گفتوگوی سایت موسیقی ما با آهنگساز نامدار موسیقی ایران و فرزند استاد جمشید مشایخی درباره موسیقی، کودکی، فلسفه، غربت، عاشقی و البته زندگی
نادر مشایخی: به خاطر یک نامه عاشقانه من نزدیک بود 50 نفر از بچههای مدرسه اخراج شوند!
موسیقی ما - سما بابایی: شما کسی را میشناسید که از ترافیک دیوانهکننده تهران کلافه که نشود هیچ، فکر کند که این فرصت خوبی است برای اینکه خوب به آدمهای شهرش دقیق شود، خوب نگاهشان کند و از نظر جامعهشناختی و روانشناختی تحلیلشان کند و در این میان، تنها دلگیریاش این باشد که چه بد که تعداد کتابهای صوتی کم است و در این فاصله نمیتواند به یک شاهکار ادبی گوش کند؟ یا ای کاش دستاندازهای خیابانها کمتر بود که میتوانست راحتتر کتاب بخواند؟ شما آدمی را میشناسید که از صدای بوقهای ممتد ماشینها، برای خودش یک هارمونی و رنگ موسیقایی بسازد و کیف کند و با خودش بگوید: «چه باحال»؟! یا آدمی را سراغ دارید که از صدای تخریب ساختمانها، حس عاطفی بگیرد و موسیقیای را در آن بشنود که خودش کشف کرده است؟
اصلاً در امروز تهران، در سال 1395، در این شهر درندشت، کسی را دیدهاید که از اتفاقهای ریز و درشت خسته نشود، ناراحت نشود، به زمین و زمان فحش ندهد و بگوید: «خب زندگی به همین اتفاقها زندگی میشود دیگر؛ سکون که باشد، همهچیز از هم میپاشد. یخ میزند. آب به جاری بودن آب است؛ وگرنه که مرداب میشود.»
از یک سو دچار غربت شده باشد و از سوی دیگر، در کشور خودش با مشکلات زیاد و بیماریای که سالها است دست از سرش بر نمیدارد، بگوید: «از همه اینها خوشحالم؛ چون همه این اتفاقات است که «منِ امروز» را ساخته است.»
«نادر مشایخی» همین است. به همین عجیبی و دلنشینی. میتواند بعد از ساعتها ماندن در ترافیک، روزهای آخر اسفند، با انرژی، قهوه فوریاش را چنان با لذت بنوشد که پیش خودت فکر کنی این همان قهوه فوریای است که ما هر روز بیحوصله و سردستی مینوشیم؟ با او گفتوگو کردن، تنها یک اتفاق ساده و روتین نیست؛ میتواند دریچهای برای نگاه کردن از نوعی دیگر به زندگی باشد؛ به دقت در مشاهده که اینهمه روی آن تأکید دارد؛ به دقت در حواس. میتواند کشفی باشد برای زندگی. اینکه زندگی چیست؟ حقیقت کدام است و خوشبختی آیا یک رویای دستنیافتنی است یا یک اتفاق ممکن؟ برای همین این گفتوگو با یک سوال غیرمتعارف شروع میشود: «شما خوشبختید؟» راستی شما خوشبختید؟
سالها از خواندن آن کتاب گذشت تا به ایران آمدم. یاد آن حرف افتادم و دیدم تمام مشخصهها و جنبههایی که او به بریکولاژ نسبت میدهد، در ایران اتفاق میافتد. مثلاً خانه یک خانمی یکباره ده مهمان میآید، میرود در یخچال و میبیند برای درست کردن قیمه گوشت دارد؛ اما لپه ندارد. برای درست کردن قورمهسبزی، لوبیا دارد؛ اما سبزی ندارد. او تمام چیزهایی که دارد، با هم ادغام میکند و یک چیز خیلی خوشمزه درست میکند. خودش هم نمیداند این چیست.
فرش «گبه» را بافنده بدون هیچ نقشهای میبافد. این من را به فکر وادار میکند. اگر «علی» فکر کنید، نقشه میخواهد و بعد باید اجرا کنید؛ اما اینجا نقشه و اجرا همزمان است؛ برای همین اشتباه پیش میآید. این اشتباه را در فرش نمیشود اصلاح کرد؛ چون خیلی وقتگیر است. پس اگر میخواهی به عنوان اشتباه در نظر گرفته نشود، باید تکرارش کنی. تکرار اشتباه دیگر اشتباه نیست. فکر کردم این طرز فکر ایرانیها میتواند خیلی خوب باشد. این در همه زندگی ما وجود دارد. شما ساعت 11 صبح بروید میدان درکه، میبینید ماشینها به شکل عجیب و غریبی در هم رفتهاند؛ اما یک ربع بعد خودش حل میشود. این خیلی جالب است. نقشهای در کار نیست، اما باید به نقشه سریع فکر کرد. تا جایی که میشود نباید علی فکر کرد؛ خیلی از آهنگسازان بزرگ دنیا هم اینطور فکر نکردهاند. بتهوون هم نتهایش را سرهمبندی کرده است.
پدرم با جعفر والی مشغول تمرین بودند. من را که دید، گفت: «نادر تو اینجا چیکار میکنی؟» گفتم از مدرسه بیرونم کردهاند. والی آمد و گفت: «چی کار کردی نادر؟» گفتم نامه نوشتهام. خندید و گفت: «این بچه کاری نکرده است.» بابا به مدرسه تلفن کرد و فردا دوباره به مدرسه برگشتم؛ اما برای اینکه تنبیهام کنند، کادوی تولدم را که یک ساعت بود، به من ندادند و از آن زمان فهمیدم که «انسان تنها است»! فهمیدم که تو خودت باید گلیمات را از آب بیرون بکشی. خودت یکتنه باید کارهایت را انجام دهی.
اصلاً در امروز تهران، در سال 1395، در این شهر درندشت، کسی را دیدهاید که از اتفاقهای ریز و درشت خسته نشود، ناراحت نشود، به زمین و زمان فحش ندهد و بگوید: «خب زندگی به همین اتفاقها زندگی میشود دیگر؛ سکون که باشد، همهچیز از هم میپاشد. یخ میزند. آب به جاری بودن آب است؛ وگرنه که مرداب میشود.»
از یک سو دچار غربت شده باشد و از سوی دیگر، در کشور خودش با مشکلات زیاد و بیماریای که سالها است دست از سرش بر نمیدارد، بگوید: «از همه اینها خوشحالم؛ چون همه این اتفاقات است که «منِ امروز» را ساخته است.»
«نادر مشایخی» همین است. به همین عجیبی و دلنشینی. میتواند بعد از ساعتها ماندن در ترافیک، روزهای آخر اسفند، با انرژی، قهوه فوریاش را چنان با لذت بنوشد که پیش خودت فکر کنی این همان قهوه فوریای است که ما هر روز بیحوصله و سردستی مینوشیم؟ با او گفتوگو کردن، تنها یک اتفاق ساده و روتین نیست؛ میتواند دریچهای برای نگاه کردن از نوعی دیگر به زندگی باشد؛ به دقت در مشاهده که اینهمه روی آن تأکید دارد؛ به دقت در حواس. میتواند کشفی باشد برای زندگی. اینکه زندگی چیست؟ حقیقت کدام است و خوشبختی آیا یک رویای دستنیافتنی است یا یک اتفاق ممکن؟ برای همین این گفتوگو با یک سوال غیرمتعارف شروع میشود: «شما خوشبختید؟» راستی شما خوشبختید؟
***
- * شما خوشبختید؟
- * این یعنی شما فلسفه زیاد خواندهاید؟
- * اصلاً خوشبختی یعنی چه؟
- * صداهای تهران هم شما را به آرامش میرساند؟ این صدای بوقها، تخریب ساختمان و...
- * واقعاً؟ صدای کوبیده شدن ساختمان برای شما آرامبخش است؟
- * چطور؟
- * معذرت میخواهم؛ اما من از صدای تخریب ساختمان هیچ حس عاطفی دریافت نمیکنم!
- * شما از صدای بوق ممتد ماشینها چه حس عاطفیای میگیرید؟
- * زندگی در تهران را دوست دارید؟
- * حتی وقتی برای یک مسیر یکرُبعه، دو ساعت در ترافیک گیر کنید؟
- * شما رانندگی نمیکنید؟
- * بین وین، تهران و رشت کدام شهر را برای زندگی انتخاب میکنید؟
- * شما چه سالی از ایران مهاجرت کردید؟
- * به عنوان یک آهنگساز، تجربهتان از مهاجرت چهطور بود؟
- * شما در اتریش تجربههای ناخوشایند هم داشتید؟
- * به عنوان یک آهنگساز هم از این موضوع متأثر شدهاید؟
- * اما با این وجود، سالها آنجا ماندید.
- * درباره آنسامبل وین 2001 صحبت میکنید دیگر؟
- * تا چه سالی فعال بود؟
- * الان 6 سال است که به ایران برگشتهاید. این سالها چهطور گذشت؟
- * هیچوقت پیشمان نشدید که اصلاً چرا رفتید؟
- * حتی با اتفاقاتی که زمان رهبری شما در ارکستر سمفونیک رخ داد؟
- * دیگر به آنجا برنمیگردید؟
سالها از خواندن آن کتاب گذشت تا به ایران آمدم. یاد آن حرف افتادم و دیدم تمام مشخصهها و جنبههایی که او به بریکولاژ نسبت میدهد، در ایران اتفاق میافتد. مثلاً خانه یک خانمی یکباره ده مهمان میآید، میرود در یخچال و میبیند برای درست کردن قیمه گوشت دارد؛ اما لپه ندارد. برای درست کردن قورمهسبزی، لوبیا دارد؛ اما سبزی ندارد. او تمام چیزهایی که دارد، با هم ادغام میکند و یک چیز خیلی خوشمزه درست میکند. خودش هم نمیداند این چیست.
فرش «گبه» را بافنده بدون هیچ نقشهای میبافد. این من را به فکر وادار میکند. اگر «علی» فکر کنید، نقشه میخواهد و بعد باید اجرا کنید؛ اما اینجا نقشه و اجرا همزمان است؛ برای همین اشتباه پیش میآید. این اشتباه را در فرش نمیشود اصلاح کرد؛ چون خیلی وقتگیر است. پس اگر میخواهی به عنوان اشتباه در نظر گرفته نشود، باید تکرارش کنی. تکرار اشتباه دیگر اشتباه نیست. فکر کردم این طرز فکر ایرانیها میتواند خیلی خوب باشد. این در همه زندگی ما وجود دارد. شما ساعت 11 صبح بروید میدان درکه، میبینید ماشینها به شکل عجیب و غریبی در هم رفتهاند؛ اما یک ربع بعد خودش حل میشود. این خیلی جالب است. نقشهای در کار نیست، اما باید به نقشه سریع فکر کرد. تا جایی که میشود نباید علی فکر کرد؛ خیلی از آهنگسازان بزرگ دنیا هم اینطور فکر نکردهاند. بتهوون هم نتهایش را سرهمبندی کرده است.
- * یعنی نوعی نگاهی بدوی.
- * اما به نظر میرسد مغز بتهوون خیلی پیچیده و حسابشده بوده است.
- * این اپرا خیلی دراماتیک است.
- * شما از یک خانواده هنرمند هستید. پدرتان -استاد جمشید مشایخی- یکی از بزرگترین بازیگران سینمای ایران است؛ اما بگذارید جز از سینما و تئاتر صحبت کنیم. من یکی دو گفتوگو از مادر شما -گیتی خانم- خواندم و دیدم ایشان عجیب عاشق پدرتان است.
- * مادرتان کار هنری کرده است؟
- * با این مادر طناز و آن پدر آرام، کودکی شما چهطور گذشت؟
- * با موزیسین شدن شما مخالفتی نداشتند؟
- * تا چه سالی؟
- * خیلی با سینما اخت بودید؟
- * آن زمان «قیصر» را دیدید؟
- * چند ساله بودید؟
- * چه حسی داشتید؟
- * در خانهتان چه کسانی رفتوآمد داشتند؟
- * تا کنون به بازیگری فکر کردهاید؟
- * کودکی عادیای داشتید؟ میتوانستید کنار این آدمها مثل هر کودک دیگری شیطنت کنید؟
پدرم با جعفر والی مشغول تمرین بودند. من را که دید، گفت: «نادر تو اینجا چیکار میکنی؟» گفتم از مدرسه بیرونم کردهاند. والی آمد و گفت: «چی کار کردی نادر؟» گفتم نامه نوشتهام. خندید و گفت: «این بچه کاری نکرده است.» بابا به مدرسه تلفن کرد و فردا دوباره به مدرسه برگشتم؛ اما برای اینکه تنبیهام کنند، کادوی تولدم را که یک ساعت بود، به من ندادند و از آن زمان فهمیدم که «انسان تنها است»! فهمیدم که تو خودت باید گلیمات را از آب بیرون بکشی. خودت یکتنه باید کارهایت را انجام دهی.
- * برای ده سالگی مفهوم عمیقی است.
- * چه فیلمهایی را میدیدید؟
- * چهطور به هنرستان رفتید؟
- * اولین بار کی ساز زدید؟
- * خب برسیم به کارهای جدیدتان.
- * سمفونی است؟
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : دوشنبه 16 اسفند 1395 - 19:38
دیدگاهها
هورااااا پرچم رشتیا بالاست
پاینده باشید استاد
واقعا استاد بی نظیر زندگی من استاد مشایخی بوده وهست عجیب انسانی است من دیدم عجیب
زنده باد
افزودن یک دیدگاه جدید