گفتوگو با آهنگسازی که راز خوب زندگی کردن را میداند، به مناسبت هشتادمین سالروز تولدش
لوریس چکناواریان: چه میگویید؟ من فقط بیست و چند سال سن دارم!
موسیقی ما - وقتی آن زنِ غمگینِ تنها در آن هوای سرد، پنهان در گاری فرسوده با تشویق و اضطراب خودش را به ایران میرساند؛ هیچ از سرنوشتِ غریبی که در انتظارش بود، خبر نداشت. او از وطنِ گریخته، داشت به وطنِ قدیمیترش برمیگشت. بیآنکه بداند در ایران عاشقِ مردی میشود که ناگزیر میشود باز هم فرار کند؛ این بار با همراهی او برای آنکه خانوادهاش را راضی کند به وصالِ عاشقانهاش. زن لابد نمیدانست فرزندی به دنیا میآورد که بزرگترین آهنگسازانِ دنیا را به تحسین وامیدارد و آثارِ مهمی میآفریند و ارکسترهای بزرگی را رهبری میکند. او اما خوب میدانست فرزندش قلبی بزرگ خواهد داشت؛ این را میدانست؛ چون «عشق» تنها چیزی بود که به او داده بود. «لوریس» حالا، هنوز هم، همان کودکِ بزرگی است که وقتی نامِ مادرش میآید؛ عمیق میشود و میگوید که با فکر کردن به او گاهی میگرید. مادرِ رنجدیده؛ فرزندِ بزرگی به دنیا آورده است و همین هم سپاسِ آن همه رنج است. معاشرت و صحبت با «لوریس چکناواریان» اقبالِ بزرگی است. نه به این خاطر که آهنگسازِ بزرگی است- خیلی از آهنگسازهای بزرگ را اصلا نباید دید تا بشود آثارشان را همچنان دوست داشت- نه به خاطرِ اینکه با بسیاری از ارکسترهای بزرگِ دنیا همکاری داشته است – که این به تنهایی اعتلایی نیست- و نه به خاطرِ اینکه هنرمندی جامعالاطراف است؛ معاشرت با او برای این لذتبخش است که میتوان با نگاهِ او دنیا را دید و برای چند لحظه هم که شده؛ فکر کرد که میشود این زندگی را دوست داشت. میشود آدمها را هر اندازه هم که بد، بخشید و میتوان دلشکسته شد و همچنان عاشق ماند. برای همهی اینهاست که به مناسبتِ سالروزِ تولدش با او از همه چیز گفتیم جز موسیقی. موسیقیدانِ بزرگ حرفهای مهمتری دارد:
- خب این گفتوگو برای هشتاد سالگی شماست.
- واقعا؟ بیشتر از بیست و یکی – دو سال به شما نمیآید. خوب ماندهاید.
- دنیا در بیست و یک سالگی چطور است؟
- این نگاهِ یک موزیسینِ است که نقاشی هم میکند.
- بله؛ میدانم؛ حتی میدانم که قرار بوده در نوجوانی فیلمساز هم بشوید.
- ما خیلی چیزها از شما میدانیم؛ اما از همین نقاشی شروع کنیم؛ کاملا هم خودخوداهانه. چون هنرِ مورد علاقهی خود من هست.
- برای همین موزیسین شدید؟
- و بعدتر همین چند سالِ قبل نتها را نقاشی کردید. خب اگر الان 21 ساله باشید، آن وقتها خیلی جوانتر بودید دیگر.
- بعد هم که شعر گفتید و داستان نوشتید.
- این را دیگر نمیدانستم. اعتراف میکنم.
- آخر موسیقی نمیدانست مثلِ شما.
- موسیقیدان شدید.
- برسیم به داستاننویسی. میدانید نویسندهها معمولا آدمهای عجیب و غریبی هستند.
- بله واقعا، حتی آنها که ادای نویسندهها را هم در میآورند؛ عجیب و غریب هستند؛ مثلا به من نگاه کنید.
- شما اما هستید. خیلی زیاد. کی اولین بار شعر گفتید؟
- اگر میشود.
- وقتی شما از عشق حرف میزنید. آدم دلش میخواهد باز عاشق شود.
- بله خیلیها. عاشقهای دلشکسته.
- چطور این همه عشق در وجودتان جا میگیرد. حیرتانگیز است.
- هنوز هم عاشق میشوید؟
- برگردیم سراغِ نوشتن. شما معمولا چه زمانی شروع به نوشتن میکنید؟
- گفتید اتوبوس. عکسی که شما سوارِ اتوبوس بودید، خیلی سر و صدا کرد؟
- خب خیلی از موزیسینها سوار اتوبوس نمیشوند.
- فراموش کنید استاد. شما به تازگی «خرستان» را منتشر کردید. اسمِ عجیبی برای یک کتاب نیست؟
- نه. خیلی هم دوست داشتنیاند.
- یک نگاه به آدمهای اطرافتان بکنید؛ مثلا به آن خانم و آقا یا آن چند دختر. حتی به این خانواده. همه غمگیناند؛ شما اما مدام میخندید.
- گریه هم میکنید؟
- چه وقتهایی گریه میکنید.
- آدمها همیشه به مادرشان که فکر میکنند؛ گریه میکنند.
- چطور دنیا برای شما این همه زیباست.
- با این همه کار، کِی مینویسید؟ کی نقاشی میکنید؟ کی موسیقی میسازید؟
- شما خیلی جاها زندگی کردهاید. اروپا، ارمنستان، امریکا، تهران؛ اما همیشه از بروجرد یک طورِ دیگری حرف میزنید.
- شما آدمِ خوشبختی هستید. این همه سفر کردن خیلی شانسِ بزرگی است.
- سفرهایتان هم عجیب است. شما در امریکا زندگی میکردید؛ اما بعد از زلزلهی ارمنستان به این کشور رفتید.
منبع:
سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1396 - 11:03
دیدگاهها
❤️❤️
بزرگ مرد موسیقی
بسیار مبارک بادش
عشقه استاد چکناواریان❤❤❤
همشهری ما سلامت باشی
ostad e doust dashtani iran zaminam
چرا این مرد این قدر خوبه
با ارزوي طول عمر با سلامتي
افتخار میکنم که همشهری این فخر هنر جهان هستم
❤
خداوندبزرگ این سرمایه ارزشمندرابه سلامت نگهدارد
عشقه این مرد
سرشون سلامت ?
افزودن یک دیدگاه جدید