زندگى به کام نبوده است؟
در هر سن و در هر موقعيتى که بودم و هستم اگر ساز به دست بگيرم هر آزار و هر تلخى به حاشيه مىرود و ساز درمانم مىکند. اين ويژگى خاص موسيقى است زيرا در نقاشي، تئاتر، سينما و ... شما با تجسم بيرونى و ابزار مادى سروکار داريد اما در موسيقى تنها حس است و حال و معنويت. همه چيز درونى و روحى است به جا مىگويد مولانا که «آدمى فربه شود از راه گوش» من هر وقت به نغمههاى شيواى هر هنرمندى گوش مىدهم درمان مىشوم و به حال بهتر مىرسم. يادم مىآيد شبى در تابستان خواهرم با عجله و شتاب به دنبالم آمد که بيا راديو دارد نوازندگى استاد صبا را پخش مىکند و آنقدر به هيجان آمده بود که به اشتباه گفت نمىدونى چقدر افتضاح مىزند. بلافاصله به خنده افتاد که منظورش اين است که محشر مىزند. استاد؛ شوشترى مىزد. برنامه پايان شب راديو بود و اجراى زنده موسيقى آن زمان محدودى نداشت. نوازنده مىتوانست به قدر کفايت قطعه بنوازد. استاد آن شب شايد 40 دقيقه شوشترى زد آن هم گوشههايى که روح آدمى را به پرواز درمى آورد. آنقدر صداى ويلن استاد وجدآور بود که گوينده راديو را نيز منقلب کرده بود. من که دل از دست داده بودم، آتشى وجودم را گرفت که جز با زدن ويلن خاموش نمىشد. ويلنم را گرفتم و پريدم پشت بام. ساعت از 11 شب گذشته بود و همسايهها براى خواب روى پشت بامها مىآمدند، بىاختيار و بىتوجه به آنها شروع کردم به زدن ويلن در بدرقه استاد صبا. قطعهام که تمام شد همه همسايهها بلند شدند و برايم دست زدند.
عجيب است که با اين همه خاطرات هنوز از شما کتابى با اين موضوع چاپ نشده است. خاطرات شما بخش مهمى از تاريخ شفاهى موسيقى ايران است که بايد مستند به يادگار بماند.خوشبختانه اين کار انجام شده. به خواست، همت و اصرار جمعى از شاگردانم کتابى در 759 صفحه گردآمده که اميدوارم به زودى چاپ شود.
سالهاى 1320 در نبود رسانهها و کنسرتها، احتمالا شما کمتر شاهد اجراى موسيقىهاى متعدد بوديد. شايد در آن روزگاران سازهاى تار و سه تار و سنتور رونق بيشترى داشتند. شما چطور سراغ ويلن رفتيد و با اين ساز ارتباط برقرار کرديد؟
بايد برگرديم به سالهاى قبل از 1320. سالها پيش از آن استاد على نقى خان وزيرى شاگرد برجسته ميرزا عبدالله تصميم گرفت براى مدون کردن موسيقى ايرانى و تئوريزه نمودن آن به غرب سفر کند و موسيقى را علمى بياموزد. على نقى خان در نواختن سازهاى ايرانى به کمال رسيده بود اما اين قانعش نکرد و دلش مىخواست موسيقى ايرانى به صورت ارکستر اجرا شود از اين مهمتر مىخواست شيوه انتقال ارزشها و آموزههاى موسيقى ايراني؛ سينه به سينه تعالى يابد و مدون و ماندگار شود. على نقى خان از سفر که بازگشت ويلن را با خود به تهران آورد که البته کمى پيش از او فرانسوىها آن را به ايرانيان معرفى کرده بودند. استاد صبا که بسيار کم سن و سالتر از على نقى خان وزيرى بود براى آموختن ويلن، شتابان و مشتاق به ديدار ايشان رفت. اين مهم در حالى و در زمانى رخ داد که استاد صبا بهترين شاگرد ميرزا عبدالله در آن زمانه بود. او خدمت درويش خان رفته بود و علاوه بر تار و سهتار، ني، سنتور و ضرب را بسيار عالى مىزد و با همه اينها براى آموختن ويلن نزد على نقى خان رفت. به همه اين دلايل اتفاقا آن روزها که من نوجوان بودم ويلن ساز روز بود و صاحب جايگاه ويژهاى در موسيقى ايران شده بود که بىشک استاد صبا سرآمد و زبانزد يگانه روزگاران بود.
عجيب است که يک ساز غربى آن هم در آن روزگار که لابد تعصب خاصى به ساز ايرانى وجود داشته از راه مىرسد واينچنين جا باز مىکند.
تعصبسازى چيز درستى نيست. وقتى يک ساز از سرزمين بيگانه بتواند موسيقى سرزمين تو را به بهترين شکل ممکن بنوازد، چرا از آن بهره نبري؟ يکى از زمينههاى اشاعه موسيقى سرزمينات مىشود و در عين حال به ظرفيتهاى موسيقي، بيشتر شدن رنگهاى آن و غناى روزافزونش مىتواند کمک کند. اگر به چنين سازى اجازه ورود ندهى به موسيقى سرزمينات خيانت کردهاي. به همه اين دلايل ويلن آمد و توانست جاى معتبر و ويژهاى ميان ايرانيان باز کند.
نکته جالب ديگر اينکه شما در عين شيفتگى فراوان به موسيقى و استادى که آن روزها در عين جوانى به موسيقى پيدا کرده بوديد، درس هم خوانديد و مهندس برق شديد!
12 سالگى وقتى خدمت استاد صبا مىرسيدم، پدرم ضمن تشويق توصيه اکيد کرد درس را هم بخوانم. او براى من توضيح داد که اگر به موسيقى عشق واقعى دارم حتما درسم را بخوانم تا روزى غم نان مرا مجبور نکند تن به نواختن هر موسيقى بدهم. من هم انصافا نصيحت او را به گوش گرفتم. در دوران تحصيل به موازات تمرين فراوان و بىوقفه موسيقى از درسم هيچ وقت غافل نبودم و هميشه دانشآموز خوبى بودم وارد دانشگاه شدم و با مهندسى برق امرار معاش مىکردم لذا هيچگاه به صرف کاسبى به موسيقى نپرداختم. دوستانم مىدانند من اهل گرم کردن مجلس و اينجور چيزها نبوده و نيستم، موسيقى هميشه براى من جدى و کاردل است. يادم مىآيد پس از مدتى که در برنامه گلها کار مىکردم، سر موضوعى اختلاف سليقه پيدا کردم و از سر جوانى گفتم ديگر توى اين برنامه نمىزنم. آن روزها در سد کرج مشغول کار تاسيساتى بودم، رفتم آنجا و مدتى براى برنامه گلها به راديو نيامدم. به طور جداگانه آهنگهاى ديگرى به طور متفرقه براى راديو ساختم مثل «امشب در سر شورى دارم» و چند تاى ديگر که همه را خوانندههاى خوب آن موقعها خواندند. روزى مدير برنامه گلها که به لحاظ سن و کسوت برايم بسيار قابل احترام بود زنگ زد به محل کارم در سد کرج و گلايه کرد که چرا به او سر نمىزنم. من هم رفتم او با ديدن من به شوخى و جدى شروع کرد به مقايسه خوبىها و لطافتهاى آهنگهاى من و سختىها و زمختىهاى کار برق و به من گفت چرا کناره گرفتن از آنها را تمام نمىکنم و در گلها نمىزنم. من به او گفتم موسيقى شغل دل من است و مهندسى برق شغل تن من است و من براى منزه ماندن موسيقى از کارهاى روزمره امرارمعاشم را از کارهاى ديگر انجام مىدهم. او آنقدر تحت تاثير حرف من قرار گرفت که مرا در آغوش کشيد و فروتنى او دوره دورى من از گلها را تمام کرد.
چه قطعات زيباى فراوانى در گلها ساختيد؟
عشق به هر چيز از جمله موسيقى باعث ارتقاى آدم و اثرى که خلق مىکند، مىشود. آدم را به عروج مىرساند. در آن روزها در گلها همه به موسيقى جذابتر و نوتر که اصول را به عنوان پشتوانه پشت سر دارد، همت مىکردند براى همين است که آهنگهاى فاخر آن دوران هنوز هم زمزمه لب مردم به خصوص جوانان است.يادم مىآيد وقتى «رسواى زمانه» را ساختم ربيعى آمد سراغم و خيلى جدى گفت تو نبايد آهنگهاى اينجورى به من بدي. فکر کنيد او با تمام آن ترانههاى زيبايى که منتشر کرده بود باز هم شوق و اشتياق و تمايل براى کارهاى تازهتر داشت. باز هم تشنه بود چون عاشق موسيقى بود.
اين عشق امروز به کجا رفته است. چرا آثارى با آن وزن و با ماندگارى آن روزها نمىبينيم. چرا ترانهها ورد زبان مردم نمىشود؟ چرا مردم ترانههاى امروز را زمزمه نمىکنند؟
اين بماند براى بعد... (استاد لبخندى تلخ بر لب دارد و چشم به زمين مىدوزد).
موسيقى ايرانى امروز به کجا مىرود؟
فکر مىکنم يک جايى موسيقى ما دچار اشتباه شد و آن تاکيد موکد بر کلمه سنتى و حفظ آن بود. در حالى که اساسا سنت در هنر اشتباه است. کار هنر کار خلاقه و نوآورى است اما در چارچوب اصول و براساس اصول. اگر قرار باشد بنابر تکرار قرار گيرد و همه بر يک سياق بزنند که جذابيتهاى موسيقى از بين مىرود حتى مردم عادى هم گلايه مىکنند چرا موسيقىها آنقدر شبيه هم و تکرارى شده است. بايد پايهها و اساس موسيقى ايرانى را بشناسى و براساس آنها ساختارشکنى کنى تا هر هنرمند به سبک و امضاى خود برسد. اگر قرار باشد همان چيزى را بزنى که به تو ياد دادهاند، شدهاى ضبطصوت استادت و هميشه تنها درست را خوب پس مىدهى در حالى که کسى لايق کلمه هنرمند مىشود که ساز خودش را بزند و از ساز خودش صداى مختص خودش را درآورد. تنها در اين صورت است که مىمانى و نامت مىماند. بنابراين يکى از بزرگترين اشتباهاتى که در موسيقى ما انجام شد اين است که ايده پايبندى به سنت مطرح شد، همه اول هيجانى شدند و بر آن تاکيد کردند و بر طبل حفظ موسيقى سنتى کوبيدند در حالى که اصل بر يادگيرى صحيح و اصولى موسيقى سنتى بود تا نسل جوان بتواند براساس دانستهها و ارزشهاى ديروز توانمندى ساخت موسيقى روز و نو را بيابد. استاد صبا اگر هنوز هم نو است و نواى موسيقىاش طرفدار دارد براى اين است که در عين پايبندى به اصول؛ 50 سال از زمانه خودش جلوتر بود. چيزهايى زد که قبلا کسى نزده بود. تار جليل شهناز هم همينطور. امثال اين بزرگان همه به اصول معتقد و پايبندند اما جورى مىزنند و چيزى مىزنند که قبل از آنها کسى نزده بود. هنر بايد زنده باشد، سيال باشد. امروز خوشبختانه با آگاهى از اشتباه ديروز افقهاى روشنى براى موسيقى وجود دارد. اهالى جوان موسيقى پرانرژي، با استعداد و با انگيزهاند و موسيقىهاى فراوانى با طيفهاى مختلف گوش مىدهند که همين آدم را اميدوار مىکند.
مبناى مصاحبهمان ورود به 80 سالگى شما و انتشار آلبوم «رسواى زمانه» بود اما خاطرات شيرين شما مجال بخش دوم را نداد. از آلبوم بگوييد، شنيديم استقبال خوبى از آن به عمل آمده است.
بله خوشبختانه مردم خوششان آمده و شنيدهام در همين دوهفتهاى نيمى از آلبومها به فروش رفته است. نت به نت اين آلبوم را با عشق نوشتم و تنظيم کردم و همه گروه هم با عشق آن را نواختند، اميدوارم مورد توجه مردم قرار گيرد.شمارى از آهنگها را در اين آلبوم بازسازى کرديد که از 40-30 سال پيش مردم با آنها زندگى کردهاند و از آنها خاطرهها دارند «از من بگذر»، «رسواى زمانه» هميشه فکر مىکنم بازسازى اين ترانهها ريسک بزرگى است.اولين بار که براى بازسازى و بازخوانى آثارم و براى آلبوم «باز آمدم»، محمد اصفهانى مراجعه کرد؛ خودم هم دل نگران بودم و متوجه اين ريسکى که مىگوييد، بودم اما متقاعد شدم نبايد گرد فراموشى بر اين آثار بنشيند بايد هميشه يادآورى شوند. حالا معتقدم آن آهنگها در آن زمانها با آن خوانندهها يک نوع تاثير دارد و در اين روزها با تنظيم مجدد و به روز شدن آهنگها و تغيير خوانندهها حال و هواى امروزى دارند و مخاطب خاص خود را مىيابد. در همين آلبوم «رسواى زمانه» پيداست که آقاى عليرضا قربانى به جهت دقت نظر ويژه خود و البته تاکيد من در بازخوانىها و شيوه خواندن با خواننده پيشين تفاوت بسيار دارد. به حتم فضاى موسيقيايى و تکرار شعر، خاطرات ديروز را تجديد مىکند اما در عين حال حس و حال نو و تازهاى خلق مىشود. ترديدهاى ديروز من برطرف شده است و مجاب شدهام براى پاسخ به نياز روز مردم به خصوص نسل جوان اين امر کاملا لازم است.
اما برخى هدفشان از بازسازى آهنگهاى قديمى تضمين فروش آلبوم است.
حرف درستى است. در مورد بازسازى آثار يکى از دوستان عزيزم اين اتفاق بد افتاد متاسفانه ايشان بيمار بود و نتوانست حضور يابد و در غياب او آهنگها؛ آن نشد که در اصل بودند. در واقع با اصل اثر فاصله فراوان داشتند و چه بسا خاطرات خوش مردم از آن آهنگها مخدوش شد. درست به همين دليل من نه تنها در زمان اجرا بلکه در تمام جلسات تمرين هم حاضر بودم و بر نت به نت آن نظارت کردم.
ترانه «قند پارس» نيز حماسى و تاثيرگذار و هيجانآور است.
روح حافظ کمک کرد همه تحريرهاى زيباى عليرضا قربانى بىنظير و درست سر نتها درآمده است و موسيقى دست در دست محتواى شعر، عظمت و جايگاه والاى شعر فارسى را بيان مىکند.
در پايان بفرماييد دلتان مىخواهد جوانان چگونه آلبوم رسواى زمانه را بشنوند.
به حتم آنطور که دوست دارند اما کاش در قطعات تاملى نمايند و در خلوت نيز به اين آلبوم گوش فرا دهند. اميدوارم اين اثر را که با عشق آميخته به عنوان برگ سبزى تحفه درويش بپذيرند.
استاد، نهم تيرماهى که گذشت 79 سالگى را پشت سر گذاشتيد. اين 80 سال با موسيقى خوش گذشت؟ اگر بخواهيد اين روزها را مرور کنيد و از شادکامىها بگوييد کدام برهه از زندگى را مرور مىکنيد؟
خوشترين ايام، آن روزها بود که با دولت گذشت. روزهاى خاطرهانگيزى که به خدمت استاد صبا مىرسيدم. پيش از ديدار ايشان دلبسته موسيقى شده بودم، کارگر خانهمان چوبهاى خشک را جمع مىکرد تا از آنها براى امور خانه بهره ببرد و من هميشه صافترين و بهترينشان را مىگرفتم تا با آنها اداى نواختن ويولن را درآورم. شدت علاقهام چنان بود که از نزديکهاى منزلمان که در شاهآباد واقع بود برايم يک ويولن اسباببازى بخرند و من در عالم خيال، آهنگهاى آن روزها را مىزدم. روزى دوست خواهر بزرگم به خانهمان آمد و وقتى عشق من به موسيقى را ديد به مادرم پيشنهاد داد مرا به کلاسهاى موسيقى ببرد. او با استاد صبا آمدوشد خانوادگى داشت و گفت که مىتواند مرا به مکتب ايشان معرفى کند. مادرم از زمان خود جلوتر بود و بسيار به موسيقى علاقه داشت شدت همين علاقهاش هم موجب شد 9 تيرماه روز تولدم نام مرا همايون بگذارند. مادرم در نبود پدرم که او نيز مرد آزادهاى بود و آن ايام ماموريت خارج از تهران بود. تصميم گرفت مرا به کلاس موسيقى ببرد. عجبا دست سرنوشت که خداوند سببساز، همه چيز را مهيا کرد تا همايون خرم در راه موسيقى گام بردارد. مثلا اينکه آن روزها تابستان بود و من مىتوانستم در فراغت از تحصيل به موسيقى بپردازم. ديگر اينکه من 12 سال بيشتر نداشتم و اگر کلاس موسيقى از خانهمان دور مىبود در روزهاى 1320 ماشين و اتوبوسى نبود تا بروم و بيايم اما از سر اتفاق آموزشگاه استاد صبا نزديک خانهمان در ظهيرالدوله بود. جايى که بايد ساز مىخريدم در بهارستان بود و از همه مهمتر استادى به غايت استاد و مهربان نظير استاد صبا و مادرى که هميشه انرژى مثبت مىداد و تشويقى مىکرد همه و همه دست به دست هم داد تا من با خيالى آرام و راحت ويلون به دست بگيرم و تمرينات سخت و اوليه موسيقى که براى ساز ويلون سختى آن دوچندان است را پشت سر گذارم.
آن روزها استاد صبا چند ساله بودند؟
به گمانم 40 ساله بود. از همان اولين دفعه که مرا ديد، به من گفت «باباجون» و اين خطاب را تا هميشه به من مىگفت. روز اول به من گفت دستانت را ببينم. با حيرت دستانم را به او دادم و او آن را وارسى کرد بعد گفت برو ويلون بخر. در 12 سالگى ويلون برايم بسيار بزرگ بود اما آنقدر به اين ساز رغبت غريبى داشتم که سختىهايش هم برايم شيرين بود.
روزهاى اول کار کردن با ويلون چطور بود؟
آنها که ويلون زدهاند مىدانند خيلى سخت است روزها اول از ويلون صداى خوش درآوري، يادم مىآيد يک روز همسايه بغلىمان به اعتراض در خانهمان آمد و از صداى گوشخراش ويلنم که آن را «زرزر» مىخواند شکايت کرد. بعدها که ياد اين خاطره افتادم پشتيبانى مادرم برام بسيار ارزشمند بود او جلو همسايه ايستاد و گفت که او نمىفهمد و صداى ساز من بسيار هم گوشنواز است.
پدر چطور بود؟
پدرم مرد آزادهاى بود مىدانيد که آن ايام موسيقى چندان که بايد خوشنام نبود و مردم اهالى موسيقى را چندان قدر نمىدانستند و آنها را «مطرب» خطاب مىکردند بعد از بازگشت پدر از ماموريت، اقوام به او گفتند نگذارد همايون مطرب شود. اما پدرم که خود هم به موسيقى علاقه داشت مرا به فراگيرى آن تشويق کرد و تنها توصيه اکيد کرد که درس بخوانم.
چه خوب اون روزها را به ياد داريد.
باور کنيد الان به ياد ندارم ظهر يا ناهار چه خوردم اما مىبينيد که به ياد دارم 67 سال را پيش که به محضر استاد صبا رسيدم و روزهاى بعدترش، اينکه رفتم به راديو، برنامه گلها و ... را صحنه به صحنه به لحظه به لحظه در ذهن دارم.
شما خيلى زود به راديو رفتيد.
14 سالم بود استاد صبا گفت: «باباجون برو راديو» هاج و واج به او خيره شدم و گفتم: «راديو» با تاکيد بيشتر گفت: «بله مىگم برو راديو» با ترس و لرز با خودم مىگفتم استاد چى مىگه من کجا، راديو کجا. اين دلهره را با مادرم در ميان گذاشتم. مادرم گفت تبليغ آن را شنيده است. آن روزها راديو از ميان نوازندهها امتحان مىگرفت تا از آنها بهره ببرد. رفتم راديو. صف طولانى بود بعد از مدتى نوبت من شد و امتحان گرفتند تئورى و عملي. روز جواب رفتم به من گفتند تو انتخاب شدى براى اينکه تنها ساز بزني.خيلى تعجب کردم. اولين برنامه راديويىام ساعت 21:45 بود. دو سه بار اعلام کرده بودند که يادتون باشد رأس اين ساعت هنرمند 14 ساله همايون خرم، ويلن مىنوازد. من عاشق موسيقى بودم هيچوقت دنبال شهرت و نوازندگى در راديو نبودم اما زدن در آن شب همانا و بعد ديدم که کمکم همه تهران مرا مىشناسد. بعدها که ديگر 16 سالم بود هنوز راديو مرا 14 ساله خطاب مىکرد که باعث خنده دوستانم مىشد اما در تمام اين مدت درس و مدرسه را بسيار جدى دنبال مىکردم.حتى روزهايى که به کلاس ششم متوسطه رياضى يا دوره مهندسى برق به دانشگاه رفتم، مجبور شدم کار در راديو را کنار بگذارم و موسيقى در فراغت از کار و تحصيل پيگيرى کنم.
قرار بود از خوشىهاى زندگى 80 ساله بگوييد؛ رفتيد به 67 سال پيش، آيا اين روزها و سالهاى اخيرتر زندگى به کام نبوده است؟
در هر سن و در هر موقعيتى که بودم و هستم اگر ساز به دست بگيرم هر آزار و هر تلخى به حاشيه مىرود و ساز درمانم مىکند. اين ويژگى خاص موسيقى است زيرا در نقاشي، تئاتر، سينما و ... شما با تجسم بيرونى و ابزار مادى سروکار داريد اما در موسيقى تنها حس است و حال و معنويت. همه چيز درونى و روحى است به جا مىگويد مولانا که «آدمى فربه شود از راه گوش» من هر وقت به نغمههاى شيواى هر هنرمندى گوش مىدهم درمان مىشوم و به حال بهتر مىرسم. يادم مىآيد شبى در تابستان خواهرم با عجله و شتاب به دنبالم آمد که بيا راديو دارد نوازندگى استاد صبا را پخش مىکند و آنقدر به هيجان آمده بود که به اشتباه گفت نمىدونى چقدر افتضاح مىزند. بلافاصله به خنده افتاد که منظورش اين است که محشر مىزند. استاد؛ شوشترى مىزد. برنامه پايان شب راديو بود و اجراى زنده موسيقى آن زمان محدودى نداشت. نوازنده مىتوانست به قدر کفايت قطعه بنوازد. استاد آن شب شايد 40 دقيقه شوشترى زد آن هم گوشههايى که روح آدمى را به پرواز درمى آورد. آنقدر صداى ويلن استاد وجدآور بود که گوينده راديو را نيز منقلب کرده بود. من که دل از دست داده بودم، آتشى وجودم را گرفت که جز با زدن ويلن خاموش نمىشد. ويلنم را گرفتم و پريدم پشت بام. ساعت از 11 شب گذشته بود و همسايهها براى خواب روى پشت بامها مىآمدند، بىاختيار و بىتوجه به آنها شروع کردم به زدن ويلن در بدرقه استاد صبا. قطعهام که تمام شد همه همسايهها بلند شدند و برايم دست زدند.
عجيب است که با اين همه خاطرات هنوز از شما کتابى با اين موضوع چاپ نشده است. خاطرات شما بخش مهمى از تاريخ شفاهى موسيقى ايران است که بايد مستند به يادگار بماند.خوشبختانه اين کار انجام شده. به خواست، همت و اصرار جمعى از شاگردانم کتابى در 759 صفحه گردآمده که اميدوارم به زودى چاپ شود.
سالهاى 1320 در نبود رسانهها و کنسرتها، احتمالا شما کمتر شاهد اجراى موسيقىهاى متعدد بوديد. شايد در آن روزگاران سازهاى تار و سه تار و سنتور رونق بيشترى داشتند. شما چطور سراغ ويلن رفتيد و با اين ساز ارتباط برقرار کرديد؟
بايد برگرديم به سالهاى قبل از 1320. سالها پيش از آن استاد على نقى خان وزيرى شاگرد برجسته ميرزا عبدالله تصميم گرفت براى مدون کردن موسيقى ايرانى و تئوريزه نمودن آن به غرب سفر کند و موسيقى را علمى بياموزد. على نقى خان در نواختن سازهاى ايرانى به کمال رسيده بود اما اين قانعش نکرد و دلش مىخواست موسيقى ايرانى به صورت ارکستر اجرا شود از اين مهمتر مىخواست شيوه انتقال ارزشها و آموزههاى موسيقى ايراني؛ سينه به سينه تعالى يابد و مدون و ماندگار شود. على نقى خان از سفر که بازگشت ويلن را با خود به تهران آورد که البته کمى پيش از او فرانسوىها آن را به ايرانيان معرفى کرده بودند. استاد صبا که بسيار کم سن و سالتر از على نقى خان وزيرى بود براى آموختن ويلن، شتابان و مشتاق به ديدار ايشان رفت. اين مهم در حالى و در زمانى رخ داد که استاد صبا بهترين شاگرد ميرزا عبدالله در آن زمانه بود. او خدمت درويش خان رفته بود و علاوه بر تار و سهتار، ني، سنتور و ضرب را بسيار عالى مىزد و با همه اينها براى آموختن ويلن نزد على نقى خان رفت. به همه اين دلايل اتفاقا آن روزها که من نوجوان بودم ويلن ساز روز بود و صاحب جايگاه ويژهاى در موسيقى ايران شده بود که بىشک استاد صبا سرآمد و زبانزد يگانه روزگاران بود.
عجيب است که يک ساز غربى آن هم در آن روزگار که لابد تعصب خاصى به ساز ايرانى وجود داشته از راه مىرسد واينچنين جا باز مىکند.
تعصبسازى چيز درستى نيست. وقتى يک ساز از سرزمين بيگانه بتواند موسيقى سرزمين تو را به بهترين شکل ممکن بنوازد، چرا از آن بهره نبري؟ يکى از زمينههاى اشاعه موسيقى سرزمينات مىشود و در عين حال به ظرفيتهاى موسيقي، بيشتر شدن رنگهاى آن و غناى روزافزونش مىتواند کمک کند. اگر به چنين سازى اجازه ورود ندهى به موسيقى سرزمينات خيانت کردهاي. به همه اين دلايل ويلن آمد و توانست جاى معتبر و ويژهاى ميان ايرانيان باز کند.
نکته جالب ديگر اينکه شما در عين شيفتگى فراوان به موسيقى و استادى که آن روزها در عين جوانى به موسيقى پيدا کرده بوديد، درس هم خوانديد و مهندس برق شديد!
12 سالگى وقتى خدمت استاد صبا مىرسيدم، پدرم ضمن تشويق توصيه اکيد کرد درس را هم بخوانم. او براى من توضيح داد که اگر به موسيقى عشق واقعى دارم حتما درسم را بخوانم تا روزى غم نان مرا مجبور نکند تن به نواختن هر موسيقى بدهم. من هم انصافا نصيحت او را به گوش گرفتم. در دوران تحصيل به موازات تمرين فراوان و بىوقفه موسيقى از درسم هيچ وقت غافل نبودم و هميشه دانشآموز خوبى بودم وارد دانشگاه شدم و با مهندسى برق امرار معاش مىکردم لذا هيچگاه به صرف کاسبى به موسيقى نپرداختم. دوستانم مىدانند من اهل گرم کردن مجلس و اينجور چيزها نبوده و نيستم، موسيقى هميشه براى من جدى و کاردل است. يادم مىآيد پس از مدتى که در برنامه گلها کار مىکردم، سر موضوعى اختلاف سليقه پيدا کردم و از سر جوانى گفتم ديگر توى اين برنامه نمىزنم. آن روزها در سد کرج مشغول کار تاسيساتى بودم، رفتم آنجا و مدتى براى برنامه گلها به راديو نيامدم. به طور جداگانه آهنگهاى ديگرى به طور متفرقه براى راديو ساختم مثل «امشب در سر شورى دارم» و چند تاى ديگر که همه را خوانندههاى خوب آن موقعها خواندند. روزى مدير برنامه گلها که به لحاظ سن و کسوت برايم بسيار قابل احترام بود زنگ زد به محل کارم در سد کرج و گلايه کرد که چرا به او سر نمىزنم. من هم رفتم او با ديدن من به شوخى و جدى شروع کرد به مقايسه خوبىها و لطافتهاى آهنگهاى من و سختىها و زمختىهاى کار برق و به من گفت چرا کناره گرفتن از آنها را تمام نمىکنم و در گلها نمىزنم. من به او گفتم موسيقى شغل دل من است و مهندسى برق شغل تن من است و من براى منزه ماندن موسيقى از کارهاى روزمره امرارمعاشم را از کارهاى ديگر انجام مىدهم. او آنقدر تحت تاثير حرف من قرار گرفت که مرا در آغوش کشيد و فروتنى او دوره دورى من از گلها را تمام کرد.
چه قطعات زيباى فراوانى در گلها ساختيد؟
عشق به هر چيز از جمله موسيقى باعث ارتقاى آدم و اثرى که خلق مىکند، مىشود. آدم را به عروج مىرساند. در آن روزها در گلها همه به موسيقى جذابتر و نوتر که اصول را به عنوان پشتوانه پشت سر دارد، همت مىکردند براى همين است که آهنگهاى فاخر آن دوران هنوز هم زمزمه لب مردم به خصوص جوانان است.يادم مىآيد وقتى «رسواى زمانه» را ساختم ربيعى آمد سراغم و خيلى جدى گفت تو نبايد آهنگهاى اينجورى به من بدي. فکر کنيد او با تمام آن ترانههاى زيبايى که منتشر کرده بود باز هم شوق و اشتياق و تمايل براى کارهاى تازهتر داشت. باز هم تشنه بود چون عاشق موسيقى بود.
اين عشق امروز به کجا رفته است. چرا آثارى با آن وزن و با ماندگارى آن روزها نمىبينيم. چرا ترانهها ورد زبان مردم نمىشود؟ چرا مردم ترانههاى امروز را زمزمه نمىکنند؟
اين بماند براى بعد... (استاد لبخندى تلخ بر لب دارد و چشم به زمين مىدوزد).
موسيقى ايرانى امروز به کجا مىرود؟
فکر مىکنم يک جايى موسيقى ما دچار اشتباه شد و آن تاکيد موکد بر کلمه سنتى و حفظ آن بود. در حالى که اساسا سنت در هنر اشتباه است. کار هنر کار خلاقه و نوآورى است اما در چارچوب اصول و براساس اصول. اگر قرار باشد بنابر تکرار قرار گيرد و همه بر يک سياق بزنند که جذابيتهاى موسيقى از بين مىرود حتى مردم عادى هم گلايه مىکنند چرا موسيقىها آنقدر شبيه هم و تکرارى شده است. بايد پايهها و اساس موسيقى ايرانى را بشناسى و براساس آنها ساختارشکنى کنى تا هر هنرمند به سبک و امضاى خود برسد. اگر قرار باشد همان چيزى را بزنى که به تو ياد دادهاند، شدهاى ضبطصوت استادت و هميشه تنها درست را خوب پس مىدهى در حالى که کسى لايق کلمه هنرمند مىشود که ساز خودش را بزند و از ساز خودش صداى مختص خودش را درآورد. تنها در اين صورت است که مىمانى و نامت مىماند. بنابراين يکى از بزرگترين اشتباهاتى که در موسيقى ما انجام شد اين است که ايده پايبندى به سنت مطرح شد، همه اول هيجانى شدند و بر آن تاکيد کردند و بر طبل حفظ موسيقى سنتى کوبيدند در حالى که اصل بر يادگيرى صحيح و اصولى موسيقى سنتى بود تا نسل جوان بتواند براساس دانستهها و ارزشهاى ديروز توانمندى ساخت موسيقى روز و نو را بيابد. استاد صبا اگر هنوز هم نو است و نواى موسيقىاش طرفدار دارد براى اين است که در عين پايبندى به اصول؛ 50 سال از زمانه خودش جلوتر بود. چيزهايى زد که قبلا کسى نزده بود. تار جليل شهناز هم همينطور. امثال اين بزرگان همه به اصول معتقد و پايبندند اما جورى مىزنند و چيزى مىزنند که قبل از آنها کسى نزده بود. هنر بايد زنده باشد، سيال باشد. امروز خوشبختانه با آگاهى از اشتباه ديروز افقهاى روشنى براى موسيقى وجود دارد. اهالى جوان موسيقى پرانرژي، با استعداد و با انگيزهاند و موسيقىهاى فراوانى با طيفهاى مختلف گوش مىدهند که همين آدم را اميدوار مىکند.
مبناى مصاحبهمان ورود به 80 سالگى شما و انتشار آلبوم «رسواى زمانه» بود اما خاطرات شيرين شما مجال بخش دوم را نداد. از آلبوم بگوييد، شنيديم استقبال خوبى از آن به عمل آمده است.
بله خوشبختانه مردم خوششان آمده و شنيدهام در همين دوهفتهاى نيمى از آلبومها به فروش رفته است. نت به نت اين آلبوم را با عشق نوشتم و تنظيم کردم و همه گروه هم با عشق آن را نواختند، اميدوارم مورد توجه مردم قرار گيرد.شمارى از آهنگها را در اين آلبوم بازسازى کرديد که از 40-30 سال پيش مردم با آنها زندگى کردهاند و از آنها خاطرهها دارند «از من بگذر»، «رسواى زمانه» هميشه فکر مىکنم بازسازى اين ترانهها ريسک بزرگى است.اولين بار که براى بازسازى و بازخوانى آثارم و براى آلبوم «باز آمدم»، محمد اصفهانى مراجعه کرد؛ خودم هم دل نگران بودم و متوجه اين ريسکى که مىگوييد، بودم اما متقاعد شدم نبايد گرد فراموشى بر اين آثار بنشيند بايد هميشه يادآورى شوند. حالا معتقدم آن آهنگها در آن زمانها با آن خوانندهها يک نوع تاثير دارد و در اين روزها با تنظيم مجدد و به روز شدن آهنگها و تغيير خوانندهها حال و هواى امروزى دارند و مخاطب خاص خود را مىيابد. در همين آلبوم «رسواى زمانه» پيداست که آقاى عليرضا قربانى به جهت دقت نظر ويژه خود و البته تاکيد من در بازخوانىها و شيوه خواندن با خواننده پيشين تفاوت بسيار دارد. به حتم فضاى موسيقيايى و تکرار شعر، خاطرات ديروز را تجديد مىکند اما در عين حال حس و حال نو و تازهاى خلق مىشود. ترديدهاى ديروز من برطرف شده است و مجاب شدهام براى پاسخ به نياز روز مردم به خصوص نسل جوان اين امر کاملا لازم است.
اما برخى هدفشان از بازسازى آهنگهاى قديمى تضمين فروش آلبوم است.
حرف درستى است. در مورد بازسازى آثار يکى از دوستان عزيزم اين اتفاق بد افتاد متاسفانه ايشان بيمار بود و نتوانست حضور يابد و در غياب او آهنگها؛ آن نشد که در اصل بودند. در واقع با اصل اثر فاصله فراوان داشتند و چه بسا خاطرات خوش مردم از آن آهنگها مخدوش شد. درست به همين دليل من نه تنها در زمان اجرا بلکه در تمام جلسات تمرين هم حاضر بودم و بر نت به نت آن نظارت کردم.
ترانه «قند پارس» نيز حماسى و تاثيرگذار و هيجانآور است.
روح حافظ کمک کرد همه تحريرهاى زيباى عليرضا قربانى بىنظير و درست سر نتها درآمده است و موسيقى دست در دست محتواى شعر، عظمت و جايگاه والاى شعر فارسى را بيان مىکند.
در پايان بفرماييد دلتان مىخواهد جوانان چگونه آلبوم رسواى زمانه را بشنوند.
به حتم آنطور که دوست دارند اما کاش در قطعات تاملى نمايند و در خلوت نيز به اين آلبوم گوش فرا دهند. اميدوارم اين اثر را که با عشق آميخته به عنوان برگ سبزى تحفه درويش بپذيرند.
منبع:
حیات نو
تاریخ انتشار : جمعه 16 مرداد 1388 - 00:00
افزودن یک دیدگاه جدید