آسیبشناسیِ توقفِ فعالیتِ گروههای موسیقی کلاسیک
رازِ عدمِ ماندگاری
[ آیدین احمدینژاد (نوازندهی ویلنسل و سرپرست ارکستر پارسیان) ]
یکی از وظایف و رسالات ژورنالیسم به طور عام، گذشته از خبررسانی و «آینهی جامعه» بودن، همانا تحلیل وقایع و اتفاقات است. اینگونه تحلیلها هم میتوانند شامل «ریشهیابی علل نابسامانیها و معضلات» باشد و هم «بررسی داستانهای موفقیت». ژورنالیسمِ موسیقی در کشور ما در سالهای اخیر روند خوبی را پیموده، ولی به نظر من در زمینه تحلیل، هنوز جای کار دارد. اشخاص و اخبار، هنوز وزن زیادی در مطالب تولید شده با موضوع موسیقی دارند و جای مثلاً تحلیلهای کمّی، آماری و عددی خیلی خالی است.
واقعیت این است که جریانسازی تنها توسط افراد پُرآوازه و یا سیستم دولتی انجام نمیشود، بلکه شاید این هر دو، معلول جریانهای زیرپوستی و جاری در جامعه باشند. ولی ما بیشترِ توجه خود را معطوف به معلول میکنیم. تنها جای مناسب برای ارائهی این نوع تحلیلها نیز از نظر من مطبوعات است؛ چراکه با توجه به رشتههای دانشگاهی ما در زمینه موسیقی، جای زیادی برای بررسیها و نگاه جامعهشناسانه و آسیبشناسانه و ارائه آنها به صورت مقاله و یا پایاننامه دیده نمیشود. (اینگونه تحقیقاتِ عمده، عمدتاً در رشتههای جامعهشناسی موسیقی و یا حتی موسیقیشناسی انجام میگیرند.) مثلاً در باب مسألهی داغِ ارکستر سمفونیک و ملی و «تشکیل» دوباره این ارکسترهای «هزار تأسیس»، به عوض تحلیلِ چرایی اتفاقات، تنها به چگونگی آنها پرداخته شده (آن هم با بیدقتی هرچه تمامتر) و هرازگاهی با هدف دریافت تحلیلی به مصاحبههایی با افرادی پرداخته شده که شاید عملکرد خودشان در اضمحلال وضعیت این ارکسترها بیتأثیر نبوده و نتیجه این گفتگوها هم نه تنها تحلیل نبوده، بلکه همواره فرافکنی بوده است.
در این نوشته تلاش دارم به آسیبشناسی کارِ گروهی در موسیقیِ کلاسیک بپردازم و دیدگاه شخصی خود در چراییِ کوتاه بودنِ طول عمر فعالیت گروههای موسیقی کلاسیک و ناپایداری آنها را ارائه کنم. البته این طول عمر کوتاه، مبتلابهِ اکثر فعالیتهای موسیقی ما هست، ولی در موسیقی کلاسیک این نقیصه خود را نمایانتر مینماید. از این جهت که لازمهی فعالیت اجرایی (منظور اجرای موسیقی است) در موسیقی کلاسیک، وجود گروههای موسیقی است. حتی تکنوازان نیز محتاج به وجود ارکسترها و آنسامبلهایی هستند تا بتوانند تواناییهای برتر خود را برای عموم به نمایش بگذارند. آثار بلندمدتِ کارِ مستمر در موسیقی کلاسیک، بینیاز از بازگفت هستند.
نوازندهی دانشآموختهی موسیقی کلاسیک میتواند از نظر بنیادی در این چند شکل که در پی خواهد آمد، فعالیت حرفهای خود را ادامه دهد. لازم به توضیح است نوازندگانی هستند که همزمان به چندین فعالیت میپردازند و این بستگی به توانایی و سطح هر فرد دارد.
تکنواز
نوازندهی موسیقی مجلسی
نوازندهی ارکسترهمانطور که دیده میشود، همه فعالیتهای بالا به نوعی گروهی هستند.
آنچه که در طول این سالیان در کشورمان دیدهایم، «تشکیل» بوده و نه «استمرار». از این جهت است که در بیوگرافیِ هنرمندان موسیقی کلاسیکمان، شاید به تعداد کنسرتهای داده شده، نام ارکستر و گروه دیده میشود. بنا بر این آمارِ غیردقیق، هماکنون تعداد زیادی گروه باید در حال تمرین کردن و آماده شدن برای کنسرت باشند. ولی اینگونه نیست و این «تشکیل»ها بیشتر موسمی و «دِلی» است و محصول «تصادف» و «رفاقت»، متکی بر اشخاص و نه بر ایدهها و نه نگاهی درست به «فعالیتی از جنس شغل». لذا تجربههای اندوخته شده نیز قابلتکیه نیستند و به علت عدم استمرار در فعالیتی بهخصوص، قابلیت تعامل خوبی در کار حرفهای بین نوازندگان وجود دارد و لذا کیفیت ارائه آثار موسیقی کلاسیک -که باید از جنس تفسیر باشد، ولی در بهترین حالت در سطحِ صحیح زدن باقی میماند- ارتقا نمییابد و این نتیجه خوبی نیست. عملاً جامعه موسیقی کلاسیک، به جهت کاراییاش ارزش مییابد و نه صرفاً عشق، علاقه و «حضور».
واقعیت این است علیرغم اینکه هرکدام از فعالیتهای برشمرده در بالا، در گام نخست ترکیبی از نوازندگان به نظر میآیند، ولی در ذات خود، یک نهاد هستند. نهاد به معنای سازمانی با ترکیبی از تخصص و کارآیی منتج به نتیجه خاص و معلوم. این «نتیجه خاص و معلوم» یا همان «اهداف» گروه است که ماشه اولیه برای برآمدن چنین نهادهایی را میچکاند و البته که در دنیای ذهن صورت میگیرد و من آن را عجالتاً «ایده» مینامم.
مشاهده وضعیت گروههای موسیقی در سالیان اخیر گویای این است که نبودن «ایده» و به تَبَع آن ایجاد نشدن «نهاد»، عمیقترین معضلی است که از نظر من گریبانگیر فعالیتهای گروهی موسیقی کلاسیک در جامعه ما است. (این مشاهده، مشاهدهای تجربی است و کیفی) شاید گروههایی با این داعیه شروع به فعالیت کنند، ولی در ادامه و پس از توقف فعالیت کوتاهمدت، مشاهده میشود این فعالیت، حول ایدهها شکل نگرفته بوده، بلکه هنوز حول «اشخاص» انجام میشده است و منش و تمایلات فردی جمعی از هنرمندان خود را به صورت «شبهایده»ای نشان داده است. اگر گروهی هم مدتی (چند سالی) توانسته به فعالیت ادامه دهد، از سوخت همان «ایده» تغذیه کرده، تا اینکه آن روزی رسید که افراد موفق شدند خود را بر ایده تحمیل کنند.
گاهی در طول سالیان «ایده» ثابت مانده ولی شکل مستلزم تغییر میشود و این باز موجب مقاومت شده، چرا که باز هم افراد خود را در برابر این تغییر «سفت» میکنند و باعث اخته شدن «ایده» میشوند. (اگر نخواهیم بدبین باشیم، احتمالاً این تغییر را تغییری در «ایده» حس میکنند و واکنش نشان میدهند.) حتی بعضی بهطور موازی با تشکیل گروههای جدید که کاملاً در تقابل با «ایده» قبلی هستند، خواسته یا ناخواسته در نابودی «ایده» و گروه قدیمیشان ساعی میشوند. در تمام جملات بالا، منظور من از افراد، افراد اصلی تشکیلدهنده و مؤسس یک گروه هستند که در کشور ما نقش مهمی در ساختار گروهها دارند و تا وقتی که آنها «ایده» اولیه تشکیل را (در صورت وجود) در جان خود چون گوهری نگاه دارند، گروههای موسیقی نیز پابرجا میمانند.
خیلی از اوقات تا چندی، گروه بر اساس «شبهایده»ای پیش میرود، ولی در مقابل وسوسههای مخاطب (دیکتهشده از موسیقی مردمپسند و عواملی مثل مسائل اقتصادی) دست از ایدهاش میشوید و به فعالیتی عمود بر راستای قبلی میپردازد و با گذشتهای درخشان ولی کوتاه، شروع به تیشه به ریشه فرهنگ زدن و خودش میکند. غافل از اینکه دیگر موضوع کار کاملاً تغییر یافته است.
باز هم مشاهده نشان داده که در اوان تشکیل گروهها، انرژی بسیار زیادی در چشم و جان افراد فراخوانده شده موج میزند و اتفاقاً منشأ این انرژی، چشماندازی از ثبات و بقای گروه است، ولی این کافی نیست. ثبات گروه یک «ایده» نیست، بلکه یک «بایدِ» بدیهی است به هزار دلیل! لازم است مؤسسین گروهها در نگاهداشتِ این انرژی اولیه تلاش بسیار کنند، چراکه بس بیقیمت است.
و البته از نظر من، نبودِ این ایده و یا عدمِ احساسِ لزوم به مقید بودنِ به آن (که بسیار فرهنگی است) ناشی از عدم شناخت از «شغل» نوازندگی موسیقی کلاسیک، «راحتانگاری» آن و شاید هم از بدِ حادثه در این راه قرار گرفتن باشد. و در این میان، نسلهای جوانتر که فضاهای حرفهای را تجربه میکنند، در این عدم امنیت و ثبات، لاجرم به موجها دل میبندند و به کارهای موسمی و «گذری» عادت خواهند کرد.
دست آخر اینکه این به نظر من بنیادیترین دلیل «توقف فعالیتها» است، وگرنه در جامعه ما چیزی که برای کمکاری کم نداریم، علت و دلیل است و در صدر آنها هم تنبلی، بیمسئولیتی و حسادت!
امید اینکه در فصل بهار آینده -که به نظر، فصل شکوفایی ارکسترهای رنگارنگ خواهد بود- فقط شاهد «تشکیل» نباشیم. بر مطبوعات است که با پیگیری و مانیتور کردنِ درست سیستم اداره و نحوه فعالیتهای ارکسترها و گروهها و زیر نظر داشتن و نقد همه گامهای آنها و نه فقط کنسرتهایشان، در کمک به بقای آنها سهیم باشند.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : جمعه 18 بهمن 1392 - 08:30
دیدگاهها
بسیار سخنان به جایی بود. فقط ارتباط موضوع نبود ایده برای استمرار کار با حسادت و کم کاری روشن نبود. اگر بنا باشد قبل از دعوت به انتقاد از حسادت دیگران بنالیم، یعنی عملا انتقاد رو در نطفه سرکوب کردیم.
افزودن یک دیدگاه جدید