موسیقی ما – امسال، سومین سالی است که فستیوال بداههنوازیِ «show of hands» در فرهنگسرای نیاوران در حالِ برگزاری است و نوازندگانِ سازهای بادی از سراسرِ دنیا در آن مینوازند. این فستیوال به همتِ «رامین صدیقی» برگزار میشود؛ ناشر و تهیهکنندهای که همین چند سالِ پیش جایزهی «وومکس» را برد (البته که بیسر و صدا). او سالهاست که به صورتِ مستقل فعالیت میکند و تاکنون تاثیراتِ بسیار بر موسیقی ایران گذاشته است. جالب آنکه او و تمامِ تشکیلاتِ انتشاراتِ «هرمس» که از بیرون بسیار عریض و طویل به نظر میرسد، جز خودش، دو کارمندِ دیگر دارد و به قولِ آقای ناشر، خودشان هم مدیر هستند و هم کارمندی دونپایه. وقتی این تشکیلات را با سازمانهای دولتی مقایسه کنید، آنوقت خوب متوجه خواهید شد که «رامین صدیقی» چه مخاطبِ آثاری که تولید میکند باشیم و چه نباشیم تا چه اندازه کار مهمی انجام میدهد.
این فستیوال در سال 96 با بداههنوازی سازِ پیانو آغاز شد و از آنجا که با استقبال مخاطبان و هنرمندان همراه بود، به این نتیجه رسیدیم که میتواند به عنوان یک دورهمی هنری استمرار داشته باشد. انگیزهی شکلگیری این فستیوال، نوعی ادای احترام به بداههنوازی بود و بعد از آن تصمیم گرفتیم تا برای هر دور، یک سیاستِ مشخص داشته باشیم. سال دوم را به سازهای زهی و امسال را به سازهای بادی اختصاص دادیم؛ اتفاقی که به نظرم میرسد دشوارترین دورانِ فستیوال تاکنون است. اینکه یک سازِ بادی بتواند یک ساعت و نیم تا دو ساعت مخاطب را به خود جلب کند، کار دشواری است، از آن طرف اصولا نوازندگان ساز بادی عادت به اجرا در یک ترکیب دارند و کمتر نوازندهای وجود دارد که علاقهای به نواختنِ سولو داشته باشد و مجموع این شرایط باعث شده بود تا ریسکِ کار برای من هم بالا برود. شاید به همین خاطر بود که فستیوالی از سازهای بادی را در دورِ سوم انتخاب کردیم تا حدودی اعتمادِ مخاطب را داشته باشیم.
اگر این فستیوال بتواند ادامه پیدا کند، ما هر سال در شکلِ تماتیکِی که برای آن درنظر گرفتهایم، فعالیتهایمان را گسترش خواهیم داد؛ یعنی برای سه دورهی آینده، دونوازی خواهیم داشت و برای سه دورهی بعد از آن تریو که به نظرِ من، کاملترین ترکیب برای بداههنوازی است.
من نوازندگی را با «گیتار الکتریک» شروع کردم و بعد سازِ باس را ادامه دادم. شاید بیشتر محدودیتهای فیزیکی و شنیداری مرا به سمتِ این ساز سوق داد؛ آن زمان که گیتار مینواختم، انگشتانِ بزرگی داشتم و نمیتوانستم سیمهای بالای گیتار را بدونِ آنکه گزگز کند، بنوازم. در همان دوران چند آلبوم شنیدم که در آن یک صدای باسی وجود داشت که بسیار دوستش داشتم و بعدتر از طریقِ داییام متوجه شدم که «کنترباس» است و از آنجا که با فیزیکِ من همخوانی داشت، آن را نواختم.
آن زمان که تازه به عنوانِ ناشر فعالیتِ خودم را شروع کردم، دوست داشتم درِ اتاق ضبط را بشکنم و به نوازنده بگویم که اینطور بنواز؛ اما به تدریج این انگیزهام از بین رفت؛ البته همچنان نمیتوانم بگویم بیطرف هستم؛ حالا هم سعی میکنم تا در روندِ کار تاثیرگذار باشم بدون آنکه هنرمند را آزرده خاطر کنم؛ اما ولعی که پیشتر داشتم و دلم میخواست جای نوازنده باشم را از دست داده ام. تنها آرزویی که در این میان دارم، این است که قطعهی «فراچز» از «آروو پرت» را همراه با «پیمان یزدانیان» بنوازم.
پس از مدتی متوجه شدم که گوشهایم بهتر از دستهایم کار میکند. حساسیت من به گوش کردن و درکِ درست موسیقی بهتر از نوازندگیام بود، ضمن آنکه دیدن و نوختنِ دیگران برایم جذابتر بود تا اینکه بنوازم و دیگران ببینند. برای همین هم از 7-6 سالگی ضبط کردن را با یک ضبطِ دستی کوچک شروع کردم و همینها مرا به صرافت انداخت تا نواختن را رها کرده و بروم سراغِ چیزی که روی آن حساسیت و وسواس دارم. اواخر تابستان 89 بود که ایدهی تشکیلِ یک انتشارات به ذهنم رسید و با اولین کسی که در میان گذاشتم «پیمان یزدانیان» بود. با هم در یک چلوکبابی نشستیم و آنجا به پیمان گفتم فکر میکنم همهمان نیاز داریم تا یک نفرمان آنطرفِ داستان نگرانِ کارهایمان باشد. او هم خیلی حمایت کرد و فکرِ این کار، یک سال و نیم قبل از تاسیسِ «هرمس» شکل گرفت.
ما مدتها دنبالِ اسم میگشتیم. دلم نمیخواست، نامی انتخاب شود که چون انتشاراتِ دیگر دوستانم المانِ موسیقی داشته باشد، از آن طرف اسمی باشد که با هر زبانی قابلِ خواندن و نوشتن باشد. در این میان یکی از دوستان، پیشنهادِ «هرمس» را داد و استدلالش این بود که این نام، المان موسیقی ندارد و در عین حال به هر زبانی به درستی خوانده میشود؛ ضمن آنکه در فارسی نیز نامِ دگردیسشدهای با نام «هرمز» داریم و به هیچ مرزی وابسته نیست. ایشان همچنین به این مساله اشاره داشت که «هرمس» که «هارپ» مینواخته، پیامِ آوری بوده که پیغامِ خدایان را به آدمها میرسانده و یک ناشر نیز پیامِ هنرمند را به مخاطب منتقل میکند. پس از آن با تعدادی از دوستانم مقدمات کار را فراهم کردیم، میخواستیم به این نتیجه برسیم که چه کارهایی باید در این انتشارات انجام دهیم که البته به نتیجهی مشخصی نرسیدم. یعنی نمیدانستم میخواهم چه کارهایی انجام دهم؛ اما از اینکه نمیخواهم چه کارهایی بکنم، آگاه بودم. مدتها نیز دربارهی شکل ارایه و کیفیت چیزی که میخواستیم بحث کردیم؛ برای مثال من و علی بوستان 8-7 ماه روی یونیفرم آثاری که قرار است منتشر کنیم، دقت کردیم تا به طرح و لوگو و شکلِ بصری مناسب دست پیدا کنیم. خیلی خوشحالم که با عجله جلو نرفتیم و گذاشتیم که همه چیز مثلِ خورشت قورمهسبزی جا بیفتد.
من از همان ابتدا هیچ علاقهای نداشتم که وارد حوزهی موسیقی پاپ بشوم، چون نمیخواستم کارِ اقتصادی صرف کنم؛ همچنین توانش را نداشتم تا وارد حوزهی موسیقی کلاسیکِ ایرانی شوم. موسیقی بومی ایران با شکلِ کنونیاش نیز چندان جذابیتی برای من نداشت؛ دلم میخواست تا از این میراث به عنوان گنجینهای استفاده کرده و شروع به بازآفرینی کنم، به همینخاطر آنچه هماکنون انجام میشود را هم نمیتوان طبقهبندی خاصی کرد. عنوانهای مثلِ تلفیقی و آوانگارد را که به برخی کارهای ما میدهند، دوست ندارم و ترجیح میدهم بگویم کارمان هرمسی است.
من در اتریش به دنیا آمدم؛ اما زمانی که 13 ساله بودم به ایران بازگشتم. خانوادهام هم با برگشتنِ من به ایران مخالفتی نکردند، آن زمان فکر میکردم در آنجا خوشحال نیستم (نمیدانستم اینجا خوشحال هستم یا خیر) برای همین به ایران بازگشتم، هر چند جز پدرم کسی را در ایران ندارم.
پدرم نوازندهی ویولا بود که به خاطر مشکلِ آرتروز مجسمهسازی را ادامه داد. در زمانِ کودکیام کسانی چون لوریس چکناواریان، احمد پژمان، خسرو سینایی، شیدا قراچه داغی، خسرو سینایی از دوستانِ پدرم بودند و به خانهی ما رفت و آمد داشتند. آنها دوستانِ هنرستانِ یکدیگر بودند که به فاصلهی چند ماه برای ادامهی تحصیل به اتریش رفته بودند، به همین خاطر من این فرصت را داشتم تا چیزهای بسیاری از آنان یاد بگیرم. وقتی این آدمها در زندگیتان باشند، آنقدر چیز یاد میگیرید که حتی نیازی نیست که بروی دانشکدهی موسیقی و موسیقی بخوانی. به هر حال فکر میکنم این خوششانسی من بوده است.
وقتی به ایران آمدم، در وران راهنمایی با پیتر سلیمانیپور، رضا عسگرزاده، پیمان معادی، سیامک انصاری و علیرضا عصار هم محلهای و هم مدرسهای بودیم و با هم ساز میزدیم و بازی میکردیم و کیف میکردیم. همیشه به این داستان اشاره میکنم که واقعا همه چیز خیلی تصادفی اتفاق افتاد؛ ما ساز میزدیم تا کیف کنیم و نمیدانستیم این اتفاقات رخ میدهد؛ هدف عجیب و غیبی پشتِ داستان نبود. بعدتر همهمان به کارهای هنری پرداختیم، بدونِ اینکه آن زمان بدانیم؛ البته وقتی فیلم بمب ساخته شد، برای همهی ما بسیار جذاب بود، چون به نوعی بازسازی مدرسهی خودمان بود.
ما وقتی وارد دبیرستان شدیم از همدیگر جدا شدیم، هر چند حالا همچنان با هم مدام معاشرت داریم و رابطهی کاری و صنفیمان همچنان برقرار است.
پیمان یزدانیان
من آن زمانی که کار را شروع کردم، میخواستم اولین اثری که منتشر میکنم، اثری از «پیمان یزدانیان» باشد؛ اما آن کار به دلایلی طول کشید و «آوای زمین» کار محمدرضا علیقلی به عنوان اولین کارِ هرمس به انتشار درآمد.
سهیل نفیسی
کار سهیل نفیسی را وقتی برای اولین بار شنیدم تمام موهای تنم سیخ شد. او در آثارش کاری را انجام میدهد که من هیچوقت آن را نمیفهمم؛ او اشعار را به گونهای میخواند که من با وجود تمامِ دوریام به شعر، احساس میکردم میفهمم که او چه چیزی بیان میکند. فن بیان و لحن و آوایی که خوانشِ سهیل از شعر دارد، باعث شد که من تمامِ عمرم مدیون او باشم. او موسیقی سادهی مینیمالی دارد که حواشی صوتی چندانی ندارد.
حسین علیزاده
آقای علیزاده همیشه برای ما آدم دور بود و کار کردن با او چنان رویای دوری بود که حتی حسرتِ آن را هم نمیخوردم؛ اما یک روز به «علی بوستان» گفتم که تصمیم دارم تا «ژیوان گاسپاریان» را به ایران بیاورم و میخواهم این مساله را به آقای علیزاده مطرح کنم. علی قرار ملاقات را ترتیب داد و البته تاکید کرد که گمان نمیکند که ایشان علاقهای به این کار نداشته باشد؛ وقتی پیش ایشان رفتم، در پنج دقیقهی اول حتی جرات نمیکردم که نگاهشان کنم؛ اما بعد از مدتی ایشان خودشان پیشنهاد دادند که آهنگسازی میکنند و «به تماشای آبهای سپید»به این ترتیب شکل گرفت.
- فستیوال بداههنوازی
این فستیوال در سال 96 با بداههنوازی سازِ پیانو آغاز شد و از آنجا که با استقبال مخاطبان و هنرمندان همراه بود، به این نتیجه رسیدیم که میتواند به عنوان یک دورهمی هنری استمرار داشته باشد. انگیزهی شکلگیری این فستیوال، نوعی ادای احترام به بداههنوازی بود و بعد از آن تصمیم گرفتیم تا برای هر دور، یک سیاستِ مشخص داشته باشیم. سال دوم را به سازهای زهی و امسال را به سازهای بادی اختصاص دادیم؛ اتفاقی که به نظرم میرسد دشوارترین دورانِ فستیوال تاکنون است. اینکه یک سازِ بادی بتواند یک ساعت و نیم تا دو ساعت مخاطب را به خود جلب کند، کار دشواری است، از آن طرف اصولا نوازندگان ساز بادی عادت به اجرا در یک ترکیب دارند و کمتر نوازندهای وجود دارد که علاقهای به نواختنِ سولو داشته باشد و مجموع این شرایط باعث شده بود تا ریسکِ کار برای من هم بالا برود. شاید به همین خاطر بود که فستیوالی از سازهای بادی را در دورِ سوم انتخاب کردیم تا حدودی اعتمادِ مخاطب را داشته باشیم.
اگر این فستیوال بتواند ادامه پیدا کند، ما هر سال در شکلِ تماتیکِی که برای آن درنظر گرفتهایم، فعالیتهایمان را گسترش خواهیم داد؛ یعنی برای سه دورهی آینده، دونوازی خواهیم داشت و برای سه دورهی بعد از آن تریو که به نظرِ من، کاملترین ترکیب برای بداههنوازی است.
- نوازندگی
من نوازندگی را با «گیتار الکتریک» شروع کردم و بعد سازِ باس را ادامه دادم. شاید بیشتر محدودیتهای فیزیکی و شنیداری مرا به سمتِ این ساز سوق داد؛ آن زمان که گیتار مینواختم، انگشتانِ بزرگی داشتم و نمیتوانستم سیمهای بالای گیتار را بدونِ آنکه گزگز کند، بنوازم. در همان دوران چند آلبوم شنیدم که در آن یک صدای باسی وجود داشت که بسیار دوستش داشتم و بعدتر از طریقِ داییام متوجه شدم که «کنترباس» است و از آنجا که با فیزیکِ من همخوانی داشت، آن را نواختم.
آن زمان که تازه به عنوانِ ناشر فعالیتِ خودم را شروع کردم، دوست داشتم درِ اتاق ضبط را بشکنم و به نوازنده بگویم که اینطور بنواز؛ اما به تدریج این انگیزهام از بین رفت؛ البته همچنان نمیتوانم بگویم بیطرف هستم؛ حالا هم سعی میکنم تا در روندِ کار تاثیرگذار باشم بدون آنکه هنرمند را آزرده خاطر کنم؛ اما ولعی که پیشتر داشتم و دلم میخواست جای نوازنده باشم را از دست داده ام. تنها آرزویی که در این میان دارم، این است که قطعهی «فراچز» از «آروو پرت» را همراه با «پیمان یزدانیان» بنوازم.
- نشرِ هرمس
پس از مدتی متوجه شدم که گوشهایم بهتر از دستهایم کار میکند. حساسیت من به گوش کردن و درکِ درست موسیقی بهتر از نوازندگیام بود، ضمن آنکه دیدن و نوختنِ دیگران برایم جذابتر بود تا اینکه بنوازم و دیگران ببینند. برای همین هم از 7-6 سالگی ضبط کردن را با یک ضبطِ دستی کوچک شروع کردم و همینها مرا به صرافت انداخت تا نواختن را رها کرده و بروم سراغِ چیزی که روی آن حساسیت و وسواس دارم. اواخر تابستان 89 بود که ایدهی تشکیلِ یک انتشارات به ذهنم رسید و با اولین کسی که در میان گذاشتم «پیمان یزدانیان» بود. با هم در یک چلوکبابی نشستیم و آنجا به پیمان گفتم فکر میکنم همهمان نیاز داریم تا یک نفرمان آنطرفِ داستان نگرانِ کارهایمان باشد. او هم خیلی حمایت کرد و فکرِ این کار، یک سال و نیم قبل از تاسیسِ «هرمس» شکل گرفت.
ما مدتها دنبالِ اسم میگشتیم. دلم نمیخواست، نامی انتخاب شود که چون انتشاراتِ دیگر دوستانم المانِ موسیقی داشته باشد، از آن طرف اسمی باشد که با هر زبانی قابلِ خواندن و نوشتن باشد. در این میان یکی از دوستان، پیشنهادِ «هرمس» را داد و استدلالش این بود که این نام، المان موسیقی ندارد و در عین حال به هر زبانی به درستی خوانده میشود؛ ضمن آنکه در فارسی نیز نامِ دگردیسشدهای با نام «هرمز» داریم و به هیچ مرزی وابسته نیست. ایشان همچنین به این مساله اشاره داشت که «هرمس» که «هارپ» مینواخته، پیامِ آوری بوده که پیغامِ خدایان را به آدمها میرسانده و یک ناشر نیز پیامِ هنرمند را به مخاطب منتقل میکند. پس از آن با تعدادی از دوستانم مقدمات کار را فراهم کردیم، میخواستیم به این نتیجه برسیم که چه کارهایی باید در این انتشارات انجام دهیم که البته به نتیجهی مشخصی نرسیدم. یعنی نمیدانستم میخواهم چه کارهایی انجام دهم؛ اما از اینکه نمیخواهم چه کارهایی بکنم، آگاه بودم. مدتها نیز دربارهی شکل ارایه و کیفیت چیزی که میخواستیم بحث کردیم؛ برای مثال من و علی بوستان 8-7 ماه روی یونیفرم آثاری که قرار است منتشر کنیم، دقت کردیم تا به طرح و لوگو و شکلِ بصری مناسب دست پیدا کنیم. خیلی خوشحالم که با عجله جلو نرفتیم و گذاشتیم که همه چیز مثلِ خورشت قورمهسبزی جا بیفتد.
من از همان ابتدا هیچ علاقهای نداشتم که وارد حوزهی موسیقی پاپ بشوم، چون نمیخواستم کارِ اقتصادی صرف کنم؛ همچنین توانش را نداشتم تا وارد حوزهی موسیقی کلاسیکِ ایرانی شوم. موسیقی بومی ایران با شکلِ کنونیاش نیز چندان جذابیتی برای من نداشت؛ دلم میخواست تا از این میراث به عنوان گنجینهای استفاده کرده و شروع به بازآفرینی کنم، به همینخاطر آنچه هماکنون انجام میشود را هم نمیتوان طبقهبندی خاصی کرد. عنوانهای مثلِ تلفیقی و آوانگارد را که به برخی کارهای ما میدهند، دوست ندارم و ترجیح میدهم بگویم کارمان هرمسی است.
- مهاجرت به ایران
من در اتریش به دنیا آمدم؛ اما زمانی که 13 ساله بودم به ایران بازگشتم. خانوادهام هم با برگشتنِ من به ایران مخالفتی نکردند، آن زمان فکر میکردم در آنجا خوشحال نیستم (نمیدانستم اینجا خوشحال هستم یا خیر) برای همین به ایران بازگشتم، هر چند جز پدرم کسی را در ایران ندارم.
پدرم نوازندهی ویولا بود که به خاطر مشکلِ آرتروز مجسمهسازی را ادامه داد. در زمانِ کودکیام کسانی چون لوریس چکناواریان، احمد پژمان، خسرو سینایی، شیدا قراچه داغی، خسرو سینایی از دوستانِ پدرم بودند و به خانهی ما رفت و آمد داشتند. آنها دوستانِ هنرستانِ یکدیگر بودند که به فاصلهی چند ماه برای ادامهی تحصیل به اتریش رفته بودند، به همین خاطر من این فرصت را داشتم تا چیزهای بسیاری از آنان یاد بگیرم. وقتی این آدمها در زندگیتان باشند، آنقدر چیز یاد میگیرید که حتی نیازی نیست که بروی دانشکدهی موسیقی و موسیقی بخوانی. به هر حال فکر میکنم این خوششانسی من بوده است.
وقتی به ایران آمدم، در وران راهنمایی با پیتر سلیمانیپور، رضا عسگرزاده، پیمان معادی، سیامک انصاری و علیرضا عصار هم محلهای و هم مدرسهای بودیم و با هم ساز میزدیم و بازی میکردیم و کیف میکردیم. همیشه به این داستان اشاره میکنم که واقعا همه چیز خیلی تصادفی اتفاق افتاد؛ ما ساز میزدیم تا کیف کنیم و نمیدانستیم این اتفاقات رخ میدهد؛ هدف عجیب و غیبی پشتِ داستان نبود. بعدتر همهمان به کارهای هنری پرداختیم، بدونِ اینکه آن زمان بدانیم؛ البته وقتی فیلم بمب ساخته شد، برای همهی ما بسیار جذاب بود، چون به نوعی بازسازی مدرسهی خودمان بود.
ما وقتی وارد دبیرستان شدیم از همدیگر جدا شدیم، هر چند حالا همچنان با هم مدام معاشرت داریم و رابطهی کاری و صنفیمان همچنان برقرار است.
- هنرمندانِ هرمس
پیمان یزدانیان
من آن زمانی که کار را شروع کردم، میخواستم اولین اثری که منتشر میکنم، اثری از «پیمان یزدانیان» باشد؛ اما آن کار به دلایلی طول کشید و «آوای زمین» کار محمدرضا علیقلی به عنوان اولین کارِ هرمس به انتشار درآمد.
سهیل نفیسی
کار سهیل نفیسی را وقتی برای اولین بار شنیدم تمام موهای تنم سیخ شد. او در آثارش کاری را انجام میدهد که من هیچوقت آن را نمیفهمم؛ او اشعار را به گونهای میخواند که من با وجود تمامِ دوریام به شعر، احساس میکردم میفهمم که او چه چیزی بیان میکند. فن بیان و لحن و آوایی که خوانشِ سهیل از شعر دارد، باعث شد که من تمامِ عمرم مدیون او باشم. او موسیقی سادهی مینیمالی دارد که حواشی صوتی چندانی ندارد.
حسین علیزاده
آقای علیزاده همیشه برای ما آدم دور بود و کار کردن با او چنان رویای دوری بود که حتی حسرتِ آن را هم نمیخوردم؛ اما یک روز به «علی بوستان» گفتم که تصمیم دارم تا «ژیوان گاسپاریان» را به ایران بیاورم و میخواهم این مساله را به آقای علیزاده مطرح کنم. علی قرار ملاقات را ترتیب داد و البته تاکید کرد که گمان نمیکند که ایشان علاقهای به این کار نداشته باشد؛ وقتی پیش ایشان رفتم، در پنج دقیقهی اول حتی جرات نمیکردم که نگاهشان کنم؛ اما بعد از مدتی ایشان خودشان پیشنهاد دادند که آهنگسازی میکنند و «به تماشای آبهای سپید»به این ترتیب شکل گرفت.
-
آرین قیطاسی , سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , آوش مدیا
-
سایت موسیقی ما , آوش مدیا
-
سایت موسیقی ما , آوش مدیا
-
شهرام ناظری , سایت موسیقی ما
-
عالیم قاسم اف , سایت موسیقی ما
-
پدرام امینی ابیانه , سایت موسیقی ما
-
سالار عقیلی , ابوالفضل صادقی نژاد , سایت موسیقی ما
-
سازنگار , سامان احتشامی , سایت موسیقی ما
-
فردین خلعتبری , سایت موسیقی ما
-
حیدو هدایتی , سایت موسیقی ما
-
فرهاد فخرالدینی , سایت موسیقی ما
-
شهرام ناظری , سایت موسیقی ما
-
پژمان طاهری , سایت موسیقی ما
-
همایون شجریان , فردین خلعتبری , سایت موسیقی ما
-
مجید رضوی , سایت موسیقی ما
-
رضا موسوی , سایت موسیقی ما
-
سازنگار , پویا نیکپور , سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , علیرضا پور استاد
-
سایت موسیقی ما , مهدی بوستانی
-
گروه چارتار , سایت موسیقی ما
-
سالار عقیلی , سایت موسیقی ما
-
سازنگار , آزاده امیری , سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , فردین خلعتبری , علی اکبر قربانی , مانی جعفرزاده
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
فرهاد فخرالدینی , علی اکبر قربانی , سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , ماکان بند
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما
-
علیرضا میرآقا , سایت موسیقی ما , سازنگار
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , اکسیر نوین , محمدرضا خانزاده
-
سایت موسیقی ما , سهراب پورناظری , علی قمصری
-
سایت موسیقی ما , اکسیر نوین , محمدرضا خانزاده
-
سایت موسیقی ما , محمد بحرانی
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , منوچهر صهبایی
-
سایت موسیقی ما
-
سایت موسیقی ما , آیدین الفت
افزودن یک دیدگاه جدید