درباره میراث مازیار (عبدالرضا کیانینژاد) که یکم تیرماه 65ساله میشود
دریادلی خسته بودم، بر باد و پَربسته بودم
[ آرش نصیری - روزنامهنگار، مدیر و مجری برنامه هزار صدا ]
«حتی خندههات مث تلخی گریهس/ مث لبخند دروغ آشنایی/ تو رو خوب میشناسم از عاطفه سرشار/ تو كجا و قصههای بیوفایی/ حرف بزن ای مهربون/ منو از خودت بدون...»
شاید دلیل آنهمه گرمای صدایش همین باشد که فرزند روز اول تابستان است. اول تابستان سرزمین دریا و جنگل و شالیزار. این گرما و دلنشینی ویژه اما سرانجامیخوش نداشت و عبدالرضا که در نوجوانی به دوستانش گفته بود روزگاری یک خواننده معروف خواهد شد، معروف شد؛ اما آنقدر اقبالش کوتاه بود که در اوج محبوبیت و در سن 26سالگی دیگر نخواند و بعد، وقتی بعد از بیست سال صبوری شرافتمندانه، سال 76 از راه رسید و امید این میرفت که درها به رویش باز و این صدای شریف آزاد شود، اجل از راه رسد و او را، چند ماه قبل از 45سالگی با خودش ببرد. او را. مازیار را. هماو که ناصر چشمآذر بعدها دربارهاش گفت: «...از نظر جنس و تونالیته صدا، صدای گرم، دوستداشتنی و دلنشینی داشت. تکنیک صدای خوبی داشت و از لحاظ وسعت صدا تا آنجا که من با ایشان کار کردهام، حداقل یک اکتاو و نیم را میخواند و از آن دسته خوانندگانی بود که گامهای بالا را بسیار خوب اجرا میکرد. بر دکلمه شعر خیلی تسلط داشت و حتی اشعاری که معانی پیچیدهای داشتند را، آنچنان خوب و گویا تلفظ و ادا میکرد که آن اشعار پررمز و راز عمیق هم برای هر شنونده ساده و قابل استفاده بود. مازیار انسان بسیار شریفی بود. کار خودش را میکرد. اتکا به کار خودش داشت و اهل حسادت نبود... حیف که زود از بین ما رفت، حیف.»
«من و شمع نیمهجون امشب بس كه نالیدیم شب به تنگ آمد/ خدا را آیینه جانم از غم تنهایی به سنگ آمد/ چهها من كشیدم به پای تو...»
حیف از مازیار. درست است که مرگ حق است و در هر سنی و هرجایی میتواند از راه برسد؛ اما شواهد و نشانههای زندگی این ستاره محبوب موسیقی میگوید که او تحت فشار زیادی از سوی تهیه کنندهاش بوده و مرگ مغزیاش در آن سن کم بیدلیل هم نبود. تصورش را بکنید. کسی باشید که در پرونده کاریتان حتی یک آهنگ بد و به قول امروزیها منشوری نباشد و حتی یک آهنگ با شعر بد و سبک هم نداشته باشید، بارها مشتریهایی با پیشنهادهای آنچنانی از آن طرف آبها داشته باشید اما قریب به هفده سال با سختی زندگیتان را سپری کنید و صورتتان را سرخ نگه دارید و به این پیشنهادها توجه نکنید، چون عاشق سرزمینتان هستید و بگویید بدون استنشاق هوای سرزمینتان –بهخصوص زادگاهتان مازندران- نمیتوانید زنده بمانید؛ بعد کمکم که دارد درها به رویتان باز میشود، یک نفراز راه برسد و تمام سرمایه زندگیتان را از دستتان در بیاورد و بدون حضور شما و بهتنهایی و برای خودش، آلبوم را در سال 1373 منتشر کند و بعد، تمام تلاشتان برای گرفتن حقتان از تهیهکنندهای که به صورت رسمی دارد کار میکند هم به نتیجهای نرسد و او، حتی با پرونده باز مازیار، آهنگهای فرهاد و .. را هم منتشر کند... آدم دق میکند از این ناملایمات و مازیار مظلوم هم...
«گریه ارزونی چشمات اگه اشکی نیست بباری/ حالا خالی کن با حرفات هر چی که تو سینه داری/ حرف بزن ای مهربون منو از خودت بدون...»
حالا دیگر جای این صحبتها نیست. همشهری نامدارم مازیار، 16 فروردین 76 درگذشت و از آن زمان هم بیش از بیست سال گذشته است. اول تیر امسال، اگر مازیار زنده بود، تازه 65 ساله میشد و تازه باید با نوهاش «عسل» بازی میکرد و گوش به نغمههای دخترانش «غزل» و «ترانه» میسپرد. او در این بیست سال، میتوانست در مقام یک لیدر و بزرگتر بسیار تأثیرگذار باشد و قطعاً با حضور او، فرهاد، کورش یغمایی و... جریان موسیقی پاپ ما اینقدر متزلزل نمیشد.
کارنامه کاری «مازیار» کلکسیونی است از همکاری با جمعی از آهنگسازان و شاعران کمنظیر تاریخ موسیقی ما. با یکی از بهترین ملودیسازان موسیقی ایران شروع کرد و با او اوج گرفت و بعد با نامهای ماندگار دیگری آثاری را خلق کرد که تا همیشه باقی میمانند. درست است که آنها بسیاری آهنگهای دیگر هم خلق کردهاند؛ اما کارهایی که با همکاری «مازیار» ساختند، کارهای مختص این صدا با این ویژگیها بود.
کارهایش با بهترین های آن زمان موسیقی ایران بیتکرارند. مازیار «ایران ایران» را خوانده بود که یکی از بهترین آهنگهای وطنی موسیقی پاپ است و اوایل انقلاب «شهید من» را با ترانهای از ایرج جنتیعطایی و آهنگی از بابک بیات خواند؛ اما این آهنگ هم مجوزی نشد برای ادامه کار خوانندهای که گرما، حزن و شخصیت صدایش، او را تبدیل به یکی از ماندگارترینها کرده است.
«شهید من شهید ما شهید بیزوال انسان/ شهید گل شهید باغ شهید سربلند ایمان/ تو یاور آهو، همرنج مظلومی/ دلیل هر فاتح، غمخوار مغلوبی/ با سایهها دشمن، با روشنی خوبی/ شهید من شهید ما شهید بیزوال انسان/ شهید گل شهید باغ شهید سربلند ایمان...»
حالا با حمایت و همراهی همسرش «افسانه سهایی» و همت داماد و دختر موزیسیناش سعید عزیزی و غزل کیانینژاد، همه آثارش در چند آلبوم منتشر شدهاند و اغلب آهنگهای ماندگارش هر روز و بارها از صدا و سیما پخش میشوند. (اینکه آیا حقوق این هزاران بار پخش از صدا و سیما به خانوادهاش داده میشود یا نه، حرف دیگری است.)
با گذشت بیش از چهل سال، این آهنگها و صدایش هنوز و همیشه شنیدنیاند، چرا که مازیار ریشهدار است. او به ردیفهای موسیقی ایرانی اشراف کامل داشت و بهخصوص موسیقی مقامی مازندران را میشناخت و به خوبی و زیبایی میخواند. (حیف که اجراهای موسیقی مازندرانی مازیار ضبط نشدهاند.) مازیار با این شناخت و دانش و صدای یونیک و گرم، مجموعهای را به وجود آورد که «مازیار» بود. نامش تا همیشه ماندگار باد. غمگین رفت اما روحاش شاد باد...
«ای شوکت بودنم، رویای آسودنم/ دریادلی خسته بودم، بر باد و پربسته بودم/ بوی عزیز تنت صبح ختن مینمود/ ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده...»
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 1 تیر 1396 - 02:10
دیدگاهها
خدا رحمتشون کنه صدای خیلی گرم و تکنیکی داشتن حیف که زود از دستشون دادیم...
افزودن یک دیدگاه جدید