مرثیهای برای مردی با گلچینِ مرواریدهای نادر در سینهاش، استاد «نادر گلچین»
خداحافظ صدا و جانِ مخملین
[ آرش نصیری - روزنامهنگار، مدیر و مجری برنامه هزار صدا ]
«حالا دیگه گوشهنشینِ شهر خاموشیام
اسممو اگه بخوای، گل فراموشیام...»
آخرین فرصتی که میشد صدای ایشان را از نزدیک بشنوم، دو سه سال پیش بود؛ یک مراسم افطاری در موزه موسیقی که بسیاری از بزرگان موسیقی و آواز در آن مهمان بودند. مجری مراسم، عباس سجادی بود و با رندی، از همه خواست که چند بیتی هم آواز بخوانند. همه خواندند؛ اما استاد گلچین بعد از صحبتهایی -که مثل همیشه دلنشین بود- گفت آنقدری واقعبین و باهوش هست که نخوانَد و نخواند. میدانست صدایش در نمیآید. میدانست از آن صدای مخملین چیزی نمانده؛ که آن صدا، آن جان، آن شور سالها است که در صندوقخانه دلش حبس شده است. صدایی شریف و مخملین که اصالت و ریشه داشت و چون خود ایشان، شریف و دلنشین بود. صدای مردی که حافظه موسیقایی ما را رنگین و عطرآگین کرده است.
***
گلچینی از مرواریدهای نادر در سینه این مرد بود. صدا و جانی مخملین داشت. عاشق شعر و ادبیات بود و درک بسیار ویژهای از کلام داشت و شاید یکی از مهمترین رازهای دلنشینی آوازها و ترانههایش، همین توجه و اشراف به راز درونی و موسیقی کلام بود.
عاشقانه زیست و راه نجاتش برای جهان و انسان هم همین عشق و محبت بود. خود ایشان در جشن تولد هشتادسالگیشان -که به ابتکار دوست شاعرم ابراهیم اسماعیلی اراضی در خانه شعر برگزار شد- هم به این نکته مهم اشاره کرد: «من از دوران نوجوانی عاشقپیشه بودهام و عاشقگونه زندگی کردهام؛ عشق به معنای کلی کلمه. حالا از حرکت آب در جویباری شده، تماشای کوهستانی شده، جنگل و درخت و بیابانی شده؛ و البته میبینیم که عشق در متن همه این مسائل هست. علت اینکه در خواندن، اشعاری را انتخاب میکردم که رنگوبوی عاشقانه داشته باشد هم همین است. مثلاً هیچوقت غزلی را انتخاب نکردهام که در آن مسائل عاشقانه نباشد. اگر مردم به من محبتی دارند، بهخاطر آن احساس درونی من است که بهصورت تحریرها و حالتها -بیشتر حالتها- بروز میکند و من خدا را شاکرم که این حالت و این طرز و این لفظ و این بیان را به من داده که تا این اندازه مورد قبول علاقهمندان به هنر باشم.»
یکی از سمبلهای رمانتیسیسم در موسیقی ایران بود؛ بدون آنکه هیچگاه درگیر سانتیمانتالیسم شود. اگر بخواهیم با شاعران مشهور قیاس کنیم، استاد گلچین مثل سهراب سپهری بود. (روزگاری احمد شاملو درباره سپهری گفته بود که وقتی مردم دارند کشته میشوند، او دارد از «بنشینیم لب آب» و «سپیدار بلند» و... میگوید و حالا، بعد از سالها مشخص شده که عشق و دوست داشتن و مهربانی چه کارکرد بهتری دارد و نگاه سهراب تا چه حد درستتر است برای نیل به مقصود و خوشبختی بشر).
استاد گلچین همیشه و در همه حال عاشق بود. مردم کوچه و بازار به کنار، بنده بیش از هجده سال است که در کنار اهالی موسیقی و بزرگان این عرصه هستم و کسی را ندیدهام که دوستش نداشته باشد یا از ایشان رنجیدگی داشته و پشت سر ایشان چیزی بگوید. همه، هم دوستش داشتند و هم از ویزگیهای هنر و صدای جادوییاش تعریف میکردند.
حیف این صدای نجیب و مهربان نبود که قبل از چهلوپنج سالگی در آن سینه عاشق محبوس بماند؟
«غنچهها وقتی وا شدن، گلها همه در اومدن
باغ شده بود شهر فرنگ، از گلای رنگ و وارنگ
خدای عاشقون اومد، رو هر گلی اسمی گذاشت
از این که من تو شاخهها، پنهون بودم خبر نداشت»
***
گفته بود که استاد خاصی نداشته و خود، با تلاش و پشتکار و عشق، مسیرش را پیدا کرده بود. تکیه اصلی او به سیرت و ذهن زیبایش بود؛ هرچند که بعدها با اکثریت قریببهاتفاق استادان بزرگ تاریخ موسیقی ایران همکاری کرد و طبیعتاً روز به روز بهتر و مسلطتر شد. صدای خاص پخته و پرورشیافته گاچین با آن تحریرهای شمرده و پخته، یکی از ماندگارترین صداهای این مرز و بوم است. آهنگهایی چون «نوای کاروان»، «یوسف گمگشته»، «مرغ سحر»، «ناوک مژگان»، «کوچهباغ»، «قصه شهر عشق»، «مسبب»، «من دیگه بچه نمیشم»، «اون وقتا دیوونهم بودی» و بسیاری دیگر از نغمهها، با این صدای مخملی و ویژگیهای نادر آن، ماندگار شدهاند.
بدون تفاخر و خودنمایی و با نهایت صداقت میخواند. نه تکنیکنمایی داشت و نه حس زیادی و اضافهکاری. همهچیز به اندازه و متناسب. مثل چهره و پوششاش. مثل رفتار اجتماعی متناسب و مردمداریاش.
استاد نادر گلچين صاحبسبک بود و صدای ويژه خودش را داشت و به قول محمد جواد کسایی در سخنرانی بزرگداشت استاد در اصفهان «با صدایی که نه تقلید از دیگران بود و نه دیگران میتوانستند از او تقلید کنند، بر تارک آواز ایران خوش درخشید.»
هنر ایشان مورد قبول خاص و مورد توجه و علاقه فراوان عام بود و استاد هرچند به لبه موسیقی مورد توجه عام هم نزدیک شد، اما هیچگاه به عوامگرایی نغلتید.
نادر گلچین در برنامههای مختلف رادیو -بهویژه برنامه «گلها»- فعالیت چشمگیری داشت و با هنرمندانی چون فرامرز پایور، منصور صارمی، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی، علیاصغر بهاری، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، فریدون شهبازیان، فضلالله توکل و بسیاری دیگر از بزرگان همکاری کرد.»
آلبومی که در حوزه موسیقی پاپ با آهنگسازی عماد رام خواند، یکی از ماندگارترینهای موسیقی ایران است. صدای او بسیار با موسیقی ارکسترال هماهنگی داشت و همراهی ایشان با ارکسترهای فرامرز پایور، عباس خوشدل، عبدالکریم مهرافشان، عماد رام و مصطفی کمالپورتراب نغمههای ماندگاری را به یادگار گذاشته که متأسفانه اغلب این آثار گرانقدر، در آرشیوهای ارشاد محبوساند. (البته اگر از بین نرفته باشند. متأسفانه گلچین در ماههای آخر هم پیگیر گرفتن چند اجرا از این آرشیوها بود و در حسرت بازشنیدن این اجراها ماند.)
***
«مرغ حق روز رو خبر کرد
شب تاریک رو سحر کرد
بعد از اونهمه سیاهی
شب از این کوچه سفر کرد
مرغ حق تو گوش ماه نغمهشو خونده
توی کوچه واسه شب جایی نمونده»
متولد آذر (ماه آخر پاییز) بود و یک روز مانده به پاییز هم پرکشید؛ اما همیشه بوی بهار میداد.
آن کارمندی که استاد را تا مرز عصبانیت و سکته برده بود و دیگرانی که این گوهر ناب فرهنگ ایرانی را اذیت و خاموش کردند، حالا فرصت دارند تا وقتی که جسم این بزرگ روی زمین است، از ایشان حلالیت بطلبند (و بزرگان دیگر را دریابند.) نگران استاد گلچین هم نباشند. او مهربان است و میبخشد. در وجودش ذرهای خشم وجود نداشت و سراسر مهربانی و لطافت بود. آن شب مراسم بزرگداشتش که آنگونه عصبانی شد و لفظ «کارمند سبکمغز» را به کار برد هم یکی از معدود عصبانیتهای استاد بود.
آن شب مرد آوازها و ترانههای مخملی و مهربان به ستوه آمده بود و از کینهتوزیهای یک کارمند جوان در ارشاد گفت و حقی که از ایشان ضایع کرده است. از کسی توقعی نداشت. توقعاش فقط این بود که حداقل حقوق مسلمشان را بدهند.
البته همان شب هم همهچیز با مهربانی تمام شد. باید هم اینطور میشد. استاد یک عمر مهربانی کرد و مهربانی آموخت و مهربان خواند. لطیف چون ابر، چون گل، چون خیال. صدایی چون مخمل، چون شیرینی، چون اشک و شادی، شادی و اشک شوق. مردی برای مردم، برای عشق، برای محبت.
آن شب خاطرهها گفتند و از جمله خاطرهای که یکی از بزرگان گفت (و الان یادم نیست که کدامیک از نوازندگان گروهشان بود). او خاطرهای را تعریف کرد از یکی از دفعاتی که برای کنسرت به یکی از شهرستانها رفته بودند و بین راه بازگشت، سربازی به داخل اتوبوس آمده و گفته بود آرزو داشت کنسرتشان را ببیند و صدای استاد را از نزدیک بشنود؛ اما به او مرخصی نداده بودند و استاد، گروه را همانجا در اتوبوس به راه انداخته بود تا آن سرباز شهرستانی آرزو به دل نماند. سرباز که اینهمه مهربانی و مردمداری را باور نداشت، اشک میریخت و گوش میکرد. مثل حاضران در سالن ارسباران که اشک میریختند و برای بزرگواری این مرد برخاستند.
لفظ «آقا» برازنده استاد نادر گلچین بود. یک عمر «آقا» زندگی کرد.
***
نسیم غمش مرا میبرد به شهر بینشانها
من آن آتشم که واماندهام به جا از کاروانها
حالا آرامتر از همیشه است. رفته به سرزمین آرامش. استاد پایور منتظر ستاره آرام و مهربان ارکستر بینظیرش بود. دو هنرمند بزرگی که سالهای آخر عمر پربارشان را با درد و بیماری سپری کردند و مرگشان، نه مرگ که رهایی از درد و رنج بود. آنها تا ابد در سینههای مردم عاشق خانه دارند و مرگ برای آنها معنایی ندارد.
«وقتی که شهر عشقو، تو آسمونا ساختن
واسه شما تو اون شهر، یه باغ زیبا ساختن
رو سردرش گذاشتن، گوهر شبچراغو
باغبون محبت گلکاری کرد اون باغو...»
باغ زیبا و گلکاریشده بهشت جایتان باد که باغ موسیقی و عشق را در دلهای ما ساختید.
خداحافظ آقای هنرمند. خداحافظ صدا و جان مخملین...
تاریخ انتشار : شنبه 1 مهر 1396 - 17:02
دیدگاهها
سلام. دلم دم دمای صبح هوای صدای نادر گلچین رو کرد. آهنگ از من گریختی رو گوش کردم وبعد سری به اینترنت زدم که صفحه شما رو دیدم. واقعا بسیار به جا در مورد این استاد بزرگوار صحبت کردید ، متن زیبایی بود و تشکر میکنم ، نظر شخصی من اینه که صدای نادر گلچین زیباترین صدایی بوده که بین خوانندگان موسیقی ایرانی شنیدم. با تشکر از شما
افزودن یک دیدگاه جدید