
جماعت، من دیگه حوصله ندارم
ولی نشد
حال و حوصله مقدمه و لیدنوشتن ندارم.
نمیدانم زمانه بد شده یا ما عوض شدهایم. مگر میشود یک جامعه، یک ملت یا حتی یک طیف خاطرهها و اسطورههای خودش را فراموش کند. واقعیت این است که ظاهرا این اتفاق بد افتاده. اگر سال گذشته یکی دو روزنامه و مجله معتبر چند خطی درباره فرهاد نوشتند و قلم زدند، امسال همان اتفاق کمرنگ هم نیفتاد. یعنی من که گشتم و چیزی پیدا نکردم. نبود که پیدا کنم. قصه وقتی غمانگیزتر میشودکه 9 شهریور 89 را از 9 شهریور 81 کم کنیم، به یک عدد تکرقمی میرسیم. واقعا هشت یا حتی نه سال اینقدر زمان زیادی است که باعث شود بیتکرارترین خواننده معترض یک کشور فراموش شود.
همان روزهای اول درگذشتش بود که در هفته نامه چلچراغ تیتر یک زدیم: «بدرود امپراتور». هیچ وقت حتی تصورش را هم نمیکردم که روزی کسی حتی به بهانه سالمرگش از او یاد نکند. الان هم اصلا قصد ندارم درباره فرهاد و موسیقیاش بنویسم. از کودکی و موسیقی و خانوادهاش شروع کنم، به کوچینی و اعتباری که او به آن داد برسم، خاطرات دوستانش را با او مرور کنم. موج که نه، جریانی راکه او با موسیقی شروع کرد، دوباره از سر تعریف کنم. به مقاومت کردنش در مقابل اجرای ترانههای فارسی اشاره کنم. از مصائب و مشکلات او برای فعالیت مجدد و ناامیدشدنش از آن صحبت کنم. از دعوتنامههای زیادی که برای رفتن به آن طرف آبها به او میرسید، حرف بزنم و از این بگویم که او تنها موزیسین ایرانی است که در خانه بتهوون اجرای موسیقی داشته است و... و دست آخر هم برسم به بیماریاش و حاشیههایی که پیرامون وصیت او اتفاق افتاد و...
موسیقی و اعتبار و جایگاه فرهاد یک طرف و بیآبرویی و توهینی که با اسم او اتفاق افتاد، طرف دیگر. همین جشنواره، جایزه، یا مراسم دیگری را با پسوند «خانه فرهاد» میگویم. همین اتفاق خوبی که وقتی سال 86 در اولین «نمایشگاه موسیقی و آثار شنیداری» - که آن هم اتفاق خوبی بود که فقط یک بار افتاد - فریدون شهبازیان به صورت رسمی و نه مثل سابق خبر از برگزاری قطعی جشنوارهای با نام «جایزه فرهاد» را داد، همه خوشحال شدند.
خوشحال از این لحاظ که ظاهرا قرار بود فرهاد هم به حقش در موسیقی برسد، حتی اگر زنده نباشد. خوشحال از این لحاظ که یک جشنواره کاملا مستقل، جدا از تمام معیارها و فیلترهایی که کار را پاستوریزه میکند راه بیفتد. خوشحال از این لحاظ که یک اتفاق جدید در راه است و اسمی بالا سر همه اسمهاست که اعتبار موسیقی چند دهه اخیر و با این وضعیت موسیقی، بعدهاست، خوشحال از این لحاظ که...
ولی نشد.
سنگ گنده و نشانهاش
«آنچه بهعنوان موسیقی در کشور تولید میشود، ارزش شنیدن ندارد و این خانه همچون خطکش، موسیقی خوب را معرفی خواهد کرد.»
شبیه به حرفهای مناظرههای کاندیداهای انتخاباتی بود؟ نطقی که یحیی شریعتنیا وکیل خانواده فرهاد در یکی از جلسات رسانهای موسسه خانه فرهاد کرد، یک سنگ گنده بود. همان زمان هم خیلیها جدی نگرفتندش. وکیل را چه به این حرفها؟ اما وقتی چهرههایی مثل فریدون شهبازیان و فردین خلعتبری در متن جشنواره «جایزه فرهاد» قرار گرفتند، نوع نگاهها تغییر کرد.
صحبت از آمدن داوران مطرحی از ژانر پاپیولار مثل بهروز صفاریان، دکتر محمدرضا چراغعلی و... هم که جدیتر شد، جایزه فرهاد جدیتر گرفته شد و شد دغدغه اصلی موزیسینها و مطبوعاتی که موسیقی هم جزو صفحات اصلیشان بود.
خبرهای خوب دیگری هم در راه بودند که امیدواریها را بیشتر کرد. جشنواره حالت رسمی به خودش گرفته بود، هیئت مدیره و هیئت داوران داشت نشستهای مطبوعاتی برگزار میکرد، جوایز عجیب 15، 12 و 9 میلیون تومانی را در کنار لوحهای زرین، سیمین و برنز به برندگانش میخواست بدهد، هرچند اسپانسر نداشت، فراخوان داده بود و...
بگذریم، حدود 537 اثر به گفته فریدون شهبازیان که دبیر و رئیس هیئت داوران جشنواره بود، به جشنواره رسید. از این تعداد، زحمت حدود 180 اثر را بانوان محترم کشیده بودند و فراموش کرده بودند که موسیقی آنها قابل پخش نیست و به درد جمعهای خودشان میخورد. قرار بود در نهایت 20 اثر به مرحله نهایی برسند و تکلیف کارها و جایزهها در اسفند 86 اعلام شود.
دو سال گذشت و در کنفرانسهای خبری چندباره مدام قولها تغییر کردند. یعنی از اسفند به اردیبهشت سال بعد، از اردیبهشت به تیرماه، از تیر به مرداد و... تاریخها پاس داده شدند و اتفاقی نیفتاد.
اولش صحبت از نبود بودجه بود، بعدها بحث به نبود مکان اجرا رسید، بعدش گفتند مشکل حل شده و مراسم را در اریکه ایرانیان برگزار میکنند، بعد از مدتی این سالن تبدیل به تالار وحدت شد با حدود 20 تا 40 درصد تخفیف اجاره جا برای جشنواره فرهاد، بعدتر صحبت از تالار اندیشه شد و دست آخر هم که بدترین اتفاق افتاد و همه چیز به هم ریخت. صحبتها و قولهای خوبی داده میشدند. ظاهرا قضیه هم کاملا جدی بود.
ولی نشد.
گفتنیها کم نیست
پوران گلفام، همسر فرهاد مهراد به رسم هرسالهاش این روزها در پاریس و گورستان تیه است. لابد رفته که از درددلها و مشکلات برای فرهادش بگوید و با او دیداری را در جایی که تعلقی به آن و مردمانش ندارد، تازه کند. کاش چیزی نگوید و تن او را در گور نلرزاند. بیآبرو و بیاعتبارکردن جشنواره بزرگی که قرار بود اسم «فرهاد» تمام اعتبارش باشد، کار کوچکی نبود که توانستند از عهدهاش به خوبی بربیایند.
قرار بود بهترین کارهای پاپیولار و به قول دوستی «پاپیولار – ارزشی» در این جشنواره مطرح شود. قرار بود جشنوارهای کاملا مستقل باشد. قرار بود به هر کدام از برگزیدگان ترانهسرایی، آهنگسازی تنظیم و خوانندگی جوایز ویژه و درخور احترام و امیدوارکنندهای پرداخت شود. قرار بود مهمترین جشنواره موسیقی پاپ مملکت شکل بگیرد و هر سال ادامه داشته باشد. قرار بود چهرههای موجه و کاردرست موسیقی پاپ از بین شرکتکنندگان در جشنواره فرهاد انتخاب بشوند و از آنها حمایت شود که موسیقی مردمی این سرزمین به این روز نیفتد. قرار بود...
ولی نشد.
ولی نشد، چون افراد سر جایشان نبودند، چون اختلافها بالا گرفت، چون خانوادهاش را نادیده گرفتند، چون طمع کردند، چون حرفهایی را که نباید، زدند، چون محدوده اختیارات مشخص نبود و هر کسی هر کاری میکرد، چون کار کارشناسی نکردند و رو هوا زدند، چون توجیه نبودند که با اسم یکی از معدود اعتبارهای موسیقی مردمی این سرزمین میخواهند کار انجام بدهند و...
آن همه انگیزه، استعداد و... بود، ولی هیچ کس نتوانست بهترین استفاده را از آنها بکند و کاری کند که هم موسیقی پاپ و شنوندگانش و موسیقی پاپیولار کشور بیمه شوند و هم روح فرهاد خوشحال.
مثل اینکه او همان زمانها آخر خط را دیده بود که خوند: «جماعت من دیگه حوصله ندارم / به خوب امید و از بد گله ندارم.»
اگر جایی اسمی، مطلبی، یادبودی، خاطرهای چیزی درباره فرهاد را دیدید، ما را هم خبر کنید.
حال و حوصله مقدمه و لیدنوشتن ندارم.
نمیدانم زمانه بد شده یا ما عوض شدهایم. مگر میشود یک جامعه، یک ملت یا حتی یک طیف خاطرهها و اسطورههای خودش را فراموش کند. واقعیت این است که ظاهرا این اتفاق بد افتاده. اگر سال گذشته یکی دو روزنامه و مجله معتبر چند خطی درباره فرهاد نوشتند و قلم زدند، امسال همان اتفاق کمرنگ هم نیفتاد. یعنی من که گشتم و چیزی پیدا نکردم. نبود که پیدا کنم. قصه وقتی غمانگیزتر میشودکه 9 شهریور 89 را از 9 شهریور 81 کم کنیم، به یک عدد تکرقمی میرسیم. واقعا هشت یا حتی نه سال اینقدر زمان زیادی است که باعث شود بیتکرارترین خواننده معترض یک کشور فراموش شود.
همان روزهای اول درگذشتش بود که در هفته نامه چلچراغ تیتر یک زدیم: «بدرود امپراتور». هیچ وقت حتی تصورش را هم نمیکردم که روزی کسی حتی به بهانه سالمرگش از او یاد نکند. الان هم اصلا قصد ندارم درباره فرهاد و موسیقیاش بنویسم. از کودکی و موسیقی و خانوادهاش شروع کنم، به کوچینی و اعتباری که او به آن داد برسم، خاطرات دوستانش را با او مرور کنم. موج که نه، جریانی راکه او با موسیقی شروع کرد، دوباره از سر تعریف کنم. به مقاومت کردنش در مقابل اجرای ترانههای فارسی اشاره کنم. از مصائب و مشکلات او برای فعالیت مجدد و ناامیدشدنش از آن صحبت کنم. از دعوتنامههای زیادی که برای رفتن به آن طرف آبها به او میرسید، حرف بزنم و از این بگویم که او تنها موزیسین ایرانی است که در خانه بتهوون اجرای موسیقی داشته است و... و دست آخر هم برسم به بیماریاش و حاشیههایی که پیرامون وصیت او اتفاق افتاد و...
موسیقی و اعتبار و جایگاه فرهاد یک طرف و بیآبرویی و توهینی که با اسم او اتفاق افتاد، طرف دیگر. همین جشنواره، جایزه، یا مراسم دیگری را با پسوند «خانه فرهاد» میگویم. همین اتفاق خوبی که وقتی سال 86 در اولین «نمایشگاه موسیقی و آثار شنیداری» - که آن هم اتفاق خوبی بود که فقط یک بار افتاد - فریدون شهبازیان به صورت رسمی و نه مثل سابق خبر از برگزاری قطعی جشنوارهای با نام «جایزه فرهاد» را داد، همه خوشحال شدند.
خوشحال از این لحاظ که ظاهرا قرار بود فرهاد هم به حقش در موسیقی برسد، حتی اگر زنده نباشد. خوشحال از این لحاظ که یک جشنواره کاملا مستقل، جدا از تمام معیارها و فیلترهایی که کار را پاستوریزه میکند راه بیفتد. خوشحال از این لحاظ که یک اتفاق جدید در راه است و اسمی بالا سر همه اسمهاست که اعتبار موسیقی چند دهه اخیر و با این وضعیت موسیقی، بعدهاست، خوشحال از این لحاظ که...
ولی نشد.
سنگ گنده و نشانهاش
«آنچه بهعنوان موسیقی در کشور تولید میشود، ارزش شنیدن ندارد و این خانه همچون خطکش، موسیقی خوب را معرفی خواهد کرد.»
شبیه به حرفهای مناظرههای کاندیداهای انتخاباتی بود؟ نطقی که یحیی شریعتنیا وکیل خانواده فرهاد در یکی از جلسات رسانهای موسسه خانه فرهاد کرد، یک سنگ گنده بود. همان زمان هم خیلیها جدی نگرفتندش. وکیل را چه به این حرفها؟ اما وقتی چهرههایی مثل فریدون شهبازیان و فردین خلعتبری در متن جشنواره «جایزه فرهاد» قرار گرفتند، نوع نگاهها تغییر کرد.
صحبت از آمدن داوران مطرحی از ژانر پاپیولار مثل بهروز صفاریان، دکتر محمدرضا چراغعلی و... هم که جدیتر شد، جایزه فرهاد جدیتر گرفته شد و شد دغدغه اصلی موزیسینها و مطبوعاتی که موسیقی هم جزو صفحات اصلیشان بود.
خبرهای خوب دیگری هم در راه بودند که امیدواریها را بیشتر کرد. جشنواره حالت رسمی به خودش گرفته بود، هیئت مدیره و هیئت داوران داشت نشستهای مطبوعاتی برگزار میکرد، جوایز عجیب 15، 12 و 9 میلیون تومانی را در کنار لوحهای زرین، سیمین و برنز به برندگانش میخواست بدهد، هرچند اسپانسر نداشت، فراخوان داده بود و...
بگذریم، حدود 537 اثر به گفته فریدون شهبازیان که دبیر و رئیس هیئت داوران جشنواره بود، به جشنواره رسید. از این تعداد، زحمت حدود 180 اثر را بانوان محترم کشیده بودند و فراموش کرده بودند که موسیقی آنها قابل پخش نیست و به درد جمعهای خودشان میخورد. قرار بود در نهایت 20 اثر به مرحله نهایی برسند و تکلیف کارها و جایزهها در اسفند 86 اعلام شود.
دو سال گذشت و در کنفرانسهای خبری چندباره مدام قولها تغییر کردند. یعنی از اسفند به اردیبهشت سال بعد، از اردیبهشت به تیرماه، از تیر به مرداد و... تاریخها پاس داده شدند و اتفاقی نیفتاد.
اولش صحبت از نبود بودجه بود، بعدها بحث به نبود مکان اجرا رسید، بعدش گفتند مشکل حل شده و مراسم را در اریکه ایرانیان برگزار میکنند، بعد از مدتی این سالن تبدیل به تالار وحدت شد با حدود 20 تا 40 درصد تخفیف اجاره جا برای جشنواره فرهاد، بعدتر صحبت از تالار اندیشه شد و دست آخر هم که بدترین اتفاق افتاد و همه چیز به هم ریخت. صحبتها و قولهای خوبی داده میشدند. ظاهرا قضیه هم کاملا جدی بود.
ولی نشد.
گفتنیها کم نیست
پوران گلفام، همسر فرهاد مهراد به رسم هرسالهاش این روزها در پاریس و گورستان تیه است. لابد رفته که از درددلها و مشکلات برای فرهادش بگوید و با او دیداری را در جایی که تعلقی به آن و مردمانش ندارد، تازه کند. کاش چیزی نگوید و تن او را در گور نلرزاند. بیآبرو و بیاعتبارکردن جشنواره بزرگی که قرار بود اسم «فرهاد» تمام اعتبارش باشد، کار کوچکی نبود که توانستند از عهدهاش به خوبی بربیایند.
قرار بود بهترین کارهای پاپیولار و به قول دوستی «پاپیولار – ارزشی» در این جشنواره مطرح شود. قرار بود جشنوارهای کاملا مستقل باشد. قرار بود به هر کدام از برگزیدگان ترانهسرایی، آهنگسازی تنظیم و خوانندگی جوایز ویژه و درخور احترام و امیدوارکنندهای پرداخت شود. قرار بود مهمترین جشنواره موسیقی پاپ مملکت شکل بگیرد و هر سال ادامه داشته باشد. قرار بود چهرههای موجه و کاردرست موسیقی پاپ از بین شرکتکنندگان در جشنواره فرهاد انتخاب بشوند و از آنها حمایت شود که موسیقی مردمی این سرزمین به این روز نیفتد. قرار بود...
ولی نشد.
ولی نشد، چون افراد سر جایشان نبودند، چون اختلافها بالا گرفت، چون خانوادهاش را نادیده گرفتند، چون طمع کردند، چون حرفهایی را که نباید، زدند، چون محدوده اختیارات مشخص نبود و هر کسی هر کاری میکرد، چون کار کارشناسی نکردند و رو هوا زدند، چون توجیه نبودند که با اسم یکی از معدود اعتبارهای موسیقی مردمی این سرزمین میخواهند کار انجام بدهند و...
آن همه انگیزه، استعداد و... بود، ولی هیچ کس نتوانست بهترین استفاده را از آنها بکند و کاری کند که هم موسیقی پاپ و شنوندگانش و موسیقی پاپیولار کشور بیمه شوند و هم روح فرهاد خوشحال.
مثل اینکه او همان زمانها آخر خط را دیده بود که خوند: «جماعت من دیگه حوصله ندارم / به خوب امید و از بد گله ندارم.»
اگر جایی اسمی، مطلبی، یادبودی، خاطرهای چیزی درباره فرهاد را دیدید، ما را هم خبر کنید.
تاریخ انتشار : پنجشنبه 11 شهریور 1389 - 00:00
دیدگاهها
حوصله نداری که نداری ( شوخی )
مخلص اقای رسول ترابی گل رفیق سلطان چاوشی هم هستیم
سلام
میخواستم بدونم که چرا دیگه مجله موسیقی قرن 21 منتشر نمیشه ؟ از فروردین هر موقع میرم دکه میگن نیومده مشکلی پیش اومده ؟ دیگه منتشر نمیشه ؟
az adamaye inja ke bokhari bar nemiad ama bazam bbc persia ke hafte pish ye mostanade kootah az zendegie farhad pakhah kard
...heyf
جمعه حرف تازه ای برام نداشت
هرچی بود بیش تر از این ها گفته بود ...
فرهاد مهراد ... چه اسم غریبه ای ... اون کیه؟؟؟ کی بوده؟؟؟چی کارس؟؟
وقتی نگاه می کنم به دور و برم ، بچه های دهه هفتادی رو می بینم که قراره امیدهای فردای موسیقی ما باشن.
قراره راه فریدون فروغی و کورش یغمایی و فرامرز اصلانی و ... رو ادامه بدن و نام اونا رو زنده نگه دارن.
اما ..................
چی بگم؟؟؟چی دارم که بگم؟؟؟
کی دیگه گوشش به این حرفا بدهکاره؟؟
کی میدونه فرهاد کیه؟؟؟فرهای که وقتی می گفت "مــــحــــمـــد" ، مو به تن آدم سیخ می شد ...
الان یه بچه میاد دماغشو عمل می کنه و یه البوم میده ، پشت سرش هزارتا نظر و پیام و بَه بَه و چَه چَه میاد .
اما یه نگاه به این پست بندازین
توی سالگرد پدر راک و فولکلوریک ایران ، کسی حتا یه تسلیت خشک و خالی هم نگفته.
اگه همین جوری پیش بریم باید فاتحه ی موسیقی ایران رو بخونیم.
فرهاد کجایی که بیای ببینی شبکه ی ایران موزیک چه می کنه .
بازم به غیرت ما بچه های دهه 60 که همه بهمون میگن بی هویت ...
مایی که با "کودکانه" ی فرهاد و "قوزک" فریدون فروغی و "گل یخ" کورش یغمایی و "شقایق" داریوش و "پوست شیر" ابی و "صحنه" ی سیاوش بزرگ شدیم ، بهمون میگن بی هویت ، پس وای به حال بچه های این نسل ...
کودکانه ، مرد تنها ، گنجیشکک اشی مشی ، وحدت ، جمعه ، هفته های خاکستری و .........
من هنوزم :
"با اینا زمستونو سر می کنم ، با اینا خستگیمو در می کنم".
چه استعدادی چه صدایی چه متفکری رفت.
خواننده نبود فقط
... افسوس
خدا رحمتش کنه...
در دیاری که هنرپیشه به مطرب گویند/خاک عالم به سر مردم صاحب هنر است...
خدایش بیامرزد.واقعا حیف...!!
فرهاد فراموش نشده
به قول محمد بخارایی(اگه اشتباه نکنم) تو فیلم برف( درباره ی زندگی فرهاد) : فرهاد به قله ایی رسید که هیچوقت از اون قله پایین نیومد
برای کسایی که دوسش دارن همیشه زنده هست
حتما
خسته ام از همه ... خسته از دنیاا ...آسمان بشنو از قلب من....ای صداااا ... ای زندگی بیزار از توام... بیزار از این عالم ...بیگانه ام با سیمای تو.... دیوانه ای دنیای تو....... چه آهنگایی داره فرهاد .. خدا رحمتش کنه
خیلی دوست داشتم در مورد این دست نوشتتون نظر بدم آقای ترابی. اما این کار رو نمی کنم. چون به نظر من همین قدر نظر که واسه این متن درج شده کفایت میکنه. از سرتون هم زیاده. بد قول ترین شخصی که توی زندگیم دیدم شما هستید
آدمایی مثه رسول ترابی بهتره برای نوشتن در مورد هنرمندها یه کم انسان بشن بعدا دست به قلم ببرن - به قول دوست قبلیمون بد قول ترین آدم روی کره ی زمین همین ترابیه ...
افزودن یک دیدگاه جدید