چهارمین سالگرد وفات ناصر عبداللهی؛
به سرش هوای حوا زد و رفت...
موسیقی ما - سهیلا قربانی: می دانم و می دانی چه لذتی دارد؛ آن زمان که نبض ترانه در دستان هنرمندی از جنس شیشه ای احساس به تپش می افتد و صدای ساز و ترانه اش، مرز هفت آسمان عشق را می شکافد تا نوای عاشقی سر دهد. و چه شنیدنی ست؛ آن زمان که پیوستگی نت ها را بهانه ای می کند برای گفتن ناگفته های صندوقچه قلبش.
می دانم و می دانی چه سخت است در لابه لای خطوط نم گرفته نت ها بگردی ولی از آوای آشنای قدیمی ات خبری نباشد. او در آخرین روزهای فصل جدایی کوله بار کوچ ابدی را بست و تن به سفری داد که بازگشتی نداشت. سفر به دیار رفته ها....
این رفتن های پی در پی، گاهی عمق جانت را چنان به درد می آورند که گویی دیگر، راهی جز همراه شدن با بازی روزگار نداری. چنانکه حتی دیگر کلمات هم نمی توانند تسکینی باشند برای دل های داغدار. چراکه واژه ها نیز عاجز می شوند از مرثیه خوانی برای پرواز کسی که از «نژاد آسمان ها» بود. او زمانی پا به این دنیا گذاشت که «ستاره بود، غزل بود» و یک بغل مهربانی. او آمد و با صدای گرم و گیرایش و با همون صداقت و سادگی یه بندری خواند. طوری که هر شنونده ای را بی تاب می کرد برای عاشق شدن. از راه دوری آمده بود «از جنوبی خرد وخسته/از دیار شعر و شرجی»، او از سرزمین بندر و بندرنشینان آمده بود و با قلبی به وسعت دریای جنوب.
«آشنای بوی شرجی بود» و «همنشین ماه و دریا». اما حتی این دریای بزرگ هم برای تسکین روحش کوچک بود. باید می رفت، چون در بند این دنیا نبود. اصلا به این دنیا تعلق نداشت و این چنین شد که از عمق جانش نغمه جدایی سرداد. «ازم نخواه با تو بمونم/تو هیچی از من نمی دونی» و پرواز کرد به جایی ورای این زمین خاکی.
ناصر گوش سپرد به انگاره ای که «واسه من زنده بودن/دیگه معنایی نداره» و ازبس خواند «میون این همه ستاره/ من یه شهاب بی نشونم» بالاخره یک روز مثال همین شهاب در پهنای آسمان، بدون هیچ نام و نشانی گم شد و «خودشو تو مرده ها جا زد» و رفت.
دلواپسی هایش را می شد از پس هر ترانه به خوبی حس کرد. حتی زمانی که «دنبال کلید خوشبختی می گشت» تا قفل زنگ زده دلها را با کلید مهرانی باز کند. اما وقتی دل نازک و شکستنی اش غمدار می شد، از اعماق وجود بهانه بودنش را می سرود که «تنها دلیل بودنم/خوندن این ترانه هاست».
او بارها و بارها برایمان از سخاوت و گرمای وجودی بندرنشینان خواند و با گفتن «دل به دل دریاترینیم» ویک تلنگر، حس یکدلی و همصدایی را برایمان زنده کرد. اما دل بزرگش در مهمان سرای کوچک دنیا تاب نیاورد و بالاخره «دل به دریا زد و رفت».
گاهی به سرنوشت این صفحه های سفید فکر می کنم. انگار آنها ساخته شده اند تا فقط یادکردی از یک قهرمان قصه را روی خود بنگارند، همین.
اما وقتی در همین یادمان ها صحبت از جاودانگی یک هنرمند می شود، دیگر آن کاغذ و حتی آن قلم، در نبض جاودانگی یک هنرمند حل شده و به ماندگاری می رسد.
اما مگر می شود ناصریای محبوبمان را فراموش کنیم؟ ناصریایی که خود را کوچک مردم می دانست. مردمی که لحظه به لحظه با او زندگی کردند و عاشق شدند.
ناصریای پرآوازه ای که وقتی می خواند «جانانتو نازتکه» همه با او همراه می شدند و حالا که نیست، در فراقش «نازتکه و نازتکه» را آرام زمزمه می کنند.
همیشه گفته اند، هنر زیبا هنرمند را جاودانه می کند. اما گویا این بار ورق روزگار برگشته و هنرمندی از تبار شرجی و شروه ، هنر جنوب را همیشه ماندگار کرده.
تو ای بهانه دستنوشته من! بدان که «در هر کجا باشی/ فراموشت نخواهم کرد»، فراموشت نخواهیم کرد...
بدرود صدای همیشه ماندگار جنوب!
می دانم و می دانی چه سخت است در لابه لای خطوط نم گرفته نت ها بگردی ولی از آوای آشنای قدیمی ات خبری نباشد. او در آخرین روزهای فصل جدایی کوله بار کوچ ابدی را بست و تن به سفری داد که بازگشتی نداشت. سفر به دیار رفته ها....
این رفتن های پی در پی، گاهی عمق جانت را چنان به درد می آورند که گویی دیگر، راهی جز همراه شدن با بازی روزگار نداری. چنانکه حتی دیگر کلمات هم نمی توانند تسکینی باشند برای دل های داغدار. چراکه واژه ها نیز عاجز می شوند از مرثیه خوانی برای پرواز کسی که از «نژاد آسمان ها» بود. او زمانی پا به این دنیا گذاشت که «ستاره بود، غزل بود» و یک بغل مهربانی. او آمد و با صدای گرم و گیرایش و با همون صداقت و سادگی یه بندری خواند. طوری که هر شنونده ای را بی تاب می کرد برای عاشق شدن. از راه دوری آمده بود «از جنوبی خرد وخسته/از دیار شعر و شرجی»، او از سرزمین بندر و بندرنشینان آمده بود و با قلبی به وسعت دریای جنوب.
«آشنای بوی شرجی بود» و «همنشین ماه و دریا». اما حتی این دریای بزرگ هم برای تسکین روحش کوچک بود. باید می رفت، چون در بند این دنیا نبود. اصلا به این دنیا تعلق نداشت و این چنین شد که از عمق جانش نغمه جدایی سرداد. «ازم نخواه با تو بمونم/تو هیچی از من نمی دونی» و پرواز کرد به جایی ورای این زمین خاکی.
ناصر گوش سپرد به انگاره ای که «واسه من زنده بودن/دیگه معنایی نداره» و ازبس خواند «میون این همه ستاره/ من یه شهاب بی نشونم» بالاخره یک روز مثال همین شهاب در پهنای آسمان، بدون هیچ نام و نشانی گم شد و «خودشو تو مرده ها جا زد» و رفت.
دلواپسی هایش را می شد از پس هر ترانه به خوبی حس کرد. حتی زمانی که «دنبال کلید خوشبختی می گشت» تا قفل زنگ زده دلها را با کلید مهرانی باز کند. اما وقتی دل نازک و شکستنی اش غمدار می شد، از اعماق وجود بهانه بودنش را می سرود که «تنها دلیل بودنم/خوندن این ترانه هاست».
او بارها و بارها برایمان از سخاوت و گرمای وجودی بندرنشینان خواند و با گفتن «دل به دل دریاترینیم» ویک تلنگر، حس یکدلی و همصدایی را برایمان زنده کرد. اما دل بزرگش در مهمان سرای کوچک دنیا تاب نیاورد و بالاخره «دل به دریا زد و رفت».
گاهی به سرنوشت این صفحه های سفید فکر می کنم. انگار آنها ساخته شده اند تا فقط یادکردی از یک قهرمان قصه را روی خود بنگارند، همین.
اما وقتی در همین یادمان ها صحبت از جاودانگی یک هنرمند می شود، دیگر آن کاغذ و حتی آن قلم، در نبض جاودانگی یک هنرمند حل شده و به ماندگاری می رسد.
اما مگر می شود ناصریای محبوبمان را فراموش کنیم؟ ناصریایی که خود را کوچک مردم می دانست. مردمی که لحظه به لحظه با او زندگی کردند و عاشق شدند.
ناصریای پرآوازه ای که وقتی می خواند «جانانتو نازتکه» همه با او همراه می شدند و حالا که نیست، در فراقش «نازتکه و نازتکه» را آرام زمزمه می کنند.
همیشه گفته اند، هنر زیبا هنرمند را جاودانه می کند. اما گویا این بار ورق روزگار برگشته و هنرمندی از تبار شرجی و شروه ، هنر جنوب را همیشه ماندگار کرده.
تو ای بهانه دستنوشته من! بدان که «در هر کجا باشی/ فراموشت نخواهم کرد»، فراموشت نخواهیم کرد...
بدرود صدای همیشه ماندگار جنوب!
منبع:
فرهنگخانه
تاریخ انتشار : یکشنبه 30 آبان 1389 - 00:00
دیدگاهها
خانواده ناصر عبداللهی - خیلی دلم میخواست وقتی ناصر زنده بود می دیدمش - چندباری هم میخواستم بیام که نشد - و تا ابد حسرت دیدارش رو میکشم - ولی یک جا می بینمش - کنار جدم رسول الله و 14 معصوم . انشاءالله
روحش شاد و یادش گرامی . خیلی دوست داشتم و دارم . خدا رحمتت کنه .
واقعا انسان بزرگی بود .روحش شاد
به پاس تمام لحضه های خوبی که آفرید..خدا رحمتش کند.
روحش شاد واقعا جز خاطره واسه ما هیچی نذاشت
روحش شاد...
روحش شاد........................
افزودن یک دیدگاه جدید