حاشیه نگاری مرگ تدریجی یک جریان هنری به بهانه فاجعه «یلو داگز»
تراژدی در 100 پرده
[ امیر بهاری
(نویسنده و منتقد موسیقی) ]
(نویسنده و منتقد موسیقی) ]
قتل دو عضو گروه «یلو داگز» هزاران کیلومتر آن سوتر از مرزهای ایران، برای اغلب رسانههای جهانی و داخلی خوراک خوبی شد. مرگ بسیار دراماتیکی که یک جریان رسانهای جدی به راه انداخت. رسانههای تراز اول جهان که تاکنون به سختی و شاید یکی، دو بار نام اساتید موسیقی ایرانی را نوشته بودند، بارها و بارها و به شکلهای مختلف به این مسئله پرداختند، اما به راستی کدامیک از رسانههای بزرگ جهان میتوانستند حق مطلب را در آسیبشناسی این اتفاق ادا کنند؟! نمیتوانستند و نکردند. تنها به جملههای کنایهآمیزی درباره شرایط نابهسامان این نوع موسیقی درایران اکتفا کردند، اما این تراژدی بزرگ را اگر از دریچه خود موسیقی نگاه کنیم به چه نتایجی میرسیم؟ قاعدتاً بحثهای بسیاری در این باره مطرح خواهد شد که نگارنده به بضاعت خود به بخشی از آن اشاره میکند. شاید در نگاه اول این فاجعه اینگونه به نظر بیاید که یک نفر با انگیزه شخصی یا جنون لحظهای 3 نفر را به قتل رسانده و این چه ربطی به هنر موسیقی دارد؟ اما سوال دیگری هم مطرح است که آیا میتوان به این فاجعه بدون در نظر گرفتن شرایط موسیقی در ایران پرداخت؟
شاید مهمترین نکته نهفته در این بحث، بلاتکلیفی هنرمندان «نامتعارف» موسیقی در این سالهاست. نمیخواهم موسیقی گروه «یلو داگز» را موسیقی خوب و متفاوتی بنامم، چون بهزعم من موسیقی چندان قابل دفاعی تولید نکرده بود؛ اما جریان موسیقایی که چنین گروههایی از دل آن بیرون میآیند، حداقل در 30 سال گذشته چندان وضعیت به سامانی نداشته است. اگر بخواهیم با چشمانداز وسیعتری به مسئله نگاه کنیم، جریان موسیقی جدی در ایران دچار یک نابسامانی و بلاتکلیفی بوده است. در ابعاد بازهم وسیعتر این مسئله نشأتگرفته از بلاتکلیفی کلیت خود موسیقی در ایران است. چیزی که بارها و بارها هنرمندان و تولیدکنندگان موسیقی از متولیان امر خواستهاند که تکلیفاش را روشن کنند.
مرگ تراژیک 4 نوازنده در بروکلین شاید بهانهای برای طرح این مسئله است که آنها که در ایران به یک موسیقی با ادبیات متفاوتی از گستره ذهن شوراهای موسیقی میپردازند (چه در ارشاد و چه در خانه موسیقی و چه حلقههای غیررسمی اساتیدی که در خانهها و آموزشگاهها تشکیل میشود، حلقههایی که هر موسیقی را که نمیفهمند تمسخر و انکار میکنند) ناگزیر به چند وضعیت مشخص هستند؛ یا اینکه خود را نخبهای کشفنشده بدانند و از ایران مهاجرت کنند، یا اینکه به شکل غیررسمی با هر بدبختی که میشود کار را ادامه دهند و مخاطبانشان بیشتر فک و فامیل و رفقایشان باشند، یا اینکه سودای مولف بودن در موسیقی را رها کنند و بروند برای ستارههای «موسیقیندانِ» پاپ، نوازندگی کنند و یک لقمه نان در بیاورند؛ گروه دیگری هم وجود دارند، گروهی که نمیخواهند در موسیقی باج بدهند؛ آنها که عطای موسیقی را به لقایش میبخشند و به کارهای دیگر میپردازند.
استثناها را که کنار بگذاریم، یک ویژگی مشترک در همه این 4 گروه وجود دارد، هیچکدام رستگار نشدند. نه آنها که مهاجرت کردند، اثر درخور تاملی به مخاطبانشان عرضه کردند، نه آنها که ماندند و نه حتی آنها که به گروههای پاپ پیوستند. آنها هم به جز پیشرفت کیفی نوازندگی، تأثیر خاصی روی موسیقی ایران نگذاشتند.
نه آنها که از ایران رفتند و نه آنها که در ایران ماندند، هیچ کدام نتواستند کار مفیدی بکنند. هیچکدام نتوانستند آلبوم یا قطعهای بسازند که به اندازه 5 درصد «سوسن خانم» توسط مردم شنیده شود. اگر هم آثاری ساخته شد که به گوش مردم رسید و دوستش داشتند، روی نمودار کیفیت چندان قابلدفاع نبود، بیشتر برچسب یک سبک متفاوت را داشت. اگر موسیقی هم ساخته شد که تا حدود زیادی یک اثر هنری با زیباییشناسی جدی و هنرمندانه بود، اصلاً شنیده نشد.
ناکامیهای این جریان را نمیتوان به درستی تشریح کرد. آیا محدودیتهای بسیاری که برای موسیقی (در قیاس با دیگر هنرها) وجود داشته باعث این مسئله است؟ آیا عدم آموزش جدی و آکادمیک در ایران آفت مهم این جریان است؟ آیا نبود امکانت و شرایط لازم، از روند اجتماعی-هنری این جریان جلوگیری کرده؟ آیا زوال سلیقه مخاطب موسیقی ایرانی این جریان موسیقی را از دور خارج کرده؟ آیا تنبل شدن گوشهای روشنفکران ایرانی و عدم حمایت و همراهی آنان این بحران را تشدید کرده؟ واقعاً چه دلیلی میتوان یافت برای ناکام بودن جریان موسیقی نامتعارفی که میخواست صدای تازهای برای نسل خودش باشد؟!
از عنوان کلی موسیقی نامتعارف یاد کردم تا به کسی برنخورد و کسی هم بر نوشتهام ننویسد که یعنی جریان راک را موفق نمیدانی؟ یا جریان جَز در ایران را پویا نمیبینی؟ یا سبقه فلان مکتب هنری را در نظر نگرفتهای و... نوشتم «نامتعارف» تا همه اینها را در دلش جا بدهد.
مرگ این 4 جوان رؤیازده، تراژدی بزرگی است، در نگاه اول ربطی به موسیقی ندارد، اما این فاجعه به نوعی بروز عینی و حقیقی افسردگیها، مرگها، شکستها و ناکامیهای این جریان در ایران است. اگر این مرگها در چند دقیقه اتفاق افتاده، این تراژدی در چندین سال تکمیل شده است. تراژدی «یلو داگز» مشتی سرخ، گزنده و تلخ به نمایندگی از خرواری خموده، فرسوده و افسرده است. اینکه لایکهای پیج آنها پس از مرگشان چند برابر شد، اینکه آنها تازه بعد از مرگشان سر از رولینگ استون و گاردین در آوردند، آن هم نه به خاطر موسیقی، بلکه به خاطر نحوه عجیب مرگشان، به سادگی گویای وضعیت این جریان هنری است.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : سه شنبه 5 آذر 1392 - 15:38
دیدگاهها
من یه گلایلم که تو این سرزمین شوم راهم به قبروسنگ گرانیت میرسه........
هرروز به قتل میرسم و شعر من فقط به انتشار شعله ی کبریت میرسه........
واقعا چه باید کرد؟
این موج خبری تا مدتی بعد از بین میرود،اما این جریان بسیار بد موسیقی را چه کنیم؟
مرسی آقای بهاری که به این موضوع رسیدگی کردید
عالی بود
مشکل اصلی به گمانم این است که همه (حتی شمای منتقد) به دنبال روشن شدن تکلیف به دستِ متولی امرند! متولی امر به چه زبانی بگوید موسیقی برایش علیالسویهست تا از او نااُمید شوید؟
تا زمانی که حتی منتقدین شرایط کنونی، همچنان در امور هنری به دنبال اشارت و مرحمتِ متولی و آقا بالاسر باشند هیچ اتفاقی خوبی نمیافتد.
مرسي از اين همه نكته سنجي آقاي بهاري
به جاي اين همه حاشيه و اعتراض
يكي ديد بلندتري داشت.
افزودن یک دیدگاه جدید