«سی» کاری از همایون شجریان و سهراب پورناظری روی صحنهی کاخ نیاوران است
و اینک اژدهای عشق
موسیقی ما - «میگویی بازگردیم با هم به امن و ایمنِ خانهام؟ به جهان پهلوان بودنم؟ نه! عشق که میآید ، دیگر هیچ جایی امن و ایمن نیست.»
اینها را «زال» میگوید به رودابه. در نمایشنامهای که «نغمه ثمینی» نوشته است؛ اما میدانید بگذارید همین جملهی زال به رودابه را بگذاریم سنگبنایِ نمایشی که این روزها روی صحنه است. دلیل؟ خیلی ساده است.
«همایون شجریان» و «سهراب پورناظری» در این سالها چند آلبوم منتشر کردهاند: «آرایش غلیظ و خداوندان اسرار و رگ خواب» همهشان هم با استقبالِ زیادی مواجه شدهاند. همهشان هیت شدند و آلبومهایشان توانسته تحرکی به جانِ بیجانِ نشر موسیقی دهد؛ کنسرت اما برگزار نکردند؛ از همان پروژهی «چرا رفتی» که هنوز هم رکوردارِ فروشِ بلیتهای کنسرت است تا همین حالا. راه میتوانست ساده باشد. اینکه «همایون شجریان» و «سهراب پورناظری» کنسرتِ این آثارشان را برگزار کنند؛ کنسرتی که تنوعِ قطعاتش بسیار چشمگیر میشد. از قطعاتی بر اساسِ تنبور گرفته تا ساز و آواز و قطعاتی مدرن. از همین حالا هم میتوان حدس زد که استقبال غوغا میکرد. شنیدنِ «با من صنما» و «آهای خبردار» به صورتِ زنده با آوازِ همایون و سازِ سهراب؛ چیزی نیست که بتوان به راحتی از آن گذشت؛ اما چطور است که این دو راهِ ساده را رها میکنند و میروند روی پروژهای کار میکنند که یک سال از وقتشان را میگیرد؟ لابد باید به همان سخنِ «زال» بازگشت؛ آنجا که میگوید: «عشق که میآید ، دیگر هیچ جایی امن و ایمن نیست.»
«پورناظری» یادداشتی نوشته است در بروشورِ کنسرت- نمایش «سی» که در آن میگوید: «روزی با «همایون» جان بودیم که خیال، ما را به سفری برد؛ به خانهای که «فردوسی طوسی» در حال سپری کردن سی سال رنجش بود. به هم گفتیم: «چه کسی جز یک عاشق نیروی آن را دارد که از تمامِ هستیاش در راهِ حفظ فرهنگ سرزمینش بگذارد؟ از فرزند و همسر و دستمایه و سرمایه؟ از دار و ندار بگذرد تا به عشقاش برسد؟ و چه عشقی پاکتر از عشق به فرهنگ و سرزمینی که مادر فرهنگها و تمدن و زادگاهِ اولین ملت بر روی کرهٔ خاک است؟» بله «اژدهایِ عشق» همانکه «پریِ» داستان آن را اژدهایی سهسر میداند: «می سوزی پسر . خاکسترت می کند عشق. قیس بی نوا یادت نیست که شد مجنون؟ یا بعد تر ها فرهادی که شد کوهکن ؟ یا خیلی خیلی بعدترها زنی که میشود ، زن سرخ پوشِ میدانِ سرایندهی ما ؟ بیخود که این همه نسرودهاند از مصائب عشق.»
اژدهای عشق اما کارِ خودش را از همان دیدارِ آهنگساز و خواننده کرده است. حدود یک سال و اندی پیش. در این مدت نشستهاند به فکر کردن. به کار کردن. به اینکه چه کنند تا «فردوسی» را به نسلِ جدید معرفی کنند. «فردوسی» آبروی ادبیاتِ ایران است. چه کسی هست که نداند اگر او نبود چیزی از زبانِ ما نمانده بود؟ اما مردم نمیشناسندش؛ تقصیرِ کیست؟ مهم نیست. مهم این است که «فردوسی» در سرزمینش غریب است. خیلی غریب. مثلِ موسیقی سنتی ایران. مثلِ خیلی از هنرهای اصیلِ دیگر؛ برای همین است که خواننده و آهنگسازی که در این سالها توانستهاند موسیقی ایرانی را به گوشِ خیلیها برسانند؛ حالا تصمیم گرفتهاند از میانِ مخاطبانِ انبوهشان که به دیدنِ کنسرت- نمایششان میآیند؛ کسانی را راغب کنند که سری هم به «شاهنامه» بزنند. شاید که موفق شدند.
در قدم اول از «امیر حسین ماحوزی» کمک میگیرند که بعدتر متن را هم دراماتورژی میکند. خیلیهای دیگر هم در این راه کمکشان کردهاند. از «نغمه ثمینی» که نمایشنامه را نوشته تا «اصغر دشتی» که کارگردانیاش را برعهده دارد و «حمید نعمتالله» که به عنوان مشاور در این پروژه حضور داشته است و البته «سحر دولتشاهی» و دیگر بازیگرانِ سی چون بهرام رادان، صابر ابر، مهدی پاکدل، بانیپال شومون و حسین صوفیان. در گروه موسیقی هم میتوان خیلی از نوازندههای نامدار را دید. از حسین رضایى نیا: دف، بندیر، آزاد میرزاپور: تار، نگار خارکن: کمانچه، صراحی، آیین مشکاتیان: ضرب زورخانه، کوزه، مهیار طریحى: سنتور، حمید خوانسارى: بربت، خورشید دادبه: رباب، شیده شکرابی: چنگ و البته آنسامبل شهرزاد: تینا جامه گرمی (ویولون)، یگانه حسینی نیا (ویولون)، نیلوفر سهی (ویولا) و نگار نوراد (ویولون سل ).
برنامه با صدایِ «همایون شجریان» و همراهی ساز «سهراب پورناظری» و «آیین مشکاتیان» شروع میشود: «وقت، وقتِ سفری شیرین است/ نقل ایران و کهن آیین است/ قصهی ماست که شادی دارد/ قصهی ماست اگر غمگین است.» نام قطعه «آغاز» است و بر اساس ملودیای از پورناظری. بعد از آن اما واگویههای منجمی است که سی سال است نشسته پایِ این جام اختر نما و دارد نگاه می کند به این همه آشوب و نه نجات را پیدا می کند و نه نجات دهنده را؛ اما او خوب میداند که: «خیلی بد جور است که آدم بمیرد و یک شب عجیبان غریبان هم در زندگی اش نداشته باشد.» و عجیبان غریبانتر از این اتفاق؟ اینکه این همه آدم بیایند و دست به دستِ همدیگر بدهند و این کار را هر شب روی صحنه ببرند؟ خب ممکن است خیلیها دوستش نداشته باشند؛ اما خیلیها هم دارند؛ لااقل تشویقهای مخاطبان که این را میگوید. «همایون شجریان» بعد از آن آوازی میخواند برگرفته از آوازِ استاد کریمخانی و بعد هم «خوب شد» را باز با ملودی سهراب پورناظری. اما «با من صنما» و «دل به دل» را که «همایون» میخواند با استقبالِ بسیار زیادِ مخاطبان روبهرو میشود. هر چه هست خیلیها مدتها منتظرِ اجرای زندهی این آثار هستند که چند باری در خارج از کشور روی صحنه شده است.
در این میان همچنان مخاطب داستانِ زال و رودابه را دنبال میکند. آه از این اژدهای عشق؟ «عشق و صبر، انگار مار و پونه. یک جا جمع نمی شوند.» و باز واگویههای منجم. منجم می خوابد. صدایِ تصنیفی به گوش می رسد. آهای خبردار. تصنیف که به پایان می رسد ، منجم انگار بیدار شده از خواب.
حالا «رستم» به صحنه میآید. نه آن رستمی که تا پیش از این میشناسیم که خودش میگوید: «چون تو هرگز با رودابه وصال نخواهی یافت، و من هرگز به دنیا نخواهم آمد و در هیچ کتابی از کتابهای کتابخانهی بابل یا کابل یا تخت جمشید یا اسکندریه نامی از رستم نخواهد بود. پهلوانی نخواهد بود.»
داستانِ رستم و سهراب و اسفندیار این بار داستانِ دیگری است. رستم تخت نمی خواهد، آشوب هم. خون نمی خواهد، جز آزادیاش هیچ نمی خواهد. او روی پسرش خنجر نمیکشد. این نقل سیاه اندوهبار، این بار جورِ دیگری تمام میشود. «همایون» مرگِ اسفندیار را میخواند و ابر میبارد و ره خانه ندانیم بر اساس اشعاری از فردوسی و دهلوی و مولوی. نمایش تمام میشود؛ اما داستانِ رستم از این لحظه آغاز میشود. رستمی که فرزندِ اژدهاست.
اینها را «زال» میگوید به رودابه. در نمایشنامهای که «نغمه ثمینی» نوشته است؛ اما میدانید بگذارید همین جملهی زال به رودابه را بگذاریم سنگبنایِ نمایشی که این روزها روی صحنه است. دلیل؟ خیلی ساده است.
«همایون شجریان» و «سهراب پورناظری» در این سالها چند آلبوم منتشر کردهاند: «آرایش غلیظ و خداوندان اسرار و رگ خواب» همهشان هم با استقبالِ زیادی مواجه شدهاند. همهشان هیت شدند و آلبومهایشان توانسته تحرکی به جانِ بیجانِ نشر موسیقی دهد؛ کنسرت اما برگزار نکردند؛ از همان پروژهی «چرا رفتی» که هنوز هم رکوردارِ فروشِ بلیتهای کنسرت است تا همین حالا. راه میتوانست ساده باشد. اینکه «همایون شجریان» و «سهراب پورناظری» کنسرتِ این آثارشان را برگزار کنند؛ کنسرتی که تنوعِ قطعاتش بسیار چشمگیر میشد. از قطعاتی بر اساسِ تنبور گرفته تا ساز و آواز و قطعاتی مدرن. از همین حالا هم میتوان حدس زد که استقبال غوغا میکرد. شنیدنِ «با من صنما» و «آهای خبردار» به صورتِ زنده با آوازِ همایون و سازِ سهراب؛ چیزی نیست که بتوان به راحتی از آن گذشت؛ اما چطور است که این دو راهِ ساده را رها میکنند و میروند روی پروژهای کار میکنند که یک سال از وقتشان را میگیرد؟ لابد باید به همان سخنِ «زال» بازگشت؛ آنجا که میگوید: «عشق که میآید ، دیگر هیچ جایی امن و ایمن نیست.»
«پورناظری» یادداشتی نوشته است در بروشورِ کنسرت- نمایش «سی» که در آن میگوید: «روزی با «همایون» جان بودیم که خیال، ما را به سفری برد؛ به خانهای که «فردوسی طوسی» در حال سپری کردن سی سال رنجش بود. به هم گفتیم: «چه کسی جز یک عاشق نیروی آن را دارد که از تمامِ هستیاش در راهِ حفظ فرهنگ سرزمینش بگذارد؟ از فرزند و همسر و دستمایه و سرمایه؟ از دار و ندار بگذرد تا به عشقاش برسد؟ و چه عشقی پاکتر از عشق به فرهنگ و سرزمینی که مادر فرهنگها و تمدن و زادگاهِ اولین ملت بر روی کرهٔ خاک است؟» بله «اژدهایِ عشق» همانکه «پریِ» داستان آن را اژدهایی سهسر میداند: «می سوزی پسر . خاکسترت می کند عشق. قیس بی نوا یادت نیست که شد مجنون؟ یا بعد تر ها فرهادی که شد کوهکن ؟ یا خیلی خیلی بعدترها زنی که میشود ، زن سرخ پوشِ میدانِ سرایندهی ما ؟ بیخود که این همه نسرودهاند از مصائب عشق.»
اژدهای عشق اما کارِ خودش را از همان دیدارِ آهنگساز و خواننده کرده است. حدود یک سال و اندی پیش. در این مدت نشستهاند به فکر کردن. به کار کردن. به اینکه چه کنند تا «فردوسی» را به نسلِ جدید معرفی کنند. «فردوسی» آبروی ادبیاتِ ایران است. چه کسی هست که نداند اگر او نبود چیزی از زبانِ ما نمانده بود؟ اما مردم نمیشناسندش؛ تقصیرِ کیست؟ مهم نیست. مهم این است که «فردوسی» در سرزمینش غریب است. خیلی غریب. مثلِ موسیقی سنتی ایران. مثلِ خیلی از هنرهای اصیلِ دیگر؛ برای همین است که خواننده و آهنگسازی که در این سالها توانستهاند موسیقی ایرانی را به گوشِ خیلیها برسانند؛ حالا تصمیم گرفتهاند از میانِ مخاطبانِ انبوهشان که به دیدنِ کنسرت- نمایششان میآیند؛ کسانی را راغب کنند که سری هم به «شاهنامه» بزنند. شاید که موفق شدند.
در قدم اول از «امیر حسین ماحوزی» کمک میگیرند که بعدتر متن را هم دراماتورژی میکند. خیلیهای دیگر هم در این راه کمکشان کردهاند. از «نغمه ثمینی» که نمایشنامه را نوشته تا «اصغر دشتی» که کارگردانیاش را برعهده دارد و «حمید نعمتالله» که به عنوان مشاور در این پروژه حضور داشته است و البته «سحر دولتشاهی» و دیگر بازیگرانِ سی چون بهرام رادان، صابر ابر، مهدی پاکدل، بانیپال شومون و حسین صوفیان. در گروه موسیقی هم میتوان خیلی از نوازندههای نامدار را دید. از حسین رضایى نیا: دف، بندیر، آزاد میرزاپور: تار، نگار خارکن: کمانچه، صراحی، آیین مشکاتیان: ضرب زورخانه، کوزه، مهیار طریحى: سنتور، حمید خوانسارى: بربت، خورشید دادبه: رباب، شیده شکرابی: چنگ و البته آنسامبل شهرزاد: تینا جامه گرمی (ویولون)، یگانه حسینی نیا (ویولون)، نیلوفر سهی (ویولا) و نگار نوراد (ویولون سل ).
برنامه با صدایِ «همایون شجریان» و همراهی ساز «سهراب پورناظری» و «آیین مشکاتیان» شروع میشود: «وقت، وقتِ سفری شیرین است/ نقل ایران و کهن آیین است/ قصهی ماست که شادی دارد/ قصهی ماست اگر غمگین است.» نام قطعه «آغاز» است و بر اساس ملودیای از پورناظری. بعد از آن اما واگویههای منجمی است که سی سال است نشسته پایِ این جام اختر نما و دارد نگاه می کند به این همه آشوب و نه نجات را پیدا می کند و نه نجات دهنده را؛ اما او خوب میداند که: «خیلی بد جور است که آدم بمیرد و یک شب عجیبان غریبان هم در زندگی اش نداشته باشد.» و عجیبان غریبانتر از این اتفاق؟ اینکه این همه آدم بیایند و دست به دستِ همدیگر بدهند و این کار را هر شب روی صحنه ببرند؟ خب ممکن است خیلیها دوستش نداشته باشند؛ اما خیلیها هم دارند؛ لااقل تشویقهای مخاطبان که این را میگوید. «همایون شجریان» بعد از آن آوازی میخواند برگرفته از آوازِ استاد کریمخانی و بعد هم «خوب شد» را باز با ملودی سهراب پورناظری. اما «با من صنما» و «دل به دل» را که «همایون» میخواند با استقبالِ بسیار زیادِ مخاطبان روبهرو میشود. هر چه هست خیلیها مدتها منتظرِ اجرای زندهی این آثار هستند که چند باری در خارج از کشور روی صحنه شده است.
در این میان همچنان مخاطب داستانِ زال و رودابه را دنبال میکند. آه از این اژدهای عشق؟ «عشق و صبر، انگار مار و پونه. یک جا جمع نمی شوند.» و باز واگویههای منجم. منجم می خوابد. صدایِ تصنیفی به گوش می رسد. آهای خبردار. تصنیف که به پایان می رسد ، منجم انگار بیدار شده از خواب.
حالا «رستم» به صحنه میآید. نه آن رستمی که تا پیش از این میشناسیم که خودش میگوید: «چون تو هرگز با رودابه وصال نخواهی یافت، و من هرگز به دنیا نخواهم آمد و در هیچ کتابی از کتابهای کتابخانهی بابل یا کابل یا تخت جمشید یا اسکندریه نامی از رستم نخواهد بود. پهلوانی نخواهد بود.»
داستانِ رستم و سهراب و اسفندیار این بار داستانِ دیگری است. رستم تخت نمی خواهد، آشوب هم. خون نمی خواهد، جز آزادیاش هیچ نمی خواهد. او روی پسرش خنجر نمیکشد. این نقل سیاه اندوهبار، این بار جورِ دیگری تمام میشود. «همایون» مرگِ اسفندیار را میخواند و ابر میبارد و ره خانه ندانیم بر اساس اشعاری از فردوسی و دهلوی و مولوی. نمایش تمام میشود؛ اما داستانِ رستم از این لحظه آغاز میشود. رستمی که فرزندِ اژدهاست.
تاریخ انتشار : دوشنبه 23 مرداد 1396 - 16:16
دیدگاهها
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم ....
بلیط هاش تموم شد..دوباره تمدید میشه؟
بی نظیر بود
تمدید میشه آیا ؟؟؟؟
بی نظیر در آسمان با صدای عزیز
كسي هست بليط نمايش سي را داشته باشه ولي به هردليلي نميتونه برهچون من بليطش گيرم نيومده!
بیصبرانه منتظرم بلیط فروشی دوباره شروع بشه....موفق نشدم این چند روز رو بگیرم
چقد دلم میخاست ببینم
همه چیز عالی فضای زیبای کاخ سعد آباد... نورپردازی بسیار زیبا در اطراف و به درختان بلند و رویایی .. صدای بینهایت زیبای آقای همایون شجریان ... هنر نمایی هنرمندان تاتر که جای ستایش داشت ... هم آوایی زیبا ... و اشعار جادوانه فردوسی ... نوازندگان جوان ... خدایا عزیزان هنرمندمان را در پناه خود حفظ کن.
افزودن یک دیدگاه جدید