موسیقی ما - (ترجمه) مهدی مهرابی: در تور نه چندان موفق سال 1972 لئونارد کوهن، هنگامی که خبرنگاری از او پرسید: «موفقیت از نظر تو چیست»؟ کوهن 37 ساله در جواب این خبرنگار گفت: «موفقیت زنده ماندن است!» او امروز پلههای موفقیت را بسیار بیشتر از آنكه بتواند تصور کند پیموده و به لطف ترانههای زیبا و عاشقانه، غم رمانتیک و شخصیت بذلهگوی خودش به یکی از بزرگترین خوانندههای صاحب سبک و محبوب در دنیا تبدیل شده است. حالا بعد از گذشت 40 سال او دوباره در توری حضور پیدا کرده و خبرنگار «گاردین» توانسته او را در اتاق لابی هتل سرشناس «Crillion» در میان تشویق هوادارانش بعد از اجرای برنامه گیر بیندازد و با او گفتوگویی كوتاه انجام دهد. بخشهایی از این گفتوگو را می خوانید:
گاردین: به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داری؟ اگر داری، دوست داری در زندگی بعدیات چه باشی؟
لئونارد کوهن: راستش را بخواهی من هیچ وقت نفهمیدم که منظور از این تئوری تناسخ چیست؟! ولی اگر واقعا چنین چیزی وجود داشته باشد دوست دارم در زندگی بعدیام به عنوان سگ دخترم به این زندگی بازگردم!
گاردین: به مرگ فکر میکنی؟
لئونارد کوهن: من به این نتیجه رسیدهام که به روزهای مرگم نزدیک شدهام. وقتی به این روزها نزدیک میشوی اینگونه سوالها زیاد پرسیده میشوند. اما من دوست دارم که با سرنوشتم همراه باشم.
گاردین: تو در 21 سپتامبر 1934 متولد شدی، درست سه ماه قبل از الویس پریسلی. اگر به خاطر داشته باشی در سال 1967 وقتی اولین ترانه تو منتشر شد، خیلی ها از تو میپرسیدند «فکر نمیکنی برای این بازیها پیر شده باشی؟» در آن زمان تو پدرت را تازه از دست داده بودی و با یکی از دوستانت در یک جزیره در نزدیکی کوبا زندگی میکردی و این کشور نیز درگیر جنگ بود. فکر میکنم همین تجربههای تلخ و سخت باعث شده است تا ترانههای تو تا این حد تاثیرگذار باشد. خودت چه فکر میکنی؟
لئونارد کوهن: فقط میتوانم بگویم هیچ مقایسهای نمیتواند لئونارد کوهن را با هیچ پدیدهٔ دیگری ارزیابی کند.
گاردین: بعد از گذشت این همه سال تو همچنان به طور خستگی ناپذیری در حال تلاش هستی. دو شب بعد از برنامه پاریس قرار است در لندن برنامه داشته باشی. اما نکتهای که وجود دارد این است که ظاهرا آهنگهایی که می نویسی خیلی سخت و طولانی به تو الهام می شود. مثلا نوشتن آهنگی مثل «Hallelujah» که دو سال طول کشید.
لئونارد کوهن: هرگاه قطعهای را در دفترم مینویسم آن را بارها اصلاح میکنم، بارها و بارها خط میزنم و تغییر میدهم تا به بهترین دست پیدا کنم. آدمهای بسیاری هستند که حسهای فراوان و فوقالعادهای برای کار دارند. خیلی دوست دارم من هم یکی از آن انسانها باشم اما همیشه مجبور هستیم به آنچه در اختیار داریم دلخوش باشیم.
گاردین: سال 1993 ناپدید شدی و شش سالی از تو خبری نبود. در آن دوران در صومعهای در کوههای بالدی در کالیفرنیا پیش یک عابد روحانی زندگی کردی. شایعات زیادی درباره آن دوره وجود دارد.
لئونارد کوهن: آن معلم پیر من هیچگاه از مذهب برای من سخن نگفت، در آنجا هیچ دگماتیسمی وجود نداشت. هیچ ریاضتی در کار نبود. هیچ تلاشی برای رسیدن به الهیتی وجود نداشت. این فقط یک تعهد برای زندگی در جامعه انسانی بود.
گاردین: زمانی که از آن کوهستان بازگشتی افسردگیای که میگفتی در تمام طول عمرت داشتهای از میان رفته بود. درست است؟
لئونارد کوهن: من از افسردگیای حرف میزدم که در تمام پس زمینههای زندگیام وجود داشت. افسردگی همراه با غم و اندوه و اضطراب. احساسی که باعث میشد فکر کنی هیچ چیزی درست پیش نمیرود. احساسی از غیر قابل دسترس بودن همه لذتها و اینکه همه چیز به سقوط منتهی خواهد شد. اما بسیار خوشحالم که این کار را انجام دادم. با بودن در آن فضا و کمکهای معلم پیرم خوشبختانه به آرامی این افسردگی از میان رفت. البته زمان هم برای رفع این مشکلم تاثیرگذار بود. در جایی خواندم وقتی که سن بالا میرود سلولهای مغزی میمیرند و سلولهای جوان جای آنها را میگیرند و به همراه مردن سلولهای قدیمی افسردگی همراه آنها نیز از بین میرود و انسان میتواند از نو آغاز کند و احساس بهتری داشته باشد. البته ممکن است که سلولهای جدید، غم و اندوه بیشتری را نیز به ارمغان بیاورد. بستگی به شرایط هم دارد.
دیدگاهها
لئونارد کوهن برای من یه افسانه اس موسیقیش به آدم زندگی میده
افزودن یک دیدگاه جدید