غوطهور در دریایی که تقدیر مرا به سویش کشید
بیریشه قد کشیدن درخت، سرانجاماش لرزیدن و سقوط است
[ نگار خارکن - آهنگساز و نوازنده کمانچه ]
هنوز در سفرم. فردا آغازی بر سفری است که همیشه آرزویش را داشتم. پیدا کردن ریشهها، ریشهیابی، رفتن به دنبال اصالت و پیدا کردن بکرترینها.
در دنیای موسیقی ما که خوشبختانه روز به روز دایرهاش گستردهتر میشود و گاهی خودمان، خودمان را نمیشناسیم، ترس گم شدن بسیار است. خودم را میگویم. گاهی حس میکنم وسط این دریا شناورم. گُمام. دنبال ریشههایم میگشتم تا بالاخره دست طبیعت، حکمت یا تقدیر من را وارد این جریان کرد. دوست عزیزم «ذکریا یوسفی» باب آشنایی با «طاهر خرمی» -برنامهگذار و تهیهکننده فرهنگدوست و فرهنگشناس- شد و این پروژه را پیش روی ما نهاد.
سرزمین عاشیقها، بخشیها و بکرترینها.
اسماش را نشنیده بودم و چه افسوس که ندیدماش: «ولی رحیمی»، «ولیِ» عاشق که کمانچه را بهغایت زیبا مینوازد، نیست؛ اما مینوازد و نوایش ادامه دارد. من را شیفتهی این کار کرد. روز به روز علاقهی قلبیام به این کار بیشتر میشود. موسیقیاش عجیب است. از جایی میآید که کمتر آلوده شده و یکجورهایی زلال است. بکر است. عین خودش، روان است و خودش است. عین طبیعت بوی زمین میدهد.
دستهایش. رگهای دستهایش رنگ نغمههایش است. نجیب، مظلوم، پر از حرف و داستان و متعهد به سرشت خود که زلال بودن است و دور ماندن از هیاهو و شهری شدن و هزار و یک آلودگیای که با خود به همراه دارد. متعهد به سرشت خود است. عاشق است و متعهد به خاک خود است. میخواهد که این موسیقی حفظ شود. تلاشم را در این تعهد خواهم کرد. آخر خواستهی آدمِ کمی نیست. خواستهی یک انسان متعهد است؛ متعهد به سرشت خود.
سوم دیماه بزرگداشت «ولی رحیمی» یا «ولی عاشق» کمانچهنواز نامدار شمال خراسان برگزار میشود که به همت و یاری «طاها خرم» در شهرستان بجنورد برگزار میشود. «ذکریا یوسفی» نوازندهی توانای سازهای کوبهای و بنده، افتخار این را داریم که در این بزرگداشت و به یاد «ولی عاشق» بنوازیم.
قبل از آن، طی سفری که به خطهی شمال خراسان داشتیم، عاشیقها، بخشیها و آخرین بازماندگان این موسیقی اسرارآمیز و غنی را دیدیم؛ از جمله «آنامراد رستگاری» -بخشی ترکمن که به تازگی درجهی هنری گرفتهاند- البته که لیاقت چنین بزرگانی بیش از این درجات و نشانها است.
«سهراب محمدی» -بخشیخوان کرمانجی- یار دیرین «ولی عاشق» بود و حرفها و سخنهای زیادی برایمان داشت. «لطیف پایدَرپی» -خواهرزادهی ولی عاشق- در شهرآباد کرد زندگی میکند. نوازندهی موسیقی محلی است و همهی ترانهها و ملودیها را با ویلون مینوازد. لهجهی ساز «ولی عاشق» را در سازش میتوان پیدا کرد و پدرش «برات قلیپور» دوتارنواز چیرهدست که شاگرد «عیسی بخشی» بوده است.
دستاورد این سفر، آغاز راهی شد که امیدوارم با یاری فرهنگدوستان، موسیقیدانان و اهالی هنر ادامه پیدا کند و باعث شود دست این هنر که دارد به فراموشی سپرده میشود را گرفت و حفظش کرد.
بیریشه قد کشیدن درخت، سرانجاماش لرزیدن و سقوط است. برای یک سایهیِ خوب، نیاز به درختی پُرشاخوبرگ داریم که ریشهاش در خاک محکم باشد. آنگاه، درخت در برابر هر توفانی استوار میماند. کاش پی ریشههایمان بگردیم و خیلی سخت از آن محافظت کنیم. هر درختی که از این فرهنگ غنی بیفتد، دیگر جایش پُر نمیشود. به دنبال اصالتهایمان و ریشههامان برویم، تا خشک نشده زمینمان بیش از این... تا گم نشدهایم.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 15 آذر 1394 - 17:44
دیدگاهها
من هم عاشق سفر هستم ، به دنبال کشف رازی جدید از هر جای کشورم ایران با مردم خونگرم و عاشقش که گاه و بی گاه خودشان هم نمیدانند دنبال چه هستند و اما این توصیف بسیار زیبا و قابل تآمل شما در مورد اقای (رحیمی) منو یاد همه ی کسانی انداخت که برای رشد و اعتلای فرهنگ این ملت تلاش کردن انداخت که متاسفانه بعضی از اونها فراموش شدن ، من از شما خانم خار کن تشکر میکنم که یاداور این شدین که هنوز هم هستند کسانی که این راه رو ادامه بدن و خاطره ی همه ی عزیزانمون رو زنده کنن ، بی نهایت از شما ممنونم .... بابت نوشتن این متن پر احساس
دستهایش. رگهای دستهایش رنگ نغمههایش است. نجیب، مظلوم، پر از حرف و داستان و متعهد به سرشت خود که زلال بودن است و دور ماندن از هیاهو و شهری شدن و هزار و یک آلودگیای که با خود به همراه دارد. متعهد به سرشت خود است. عاشق است .
عاشق این که لحظه هایی خلق کند برای اعتلای فرهنگ این کشور که حتی بعد مرگش جاویدان باشد .
gh-mahmoudi.blogfa.com
درود به نگار خارکن و درختی که ریشه را به رخسار می کشاند تا مبادا آنچه در خاک نهفته دارد، نادیده بماند...
براستی که آن مرد هر چه بود
ولی، عاشق بود
ولی، عاشق زندگی کرد
ولی، عاشق مرد
دستمال گردن این مرد عاشق را به پاس مهرتان تقدیم کمانچه ی عاشقتان می کنم...
احمد مشکور
یادداشت پر احساس و زیبایی و مهربانی تان را خواندم و لذت بردم و یاد جمله یکی از بزرگان فرهنگ و هنر افتادم که فرموده اند: «هنر صرفا موسیقی و شعر و ... نیست. بلکه شناختن کشور و فرهنگهای متکثر و متنوع مردمان هنرمندان متعالی و بی ادعای این سرزمین پهناور، خود برترین و بزرگترین هنرهاست». به نوبه خود از همت و تلاش شما و دوستان خوبتان که در این راه گام برداشته اید و در پی شناسایی و شناساندن این هنرمند والاگوهر از این خطه بسیار خوشنام و پیشتاز در فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین پهناور«خراسان بزرگ» میباشند سپاسمندم و امید و آرزو دارم در این راه کوشا و راهگشا باشید. جملات پایانی یادداشتتان مرا یاد ابیاتی از شاعر خردگرا، حکیم ناصر خسرو قبادیانی انداخت که اتفاقا از همین خطه خراسان بزرگ برخاسته که سروده است: نشنیده ای که پیش چناری کدو بُنی / بَر جست و بَر دوید، برو بَر به روز بیست / پرسید از چنار که تو چند روزه ای / گفتا که عمر من افزون تر از دویست / گفت به بیست روز من از تو فزون شدم / زین کاهی بگوی که آخر ز بهر چیست/ گفتا چنار که مرا با تو نیست جنگ / که اکنون نه وقت جنگ و نه هنگام داوری است / فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان / آن گه شود پدید که نامرد و مرد کیست/
بسیار زیبا بود...
افزودن یک دیدگاه جدید