برنامه یاد بعضی نفرات
 
صادقی: «پدرخوانده شدن را دوست دارم»
مجموعه‌ی اعترافات یك عقاب كه خراج تنها بودن‌اش را می‌دهد؛ گپ‌وگفت مفصل و خواندنی با رضا صادقی
صادقی: «پدرخوانده شدن را دوست دارم»
موسيقی ما- رسول ترابی: در آستانه‌ی انتشار آلبوم جدید رضا صادقی و یك شب تا صبح در شبی مهم با هم گپ زدیم. او كلاً آدم عجیبی است، هنوز هم به مشكی اعتقاد دارد، آهنگی را تا كاملاً دوست نداشته باشد نمی‌خواند، به دنبال تجربه‌های تازه در زندگی خودش و باب كردن آن در زندگی دیگران است، حرمت رفاقت را تا امروز رعایت كرده، به مهمان نه نمی‌گوید و مهمان‌نواز است و ... .
یك شب كامل تا صبح را در كنار او و آهنگ‌هایش، دلتنگی، آرزوها و ناگفته‌هایش با تمام مشكی‌هایی كه در اطرافش است، گذراندیم تا هم به مجموعه‌ای از ناگفته‌هایش تا به امروز برسیم و هم قسمت دوم مستندی كه به اسم «جعبه‌ سیاه» از او در حال ساخت است، كامل‌تر شود.
رضا صادقی‌ امروز دیدن دارد. او هنوز با خاطرات و آنچه كه دارد، زندگی می‌كند و می‌گوید هیچ‌وقت خدا را فراموش نخواهد كرد، حتی برای چند ثانیه. او دنیا را نگه‌داشت تا به آغوش خدا برسد.
در این پرونده رضا صادقی‌ امروز را با هم مرور خواهیم كرد.

از «وایسا دنیا» به «یكی بود، یكی نبود رسیدی». این دو تا با هم چه فرقی دارند؟
این آلبوم «وایسا دنیا» نیست. من از دنیا پیاده شده‌ام و خواسته‌ام به مخاطبم بگویم كه از دنیا پیاده شده‌ام.

كه چی بشود؟
من هم همین سؤال را از خودم كردم.گفتم الان مخاطبم می‌گوید پیاده شدی كه شدی، به من چه، اصلاً برای چی پیاده شدی؟ بعد با خودم گفتم الان كه پیاده شده‌ام، كجا می‌خواهم بروم. جوابم فقط یك كلمه بود: آغوش خدا. دوست ندارم آغوش خدا طوری تعبیر شود كه مرگ را به یاد بیاورد. نمی‌خواهم این جور جا بیفتد كه باید بمیرم و پیش خدا بروم و این‌طور حرف‌های كلیشه‌ای.

حالا آغوش خدا را چه چیزی می‌بینی؟
لبخندهایش را می‌بینم. همانی كه گفته‌ام توی آغوش تو از درد خبری نیست، از دروغ و حرف‌های زرد خبری نیست، نمی‌بینی كسی از هراس نونش/ جلو حرف ناصواب، بندشه زبونش ... . اگه قرار بود از مرگ بگویم كه از نون و حرف نادرست و ناصواب و ... نیازی نبود كه حرف بزنم. یا مثلاً جای دیگری می‌گویم: «توی دنیا هر چیزی قیمتی داره، حتی وجدان/ اینارو هیچ جا ندیدم، نه تو انجیل نه تو قرآن». یعنی تو با همه لطافت‌ها و لبخندهایت در همه‌جا و همه ادیان، فقط از لبخندهای مهربانت است كه در همه‌جا حضور داری. من هم از این بزرگی، لطاقت و مهربانی‌ات است كه چیزی را می‌فهمم. خواستم این نگاه را تعریف كنم.

تنظیم «آغوش خدا» متفاوت با آهنگ‌های این تیپی است كه می‌شنویم.
تنظیمی را ایمان حجت انجام داده است. با ایمان خیلی دوباره این كار صحبت كردیم. ایمان می‌گفت نمی‌خواهم یك فضایی باشد كه همه شنیده باشد. ما می‌خواستیم ادغامی از فرهنگ و اعتقاداتمان با تفكرات زیبایمان كه با آن زندگی می‌كنیم، باشد. ما نخواستیم به كیك و بیس تكیه كنیم. ما خواستیم تأكیدمان روی كلام باشد.

در آلبوم قبلی‌ات هم كه با هم گفت‌وگو كردیم، صحبت از لج‌بازی و... بود. كلاً متفاوت دیده‌شدن را دوست داری؟
(می‌خندد) وایسا دنیا یك جور لج‌بازی بود. البته نه نوع بدش. لج‌بازی خوبی بود با دنیایی كه همیشه ما گفته‌ایم این جور كه ما می‌خواهیم باش و نشده. آن زمان گفتم كه خب تو نمی‌خواهی آن‌طور كه من و ما دوست داریم باشی، عیبی ندارد،‌ پس وایسا من می‌خواهم پیاده شوم برای ساختن دنیای جدید. «وایسا دنیا» مثل «مشكی رنگه عشقه» بود. هر دو اینها نقض عادت‌ها هستند. اما نقض عادت «وایسا دنیا» خیلی بزرگ‌تر بود. عادت چرخیدن جهان و تكرار مكررات. خواستم آن‌طوری آن عادت را بشكنم، حتی اگر نشود.

كلاً دوست داری این‌جوری زندگی كنی؟
صد در صد. من هم می‌توانم خیلی از این آهنگ‌های روز و تیپ‌ مهمانی به ترجیع بندهای عجیب غریب را بخوانم، اما من چیزی را خوانده‌ام كه احساس می‌كنم می‌شود روی آن فكر كرد. نه این كه خدای نكرده حمل بر نصیحت باشد، اما می‌شود حمل بر پیشنهاد باشد. واقعیت این است كه من نه خواننده‌ام، نه شاعرم و نه آهنگسازم. تواضع هم نمی‌كنم، عین واقعیت را می‌گویم. من صرفاً آدمی هستم كه فكر می‌كنم. حالا فكرش خوب یا بد است بماند.

این نقص یا خرق عادتی كه می‌گویی یك روحیه باغی‌گری را به همراه خودش دارد. این یاغی‌گری از كجا می‌آید؟
قصه، قصه تفكر شخصی است. یك نوع روش زندگی كه صرفاً مال من است. اگر من گاهی اوقات از بغض می‌گویم، از عشق می‌گویم، از نزدیكی و دوری می‌گویم، انسانی هستم كه مثل بقیه احساس دارد. اما گوشه‌ای هم از من انسانی است كه مثل بقیه نیست، این یاغی‌گری از آن نقطه وجودی من است كه مثل بقیه نمی‌خواهد باشد. من می‌خواهم مدل خودم باشم. و این گاهی به خودم هم اتكا می‌شود. گاهی هم به خودم ایست می‌دهم. رضا صادقی وایسا، اینجا داری بد می‌روی. قرار نیست من تكرار بشوم و گرنه این آلبوم می‌شد مثل قبل و تمام می‌شدم و این می‌شد مهر انتخابی رضا صادقی و تسلیت به روح هنری‌اش. حالا اگر نیمه‌جانی هم گرفته‌ام، این هنر كم از همین بود كه به دنیای خودم گفتم، وایسا. من حاضرم آن عقابی باشم كه سالی یك خرگوش گیرش می‌آید كه بخورد و زنده بماند، اما روی قله بمانم. خراج عقاب تنها بودنش است. اما می‌شد بهتر از سالی یك خرگوش خورد و بیشتر با خیلی‌ها بود، اما كلاغ بود.

وقتی آلبوم‌هایت و آهنگهایت را كنار هم می‌گذارم به یك نوع موعظه كردن مخاطب توسط تو می‌رسم، كلاً موعظه كردن مردم را دوست داری؟
موعظه نمی‌كنم، پیشنهاد می‌دهم.

این پیشنهادها از كجا می‌آیند؟
از خلوت‌هایم. از خلوت‌هایی كه در آنها فقط و فقط فكر می‌كنم. من در خلوت‌هایم زنده نیستم، زندگی می‌كنم. این زندگی كردن پیشنهادهایی را برای خود من می‌آورد كه آنها را اعمال می‌كنم و وقتی می‌بینم قشنگ هستند، دلیلی نمی‌بینم كه آن‌ها را به مخاطبم هدیه نكنم. این هدیه من به مخاطبم است.

بعضی جاها هم انگار داستان می‌گویی، درست مثل مداح‌ها.
شاید تحت تأثیر آنها هم باشم. بعضی جاها قصه می‌گویم و داستان تعریف می‌كنم. درست مثل همان‌هایی كه در این آلبوم هم هست. می‌دانی كه من مداحی هم می‌كنم، نوحه هم می‌خوانم. آهنگ‌هایم گاهی تا جایی‌كه به سوز آن برمی‌گردد، به نوحه پهلو می‌زنند. مرحوم مؤذن‌زاده اردبیلی اذانی كه می‌خواند، در دستگاه بیات ترك بود. این موضوع را خیلی‌ها نمی‌دانند و اگر یكی در همان قالب دستگاهی آوازی بخواند، می‌گوید اِ دارا اذان می‌خواند. من قالب سنتی نوحه‌خوانی را دوست دارم، چون خودم بچه‌‌ای هستم كه از یك خانواده كاملاً مذهبی كه نوحه هم می‌خوانم. من همیشه دهه محرم برای نوحه‌خواندن می‌روم بندرعباس، در مسجدی كه پدرم متولی آنجاست و این بهترین لحظه زندگی من است. شاید كه نه، حتماً موسیقی‌ام گاهی از اوقات تحت‌ تأثیر نوحه‌خوانی‌ام هم باشد.

تا از بحث خدا خارج نشده‌ایم، نامه‌هایی كه برای خدا می‌نوشتی چی شدند؟
چندتایی‌شان را چاپ هم كردم ولی اگر راستش را بخواهی احساس كردم كه هنوز خیلی ناقص هستند و یك جاهایی دیدم كه از حد خودم خارج شده‌ام.

یعنی چطور شده بودی؟
احساس كردم كه خیلی محق شده‌ام. از اینكه حس كنم كه همه حق با من است بدم می‌آید می‌دانی چه می‌گویم؟ حس خوبی از این حس ندارم ولی پیگیرش هستم.

با خودت كلنجار رفتی؟
خیلی. آقاجان این موضوع خوبی نیست كه تو حس كنی همیشه حق با تو است. من همیشه اعتراف كرده‌ام كه آدم دل نازكی هستم ولی اعتراف هم می‌كنم كه قدرت دارم. سر این دل نازكی نباید خودم حق بدهم كه تو را برنجانم. حالا بیا این را گنده‌ترش كن كه می‌خواهی در قالب یك كتاب ارائه‌اش بدهی. این دیگر بدتر می‌شود. بی‌رودروایسی بگویم در بعضی جاها خودم را خیلی فهمیده جلوه می‌دهم.

این اعتراف خوبی است.
اتفاقاً به همین خاطر هم فكر كردم كه اگر بیشتر مطالعه كنم و بیشتر بدانم و بنویسم خیلی خیلی بهتر است.

خب، من این ویژگی‌ها را كنار هم می‌گذارم. دل نازك، قدرتمند، شكسته نفسی كه تهش به خوب دیده شدنت می‌رسد و صددرصد هم علاقه‌مندی كه دیده شوی...
خب یعنی كه چی؟

من فیلم پدرخوانده را خیلی دوست دارم.
منظورت را دقیق‌تر بگو. من هم دوستش دارم.

پدرخوانده‌ شدن را دوست داری؟
(فكر می‌كند)

نه نمی‌توانی بگویی. فكر می‌كنم آرزویت همین است. صحبت‌ها و روحیات و كارهایت را كنار هم كه می‌گذارم به همین می‌رسم.
(با صدای بلند می‌خندد) اگر بد تعبيرش نكنند آره. اعتراف خوبی بود.

می‌خواهم یك سؤالی را بپرسم كه شاید كسی نتوانسته از تو بپرسد. فكر می‌كنی مردم تو را به خاطر آهنگهایت دوست دارند یا در این دوست داشتن نوعی توهم هم وجود دارد.
به‌خاطر پاهایم و اینكه عصا دستم است می‌پرسی؟

دقیقاً.
اتفاقاً برای خودم هم این موضوع جای سؤال داشت. همیشه اذیتم می‌كرد. یعنی همیشه با خودم و در ناخودآگاه خودم با آن درگیر و دچارشك بودم. با خودم قرار گذاشته بودم اگر برایم ثابت شد كه مردم به خاطر ترحم به من آهنگ‌هایم را گوش می‌كنند، خوانندگی را كنار بگذارم. تصمیم واقعاً جدی بود. كنسرت سعدآباد پیش آمد، آنهمه جمعیت آمدند ولی باز هم این حس بد با من بود. كنسرت‌های بعدی هم همین حس را داشتم كه نكند مردم به من ترحم می‌كنند. خدا به من خیلی لطف دارد. یك جایی خیلی شیك به من گفت ابله. دقیقاً همین را گفت. گفت ابله، من یك چیزی به تو داده‌ام كه ثابت می‌كند خیلی دوستت دارم. همه عصا ندارند ولی تو داری. من یك چیز اضافه به تو داده‌ام. حالا این را یكجوری به من گفت كه مطمئن شدم چقدر من را دوست دارد.

چه‌طور گفت؟
یك روز یك آقایی خیلی شیك و اتو كشیده پیش من آمد و گفت می‌توانم چند لحظه وقتتان را بگیرم. با خودم گفتم لابد مثل بقیه می‌خواهد عكسی با هم بگیریم یا می‌خواهد درباره كارهایم صحبت كند و ... . ولی چیزی را از من خواست كه از خوشحالی‌اش می‌خواستم داد بكشم. گفت دوست دارم فقط با عصایت عكس بگیرم. آن لحظه دوست داشتم لپ خدا نزدیك بود تا یك ماچ گنده از آن می‌كردم كه اینقدر عزیز و بزرگ است.

همین اتفاق آن حس بد را عوض كرد؟
دقیقاً، همین اتفاق همه ذهنیت‌های بد گذشته را از بین برد. تا دو سه سال بعد از شناخته‌شدنم هر وقت كسی از من تعریف می‌كرد، توی دلم می‌گفتم الان با خودش می‌گوید آخی رضا صادقی بیچاره، عصا دستش است ولی الان می‌بینم كه بدون هیچ ترحمی می‌گوید اِ رضا صادقی، عاشقتم. می‌بینم كه دوستم دارند و این موضوع من را می‌كشد. عاشقم می‌كند.

هیچ‌وقت نخواستی خوب بشوی؟
نه اصلاً.

ولی من شنیده‌ام كه گفته‌اند می‌توانند پاهایت را خوب كنند ولی خودت نخواسته‌ای؟
این‌طور هم نبوده كه بخواهم یا نخواهم. باید بروم لندن و در آنجا بستری و عمل شوم تا ماهیچه‌های پاهایم را عوض كنند.

این كار را می‌كنی؟
الان نه، شاید آن زمانی هم كه من بخواهم دیر بشود.

چرا به خودت ظلم می‌كنی.
الان احتیاجی به این ندارم.

الان مثل همه كارهای زندگیت، باز هم مصلحت اندیشی می‌كنی؟
مصلحت من در فكرم است. من مغزم، من فكرم، من ایده‌ام، من یك آدمم. من ایده‌آل‌ها را دارم. وقتی باصدایم در دل و قلب همه راه می‌روم، حالا چه احتیاجی است كه روی آسفالت بی‌جان با پاهایم راه بروم. آن آسفالت است و بی‌جان. این قلب مردم است و عشق.

امیدوارم فقط دیر نشود. من می‌دانم تو یك جایی را به قول خودت كشف كرده‌ای كه به آن «حیاط خدا» می‌گویی.
(می‌خندد) این‌ها را از كجا می‌دانی؟

این حیاط خدا كجاست و چه شكلی است.
یك روز آمدم بروم طرف لواسان. وسط راه به خودم گفتم چه كاری است، یك بار هم برعكس بروم. اینقدر رفتم تا به یك جاده خاكی رسیدم و یك خانه‌ام هم در یك جایی بالاتر دیدم. برایم عجیب بود كه چرا كسی از این راه نمی‌رود. رفتم و رفتم تا یك فضا و منظره عجیبی را دیدم. مواجه شدم با حیاط خدا. یك دوره‌ای بود كه در نهایت زیبایی شبیه بود به حیاط خلوت خدا.

و حیاط خدا را كشف كردی؟
جالب است بگویم كه هیچ‌كسی را هم ندیدم كه به آنجا برود. فكر می‌كنم به خاطر خانه‌ای كه در آنجا بود همه فكر می‌كردند كه آنجا مسكونی است و جلوتر نمی‌رفتند. در صورتی كه اصلاً اینطور نبود و آن به ظاهرخانه، چند اتاقك بود كه متعلق بود به اداره برق. جلویش هم یك حصاری بود كه آنجا را شبیه به یك خانه مسكونی كرده بود.

آخرین بار كی به «حیاط خدا» رفتی؟
خیلی وقت است كه نرفته‌ام. تهرانپارس و آجودانیه كه بودم تندتند می‌رفتم. حتی سعادت‌آباد هم كه آمدم باز هم می‌رفتم. ولی اینجا كه آمدم راهم خیلی دور شد. از همین بالا وقتی كه ترافیك را می‌بینم، حالم بد می‌شود.

حالا چرا اسمش را حیاط خدا گذاشته‌ای؟
واقعاً یك منظره و طبیعت غیرقابل شوخی دارد. خیلی باحال است. یك دوره‌ای است كه تمامش را پر از ابر می‌بینی. خیلی جالب است كه در آن ارتفاع كم با آن همه ابر وجود داشته باشد. یك جور عجیب و خنده‌دار است. اصلاً با عقل جور در نمی‌آید. وقت طلوع خورشید هم یك جور نور خاصی مثل نور موضعی كه روی استیج‌های كنسرت می‌بینم، از بین ابرها می‌تابد كه تو را حجاب می‌كند با خدا حرف بزنی. آنجا مجاز هستی كه هر چیزی را كه دلت می‌خواهد به خدا بگویی.

تو به خدا چی گفتی؟
آنجا بود كه به خدا گفتم من به دنیا آمده‌ام كه آدم بزرگی بشوم. فرصت اینكه آدم بزرگی شوم را به من بده. نمی‌خواهم بیایی پائین كه دنبال مجوزم بدوی، این قدرت را به من بده كه خودم دنبال كارهایم باشم. نمی‌خواهم بیایی پائین و در گوشم سوژه شعر را بگویی، قدرت این كار را به خودم بده. احساسم را قوی‌تر كن. آنجا من از خدا فرصت خواستم و او این فرصت را به من داد و من ازش خیلی ممنونم.

فكر می‌كنی آدم بزرگی هستی؟
اگر روزی رضا صادقی بگوید من اندك، من حقیر، من كمترین، آن وقت مطمئن باش كه خیلی آدم بی‌معرفت و قدرنشناسی هستم. اینقدر خدا به من لطف كرده، فرصت و هدیه داده كه مطمئنم اگر خودم را كم و حقیر بدانم، خدا به خودش می‌گوید متأسفم كه به تو كه اینقدر نادانی، اینهمه چیزهای مختلف دادم تا بزرگ باشی ولی تو باز هم خودت را كوچك می‌دانی. البته از موضع تواضع این برخورد خوب است، اما در موضع چیزی كه من به تو داده‌ام، عنوان كن كه چه چیزی بهت داده‌ام. چون یك عده هستند كه باور ندارند من چیزی بهشان داده‌ام.

تا حالا شده خدا را وقتی كه آلبومت بیرون آمده، یا وقتی كه سرت شلوغ است، معروف شده‌ای و ... فراموش كنی؟
نه ولی برای لحظاتی ... برای لحظاتی این اتفاق افتاده. خنده‌دار و مسخره‌ است، وقتی كه با آدم‌های معروف می‌نشینم.

روی استیج، شده خدا را فراموش كنی؟
فقط یك بار. ولی خدا از روی لطف و مهربانی‌اش یك پس گردنی به من زد كه تا آخر عمرم لطفش را فراموش نكنم.

چی، پس گردنی؟
اولین اجرایم در كیش بود. آقا ما آمدیم و چهار هزار نفر توی سالن بودند. دقیقاً این جمله را به خودم گفتم: «آقا رضا خوش به حالت، رسیدیم دیگه، همین را می‌خواستی، تویی و چهار هزار نفر آدم كه آمده‌اند تو را ببینند و برایشان بخوانی». حالا چی ؟ مردم ایستاده بودند، خدا را شكر مردم همیه منت بر سرم دارند كه هرجا كه برای كنسرت می‌روم با لطفی كه دارند می‌ایستند و برنامه‌ام را می‌بینند. با خودم گفتم «تموم شد، اینجای موسیقی هم رسیدی و معروف شدی». فقط برای چند ثانیه خدا را فراموش كردم و خودم را دیدم. چند ثاینه مانده بود كه بخوانم و آهنگ ادامه داشت. نزدیك میكروفن شدم، آمدم كه جلوی میكروفن بنشینم، یك چیزی به من خیلی عامیانه گفت: «بنشین، صندلی‌ات خیلی عقب‌تر است». یعنی اگر می‌نشستم همان جا چهار هزار نفری كه ایستاده بودند، تشویقم می‌كردند، بهم می‌خندیدند و مسخره‌ام می‌كردند. آن شب برای چند لحظه نخواندم.

خدا بهت تلنگر زد؟
تلنگر زد؟ كاش تلنگر می‌زد. دقیقاً بهم گفت: «بابایی منم». خدا را گواه می‌گیرم به همین طلوع قشنگ [ساعت 5:42 صبح است] به هتل كه رسیدم خدا را شكر نكردم، افتخار نكردم، فقط صد بار گفتم غلط كردم. صد بار ساده‌ترین كلمه‌ای را كه به ذهنم می‌رسید، گفتم.

آخرین‌بار كه دل كسی را شكستی، كی بود؟
(فكر می‌كند و هی سؤال را تكرار می‌كند). یادم است كه دل یك نفر را خیلی بد شكاندم. دلش را شكاندم ولی نه به طوری كه بعداً احساس ندامت كنم. دلش را شكاندم كه همه ‌چیز خوب پیش برود.

باز هم مصلحت اندیشی كردی؟
آره. آفرین. یك چیزی یادم آمد. یك روز یك دوستی به من گفت تو اعصاب ما را به هم ریخته‌ای. یك آهنگی می‌خوانی كه اشك همه‌مان را در می‌آورد و غصه‌مان می‌گیرد. در جوابش گفتم تو برای چند دقیقه شاید گریه كنی و غصه‌ات بگیرد ولی من برای همین چند دقیقه‌ی تو، یك ماه اشك ریخته‌ام تا این كاررا ساخته و خوانده‌ام. مصلحت این بوده كه من یك ماه غصه بخورم و گریه كنم تا تو چند دقیقه احساسی بشوی و بغض كنی.

آهنگ «در آغوش خدا» را در نظر بگیر. اگر «آغوش خدا» را مرگ بدانیم، آخرین حرف و وصیت‌ات قبل از اینكه به آغوش خدا بروی چی هست؟
(چند ثانیه نگاهم می‌كند و می‌رود لبه بالكن روی طبقه شانزدهم روبروی طلوع آفتاب می‌ایستد). همین حالت رو به مردم می‌ایستم و بلند مثل حالا می‌گویم: «من خوندنی نبودم، من موندنی به دنیا آمدم و ماندم و خواهم ماند».
منبع: 
تاریخ انتشار : یکشنبه 29 آذر 1388 - 00:00

برچسب ها:

دیدگاه‌ها

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

با علی لهراسبی هم در مورد البوم جدیدش مصاحبه کنید

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

این مصاحبه حداقل واسه3 ماه پیشه.من بخش هایی از تصویریش رو دیدم

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

الان شما مستند جعبه سیاهو داشتین تعریف میکردین دیگه؟!

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

البومش اصلا راضی کننده نبود
در مقابل البوم های لهراسبی و بهنام صفوی هیچ بود

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

زیاد جو گیره

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

چی شد آقا پس؟بالاخره اتاقک های برق تو بندر عباسه یا بندر عباس پایین نیاوران؟
آدرس حیاط خدا:بندرعباس پایین تر از نیاوران کنار اتقک های برق.
به نظر من آقای صادقی یه کم بیش تر از حد به متفاوت بودن علاقه داره و در ضمن استفاده کردن از یکچنین لغاتی برای صحبت کردن با خدا(البته نه برای همه بلکه برای افرادی با معلومات بالا.مثل رضا صادقی)یه جورایی توهینه.شاید این طور حرف زدن هم نوعی متفاوت بودن باشه ولی این یادت نره آقای صادقی که دیگه متفاوت بودن هم متفاوت نیست چون این روزا همه سعی دارن یه جورایی وانمود کنن که متفاوتن.رضا صادقی تمام شده.در این شکی نیست

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

vaghean aliye in reza sadeghi

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

مصاحبه با کنفسیوس بود یا رضا صادقی؟!!
فکر کنم سریال لاستو زیاد دیده!

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

خوب دیگه ادرس حیاط خدا رو کم داشتیم که الحمدلله اقای صادقی زحمتشو کشیدن!

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

احتمالا در اینده ی نزدیک باید شاهد چاپ کتاب هایکو های جناب مشکی پوش باشیم!اینم مقدمه ش:
باد می اید
همه جا مشکی ست
چیزی در دور دست ها تکان می خورد
نور
نور
برق
اتاقک نور
حیاط خدا حیاط خدا!
میبینمش
انجاست
هایکو رنگ عشقه!!!

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

من یه همشهری از آقا رضا هستم و وقعا افتخار می کنم که این موسیقی دان و شاعر بزرگ هم شهری منه و به قول معروف: هیچ کجا بندر و هیچکی بندری نابو.......

سر حدی ساهار......

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

آقایون و خانمها حسادت نکنید
,شف است مشکی...

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

طرز فکرشو دوست دارم، آلبوم جدیدش هم سه چهار تا ترک خوب داشت.
در کل موفق باشد

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

فقط رضا صادقی البومش خوب بود

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

رضا صادقی صدایه خوبی داره .بعضی ترانه هایی هم که خونده فوق العاده است.خیلی ها با شنیدن ترانه های ایشون خاطره هایه خوبی براشون تداعی میشه.امیدوارم همیشه سرحال و سلامت باشه.

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

آقا رضا صادقی کیه دیگه؟
واقعا کارش درسته
خیلی مرد
عاشقشم
تو خواننده ها که هیشکی به گرد پاش نمی رسه حالا دیگه شخصیتش هم رو می کنه
واقعا آدم درستیه

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

vaghan pedare moseghi irane...onaie ke harfesho nemifahman, va hesesho nemifahman yek chizi kam daran..onam del e..movafagh bashid, che onaie ke del daran che onaie ke sang delan

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

بابا جان من نمیدونم شما هایی که مخالفین واسه چی اصلا وقت گذاشتین مصاحبه رو خوندین؟!!!
والا به خدا کسی اینجا منتظر نظرات شما ها نیست!!
چه بخواین و نخواین هم سلطان ایران رضا صادقیه بحثی هم توش نیس!:d

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

سلام.بازم این آدمای حسود اومدن.نمیتونید رضا صادقیو ببینید؟

بابا خدا دوسش داره به قرآن دوسش داره.میدونید چرا؟چون اون مثل ما که دوتا پای سالم داریم و به خودمونم افتخار میکنیم دونبال هزار تا کسافت کاری از بچه گی تا حالا نبوده بابا بی انصافا خودتونو یذارید جای اون

وقتی میبینم راجع به رضا اینجوری میگید حالم از اینکه ایرانیم به هم میخوره چون ما فقط ستاره کشی میکنیم

رضا صادقی حرف یه شب و یه ترانه نیست.عمرشو گذاشته.و مطم,ن باشید اینقدر تو دل هواداراش عزیز و محبوب هست که اگه یه ارتش جمع کنید بیاید اینجا نظر بدید هیچ کاری از پیش نمیبرید

شما بهتره به همون خواننده های گوش کنید که خودشونو مثل دخترا درست میکنن و یه مشت اراجیف تحویلتون میدن بعدشم یه ساله نا پدید میشن

خودتونو خسته نکنید بابا شما چه میفهمید رضا صادقی کیه همون اتل متل توتوله کوش کنید بهتره

در ضمن طرفدارای عزیز رضا صادقی و محسن چاووشی سی دی (سلام اقا) اومد حتما بخرید

دنیا سلطان موزیک پاپ رضا صادقی

یا حق

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

SADEGHI KAMTAR SHOOAAR BEDE KHASTAMUN KARDI BORO ALBOME ZIRE BAROON NIMA VARASTARO GUSH KON TA BEFAHMI KARE HERFEIY YANI CHI,AMIR TABARI VA SOHRAB PAKZAD ASEMUNI HASTAN INO AZ SURATASHUNAM MITUNI BEFAHMI ADAME SAR TA PA DURUGH

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

قر تو کمرت گیر کرده برو عباس قادری گوش بده نه صدای سلطان مشکی.البوم رضارو با کیم مقایسه کرد.هههه.درود بر سلطان مشکی و دوستدارانش.....

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

بیا بیرون از این همه توهم بابا!
آخه اگه میخوای مقایسه کنی حداقل برو یه خواننده درست حسابی بیار چرا جک می گی آخه:))
حتما تو دوره صورتشون هاله ی نور هم دیدی نه؟!!!!=))

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

are in ramze shab bod

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

lمصاحبه رضا مثل اهنگهاش به دل ادم میشینه و با قلب ادم حرف میزنه

سه شنبه 15 اسفند 1391 - 17:37

از طرفداران بی شمار سلطان مشکی می خوام که به آدرس 8.8.247.13 برن و به رضا صادقی در بخش افراد محبوب موسیقی رای بدن

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود صادقی: «پدرخوانده شدن را دوست دارم» | موسیقی ما