چند نکته دربارهی اینکه چهگونه «موسیقیِ مُستقل» را بشناسیم و هنرمند مستقل را از هنرمند مستقلنما تشخیص دهیم
در چنبرهی «بازی تاجوتخت»ها
[ مانی جعفرزاده - آهنگساز و مدرس موسیقی ]
اگر بنا باشد این بحث را ریشهای و با تعریفهای دقیقِ فلسفهی هنری و تاریخی در شکلِ کلانِ آن طرح بکُنیم، کار لابد از یک یادداشتِ چندسطری بَرمیگذرد و نوشتارِ مفصّلی باید بشود که نوشتناش از بضاعتِ این نویسنده فُزون خواهد بود و خواندنِ آن هم لابد از حوصلهی برخی از خوانندگان بیرون است. فلذا فرض را بر این میگذاریم که خوانندهی این سطرها، اندیشمندانِ «مکتبِ فرانکفورت» را کمابیش میشناسد و بهخصوص از آرای «هِربِرت مارکوزه» در فاصلهی سالهای بازپسینِ دههی ۶۰ تا سالهای آغازینِ دههی ۸۰ میلادی باخبر است و بر همین اساس، دارد یادداشتی را مطالعه میکُند که با عبور از پیشفرضهای تاریخِ هنری و فلسفی، تنها میکوشد موقعیّتِ یک گونه از حیاتِ هنری را در یک موقعیّتِ تاریخی-جغرافیایی ترسیم بکُند.
پیشفرضها
میدانیم که «موسیقیِ مستقل» از اساس عنوانیست که در تعریفهای جهانیِ هنر، به شاخهای اطلاق شده که دارای چند ویژگیِ توأمان باشد:
یک) به لحاظِ گونه و شیوه در هیچیک از شاخههای مألوف و شناختهشدهی موسیقی قرار نمیگیرد و در بیشترِ نمونهها، نشانههایی ترکیبیافته از چند گونه و شیوه را به نمایش میگذارد.
دو) به شکلِ معمول، تهیّهکنندگانِ بازاری و سرمایهمحور در تولید و ارائهی آن نقش ندارند.
سه) از اساس، بیرون از «جریانِ اصلی» و اصولاً در تقابلِ با آن شکل میگیرد.
توضیح: «جریانِ اصلی» یعنی آنچه که کلیشههای رایجِ یک زمانه را میسازد و مقبولیّتِ عمومی دارد؛ چُنانکه فروش یا استقبالِ از آن، پیشاپیش تضمینشده باشد. «جریانِ اصلی» به زورِ سرمایه و بمبارانِ تبلیغاتیِ مخاطبان در حوزههای مختلفِ رسانهای شکل میبندد و کمابیش همان چیزیست که از آن، به عنوان سرگرمیِ عوام یاد میشود. بر همین اساس است که «موسیقیِ مستقل» را گاهی موسیقیِ «جریانِ فرعی» نیز گفتهاند.
چهار) «موسیقیِ مستقل» همیشه نسبتی دارد با «خُردهفرهنگ» و گاهی نسبت دارد با «پادفرهنگ».
توضیح: «خُردهفرهنگ» یعنی ارزشها و هنجارهایی که از هنجارها و ارزشهای اکثریّتِ جامعه تبعیّت نمیکُند. نوعی از سلوک و زیست است که اقلیّتی را در بطنِ اکثریّتِ یک جامعهی بزرگتر توصیف و تعریف میکُند. «خُردهفرهنگ» گاهی هم میتواند بدل به «پادفرهنگ» بشود. «پادفرهنگ» کلیّتِ ارزشها و هنجارهای یک جامعه را انکار میکُند و به عنادِ با آن برمیخیزد. جلوتر توضیح خواهم داد که در تمامِ جهان، عُمدهی مشکلِ سیاستمداران با «موسیقیِ مستقل»، برآمده از این ویژگیِ «پادفرهنگی»ای است که ممکن است از سوی این جنس از موسیقی معرّفی بشود.
پنج) «موسیقیِ مستقل» فارغ از مناسباتِ اجتماعی، از منظرِ محضِ هنری، ذاتی تجربی دارد یا باید داشته باشد و از تکرارِ الگوهای پیشساخته پرهیز میکُند یا باید بکُند و این همان چیزیست که بخشِ عمدهای از آثاری را که مدّعیِ مستقلبودن هستند، از حوزهی این موسیقی بیرون میاندازد و تقلّبی بودنشان را فاش میکُند.
نکتهی بسیار مهم این است که یک اثر با داشتنِ یکی-دو ویژگی از مجموعِ آنچه گفته شد، «مستقل» تلقّی نمیشود بل باید همهی این خصائص را با هم در خود به نمایش بگذارد.
گیرِ بندِ یک در اینجا که ماییم
تردید نباید کرد که برای عبور از شیوههای تثبیتشده در هر رشتهای از علمهای جهان، گامِ نخستِ ناگزیر این است که بر آنچه پیشتر رُخ داده، اِشرافِ نظری داشتهباشیم و البتّه از منظرِ عملی هم دستِکم اندکی با آن دستوُپنجه نرم کردهباشیم. موسیقی در ایران به دلیلهای عدیدهی تاریخی، علمِ نوپاییست؛ معلّمهای کارکُشته در آن کمشمارند و در برخی حوزهها هنوز هیچ معلّمِ کاملی بهوجود نیامدهاست. از این رو، بسیاری از پایههایی که باید بر مبنای آنها «موسیقیِ مستقل» پا بگیرد، مفقود هستند و حقیقت اینکه هنوز اصلاً بهوجود نیامدهاند.
اگر مُصِر هستیم تا شکلی از موسیقی را تصوّر کُنیم که در آن گونههای قبلیِ این هنر پُشتِ سر گذاشته شدهباشند یا با هم ترکیبهایی تازه ساختهباشند، ناگزیر باید بپذیریم که چُنین چیزی در موقعیّتی که هریک از آن گونههای اولیّه بهتنهایی و بهدرستی هنوز برای هنرمندان و مخاطبان توضیح داده نشدهباشد، میسّر نیست. در نتیجه میتوان گفت در گامِ نخست، فقدانِ آموزشهای گسترده در بلندمدّت، امکانِ شکلگیریِ هنرمندانِ جامعالاطرافی را که در چند شاخه متخصّص باشند و بتوانند گونههای قبلی را متحوّل بکُنند یا از ترکیبِ تخصّصهایی چند، یک گونهی بدیعِ موسیقایی پدید بیاورند، با بنبست مواجِه کردهاست.
در کشورِ ما هنوز هیچیک از گونههای موسیقایی، به معنای حقیقی متحول نشدهاست و آنچه هم که زیرِ نامِ ترکیبِ گونههای موسیقایی شکل بسته، بیاستثناء بیش از آنکه ترکیب باشد، نمایشی از تفریق است. یعنی هنرمند از هیچیک از شاخههایی که جعل کرده، سررشتهی کامل نداشته و از این رو، ناگزیر با برداشتی سطحی از هریک از گونهها، کمی چاشنی در کار آورده، بیآنکه خوراکی فراهم کردهباشد. این گیرِ اوّل.
گیرِ بندِ دو در اینجا که ماییم
توضیحِ مختصر و سربسته و قابلِ گفتن در یک نشریّهی عمومی این است: اگرچه «موسیقیِ مستقل» از ذائقهی بازار تبعیّت نمیکُند و به شکلِ معمول تهیّهکنندگانِ بازاری را به خود راه نمیدهد، امّا نباید تصوّر کَرد که چُنین سخنی مرادفِ این معناست که این حوزه از هنر، بینیازِ از سرمایه است و به شکلِ خَلقالسّاعه تولید میشود. «موسیقیِ مستقل» در تمامِ نقاطِ جهان، تهیّهکُنندگانِ مستقلِّ خودش را دارد که بنا بر یک تربیّتِ فرهنگی، سرمایهی خود را در حوزهی موردِ علاقه و محلِّ تخصّصِشان خرج میکُنند.
مشکل اینجاست که در حالِ حاضر، چُنین تهیّهکُنندهای در ایران وجود ندارد. اگر واقعبین باشیم، باید بپذیریم همهچیزِ اقتصادِ ایران، دولتی است و در خصوصیترین شکلِ اقتصادی که در این جغرافیا میتوان تصوّر کَرد، کسی که بتواند تجارتی کمابیش جریانساز بهراه بیندازد، بیتردید در نسبتی با یک سیاستمدار بوده است. از سویِ دیگر، موسیقی -نظر به مختصّاتِ فرهنگی، خانوادگی و طبقهی اجتماعیای که رجالِ سیاسیِ ما از آن میآیند- به شکلِ پایهای بخشی از آموزشهای سیاستمدارانِ ایرانِ امروز و نزدیکانِ محلِ وثوقِ ایشان نبودهاست. به عبارت دیگر، سیاستمدارِ ایرانی و تاجرِ محلِ وثوقِ او، سوادِ موسیقی درستوُحسابی ندارند و از چنین سرمایهگذاری، توقّعِ سرمایهگذاری بر اثری مستقل -به این معنایی که داریم از آن سخن میگوییم- نمیتوان داشت. بنابراین در خلأ حضورِ یک تهیّهکُنندهی کارا و دانا، آنچه قرار است هزینهی تولیدِ آثاری از این دست را فراهم بیاورد، پولِ توُجیبیِ تعدادی جوانِ آسوُپاس است که در عمل، منجر به شکلگیریِ جریانی کلان از هنرِ جدِّی نمیتواند باشد. این شد گیر دوّم.
گیرِ بندهای سه و چهار [نه فقط در این جغرافیا]
وقتی میگوییم «موسیقیِ مستقل» همیشه نسبتی دارد با «خرده فرهنگ» و «خردهفرهنگ»ها گاه این توانایی را دارند که «پادفرهنگ» بسازند، داریم دُرست به چیزی اشاره میکُنیم که این شاخه از هنر را در چشمِ هر «سیستمی» [اعمِّ از سیاسی و رسانهای و اقتصادی و... هرچه] بدل به یک بُمبِ ساعتیِ بالقوّه میکُند که حتماً پیشاپیش باید خنثی شود. «سیستم»ها در همهجای جهان -و نه فقط در جهانِ سوّم- میکوشند جامعه را به شکلِ تودهی متوازنِ سَربهراهی دربیاورند که هنجارهایی مشخص و قطعی را رعایت میکُنند: صبحها سرِ ساعتِ مشخصی در محلِّ کار حاضر میشوند، کارهای مألوفی را انجام میدهند، پولی دریافت میکُنند که برای تفریحاتی از پیش تعیینشده مناسب است و چیزهایی برای از دستدادن به دست میآورند که میشود بر اساسِ آن، هدایت و کنترلشان کَرد.
به صنعتِ سرگرمیِ جهان نگاه کُنید: صبح تا شب دارد این نوع از زندگی را تبلیغ و تشویق میکُند. همهی سرمایهها خرجِ تولید و توزیعِ فیلمها، سریالها و موسیقیهایی میشود که همه را یکجا بند بکُند. مثالی بنویسم: برای «سیستم»ها بیشک خوب این است که همهی مَردمِ جهان در زمانی مشخص در حالِ تماشای [مثلاً] مجموعهی تلویزیونیِ «بازی تاجوُتخت» باشند و موسیقیِ بسیار نازلِ آن توسّطِ هر نوازندهی آماتوری قابلِ اجرا باشد و هر روز صد اجرا با سازهای مختف از آن در شبکههای اجتماعی [که موضوعِ محبوبِ همهی سیستمهای جهان است و بهخوبی مثلِ یک دوربینِ مداربسته در درونِ یک اداره، نشان میدهد هرکَس مشغولِ چهکاریست] دستبهدست بچرخد.
بدیهیست «سیستم» اقلیّت را دوست ندارد. میخواهد همه یکچیز باشند، همان چیزی که او میخواهد و میشود «کُنترل» کَرد. در چُنین موقعیّتی وقتی جماعتی پیدا بشوند که بهرغمِ تعدادِ اندکشان مُصِر باشند سازی دیگر بزنند، هرآنچه که بزنند، سازِ مخالف محسوب میشود. خاص اینکه رفتهرفته کسانی در این میان پیدا بشوند که بخواهند این «خُردهفرهنگ» را بدل به سلاحِ بیداری بکُنند و «پادفرهنگ» بسازند.
این شد مشکلِ اصلی.
گیرِ پنجم [نه فقط در این جغرافیا]
فکر میکُنید «سیستم»ها همینجوری بیکار نشستهاند که چهارتا روشنفکرِ آسوُپاس برایشان «خُردهفرهنگ» و «پادفرهنگ» شاخ بکُنند؟ بدیهیست که نه. «سیستم» چه میکُند؟ نُخبهها را از میدان بهدر میکُند. امکانِ بروز و ظهورشان را مُختل میکُند. انواعِ مشکلاتی که بتواند جلوی تولیدِ فکری یا رسیدنِ تولیدِ نخبهگان را به مَردم بگیرد، پیش میکِشد و در برابر، مستقلهای اَلَکی تولید میکُند. ناگهان چشم باز میکُنید و میبیند ده-دوازده هنرمند میشناسید که همه مدّعیِ «مستقل» بودن هستند، لیکن هرچه که تولید میکُنند، همان است که باید تولید بشود.
تقلّبیبودنِ این قماش مستقلنُماها را چهطور میشود تشخیص داد؟ خیلی ساده. همه مثلِ هم هستند! از یاد نبَریم کارکردِ سیستم -بهدلیلِ ماهیّتِ ذاتیاش- جوریست که نمیتواند خاص یا منحصربهفرد باشد؛ پس هرچه تولید میکُند، انبوه است. این نشانهی اصلی است. هر وقت به هنرمندی رسیدید که گفت من مستقل هستم امّا داشت چیزی تولید میکرد که مشابهِ آن را دارید در جای دیگری میبینید، بدانید که تقلّبی است. از یک هنرمندِ مستقل، هرگز دو نسخه وجود ندارد. حتماً یکیشان و خیلی وقتها هر دوشان بدلی هستند!
موخّره
دوستی میگفت کارِ موسیقیِ مستقل نه فقط در جهانِ سوّم که در همهجا به سختترین نقطهی حیاتِ خودش رسیدهاست. بچّههای مستقل دیگر دارند در «کافه»ها ساز میزنند. گفتم این که خوب است. قدیم تبعید میشدند به خارج یا به کُنجِ عُزلتِ خانههایشان.
بپذیریم مستقل بودن به شکلی ذاتی سخت است لیکن به بنبست نمیرسد؛ چون خِرد بنبستپذیر نیست؛ چون خردمند را نمیشود در بنبست نگه داشت. خردمند راهاش را پیدا میکُند؛ چون شغلاش و رسالتِ تاریخیاش پیدا کردنِ راههای تازه است.
منبع:
موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 - 17:18
افزودن یک دیدگاه جدید