یادداشتی برای چهارمین سالگرد تاسیس سایت موسیقی ما - 6
یک یادداشت کاملا خصوصی
- بهمن بابازاده | روزنامه نگار
اما در این لحظه به خصوص و در یک یادداشت زپزتی، چطور می شود در مورد همه این چهار سال نوشت و جلو رفت؟ حوصله یک داستان کوتاه را اگر داری و اگر قول می دهی در اواسط این یادداشت بی خیالش نشوی، بیا با هم به این چهار سال سفر کنیم و در یک «FAST Motion» لذیذ، همه بالا و پائین های این دوران را مرور کنیم . دورانی که ما با لحظه به لحظه آن نفس کشیدیم، زندگی کردیم، از دست هم دلخور شدیم، رفتیم، برگشتیم و حالا می خواهیم بمانیم...
فقط حواست باشد:« نویسنده این یادداشت قرار است در انتهای این مطلب چند اعتراف تکان دهنده بکند» ...
یک – ما چهار نفر بودیم. مهدی، نوید ، جواد و من... خوب یادم مانده. لحظه به لحظه و خط به خط . من در اوج دورانی بودم که کله هر پسری بوی قرمه سبزی می دهد و حالا حسابش را بکنید، این آقا پسر «عشق خبرنگاری» هم داشته باشد و شور «پاپاراتزی» شدن.
کنترل من کار هر کسی نبود و به این فکر می کنم که در ان دوره چطور بچه ها، تحمل ام می کردند!
یک شب ساعت چند دقیقه مانده به 12 ، موبایل ام زنگ خورد تا من از خواب بپرم. حوصله هیچ کس را نداشتم و حتی افتادن نام «نوید غضنفری» (اولین سردبیر موسیقی ما)، به عنوان نام تماس گیرنده هم نتوانست وسوسه جواب دادن به آن تماس را در من بوجود بیاورد. چشم هایم را بستم و فردای آن شب بود که نوید در کمال آرامش به من گفت : «راس ساعت 12 دیشب فقط یک اینتر مانده بود به افتتاح سایت «موسیقی ما». زنگ زدم که تو هم، حتی به صورت تلفنی که شده در این لحظه به خصوص حضور داشته باشی و جواب ندادی. سایت از دیشب افتتاح شده. برو ببین...».
چهار سال است که به آن لحظه فکر می کنم و به قول «حامی» ، «فقط نگاه می کنم...».
فقط نگاه می کنم و حسرت آن لحظه یک آن ول ام نمی کند. بعد عذاب وجدان می گیرم و سرم درد می کند. چشم هایم را می بندم و سکوت و سکوت و سکوت...
دو – روز اول نزدیک به ده هزار بازدید «اولین رسانه موسیقی کشور» شد و ما فقط به همدیگر خیره شده بودیم.خوب یادم هست که هیچ حرفی نمی زدیم و فقط همدیگر را نگاه می کردیم. زبان مان بند آمده بود و تن و بدن مان می لرزید. ده هزار نفر در روز اول؟ باور کردنی نبود. این هم از آن دسته معجزه هایی ست که موسیقی قدرت اش را دارد تا داد رسانه نداشتن اش را از همان روز اول با بند بند وجود حس کنیم و در یک کلام :«ترسیدیم».
به مرور اوضاع بدتر شد و روز به روز سایت آمار بازدید بیشتر و بیشتری را گرفت. رکورد زده بودیم. 50 هزار، 100 هزار ... همین طور جلو رفتیم و در سال اول به نزدیک 200 هزار بازدید روزانه رسیدیم. 200 هزار بازدید واقعی.
بعد دقیقا در سالروز تاسیس سایت بود که من بخاطر یادداشت یک سالگی بعضی از خواننده ها با «نوید غضنفری» جر و بحث ام شد و دوران جدایی 10 ماهه من از سایت شروع شد. خوب یادم مانده که آن موقع هم بخاطر یادداشت ندادن «محسن یگانه» (!) ، این اتفاق افتاد و بی تجربگی و زیادی جوگیر بودن ام، باعث این اتفاق شد و هنوز هم بابت آن اتفاق ها ناراحت ام.
روزها گذشت و آدم های جدید وارد مجموعه شدند. آرام آرام اهالی موسیقی هم بیشتر و بهتر سایت را شناخته بودند و دیگر لزومی نداشت به هر کسی که زنگ می زدیم اول کلی توضیح و تفسیر پس دهیم. گزارش کنسرت ها و ویدئو های «موسیقی ما» موج جدیدی را در بین اهالی موسیقی به راه انداخته بود و دیگر رفته رفته تنها رسانه موسیقی کشور پا گرفته بود.
سه _ بازگشت دوباره من به سایت مصادف شد با اتفاقاتی که خواسته و ناخواسته در فضای موسیقی کشور رخ داده بود. از حدود دو سال پیش که حضور من جدی تر از همیشه به نظر می رسید، برخی گزارش ها و اخبار باعث شد جار و جنجالهای فراوانی به پا شود و همین اتفاقات باعث شد عده ای در مقابل ما و نوع نگاه مان به اخبار و حاشیه های آنها، گارد بگیرند. اما ما با حفظ همه جوانب بی طرف بودن مان، جلو رفتیم و روز به روز میزان تاثیرگذاری سایت بر روند موسیقی کشور بیشتر و بیشتر به چشم آمد.
طبیعی بود که عده ای در مقابل انتشار برخی اخبار و گزارش ها شاکی شوند. از آنجا بود که لفظ «حاشیه ساز» وارد ادبیات محاوره ای اهالی موسیقی شد. ادبیات غلطی که پرداختن به «اصل ماجرا» را به «حاشیه سازی» تعبیر می کرد و همین باعث شد برخی روابط از بین بروند. کنسرت گذارها از ترس درز اخبار کنسرت شان و ضعف های فراوانی که همیشه بوده وهست، از ورود نمایندگان خبری سایت جلوگیری می کردند و اوضاعی بود خلاصه. به شش ماه نرسید که خود دوستان فهمیدند که چه اجازه حضور بدهند و چه نه، فردای برنامه، ریز اتفاقات و اخبار برنامه شان روی سایت است!
همین رویه باعث شد دوباره ورق برگردد و روابط حسنه ای برقرار شود و مخابره لحظه ای و به روز کنسرت های پاپ در «موسیقی ما» تاثیری غیرقابل انکار را در گرم شدن بازار اجراهای زنده داشته باشد. در بحث های خبری هم بدون شک این رویه به صورتی پر رنگ تر و جدی تر ادامه پیدا کرد و چهار سال به همین راحتی گذشت و ما چهار بار دور خورشید چرخیدیم و حالا رسییده ایم به نقطه ای که قرار است پوست بیندازیم.
چهار _ ما بزرگ شده ایم و دیگر خبری از آن شور سالهای اول در ما نیست.(این احساس چند ماهی هست که در من به صورت خاص بوجود آمده و یکی از بزرگترین دغدغه های این روزهایم شده). اما اوضاع جوری پیش رفته که دیگر جایی برای برگشت نداریم. ما قرار است زندگی مان در گیر و داد اطلاع رسانی و انتشار گزارش آدم هایی بگذرد که شاید بعضی هایشان حتی دل خوشی از ما ندارند. خیلی هایشان کم لطف اند و بعضی ها هم بی معرفت. دوستان زیادی هم داریم که البته جای خود دارند. ولی چیزی که هست و تنها دلخوشی ما برای ادامه دادن می تواند باشد، شور و اشتیاق وصف ناپذیری ست که در مواجهه با کاربران سایت به ما متصاعد می شود و بعد به واژه ای می رسیم به نام «رسالت». همین رسالت خبری است که ایجاب می کند خیلی جدی و گستاخ از کنار ناملایمات و بی معرفتی ها بگذریم و کارمان را به بهترین شکل ممکن انجام دهیم. بدون وارد کردن بحث های شخصی، اخبار و گزارش ها را منتشر کنیم تا کاربرها از حضور و ماندن در یک فضای سالم و بی تنش لذت ببرند. هر اتفاقی هم که قرار است برای ما در این بین بیفتد، بگذار بیفتد. بگذار به ما در سالن های کنسرت بی احترامی شود، بگذار تماس های ما بی جواب باقی بماند، بگذار بدترین نگاه ها در جاهای مختلف روی ما سنگینی کند... رضایت مخاطب و لذتی که از این رضایت به سمت ما متصاعد می شود، هزار برابر این نامهربانی ها ارزش و اهمیت دارند.
پنج _ چند هفته ای هست که جمله : «21 دسامبر قرار است دنیا به آخر برسد»، همین طور در مغز من در حال وول خوردن است و بدجور اضطراب و استرس ام را بیشتر و بیشتر می کند. در این روزها که همه سعی و تلاش مان، جمع کردن بهترین پکیج برای ویژه برنامه سالگرد «موسیقی ما» بود، به این فکر می کردم که اگر دنیا تمام شد، اگر پیشگویی آن قوم مکزیکی به واقعیت تبدیل شد و دنیا در این تاریخ به آخر رسید و ما نتوانستیم این پکیج پرهیجان ویژه سالگرد را تا آن تاریخ برسانیم، چطور می توانیم در آن دنیا آرامش داشته باشیم؟! شاید اگر این بمب خبری نبود، انگیزه و تلاش ما هم برای رساندن این مجموعه کمتر و کمتر می شد و خوشحالم از اینکه تا قبل از تمام شدن دنیا می توانید این پکیج را ببینید. چقدر دلم می خواست من هم به عنوان یک کاربر معمولی سایت از بیرون با این ماجرا رو به رو می شدم. آن لحظه پرهیجان را تصور می کنم و حسرت می خورم از اینکه نمی توانم آن لحظه را تجربه کنم....
شش_ تاریخ جهان بارها نشان داده که بزرگترین سیاستمداران و دیکتاتورهای دنیا هم بعضی وقت ها احساساتی می شوند و در پستوی اتاق خواب شان هم که شده، گریه می کنند و می شکنند.
من نه سیاستمدارم و نه دیکتاتور. ولی در این لحظه به خصوص حس و حال عجیبی دارم که فقط سالی یک بار ( آن هم وقتی یادداشت سالگرد می نویسم)، می توانم سراغش بروم و محکوم به وارد کردن بحث های شخصی در کار ، نمی شوم.
در یک سال و نیم گذشته اتفاقات و تنش های فراوانی بین من و برخی شخصیت های حوزه موسیقی بوجود آمده که دلم می خواهد به راحت ترین شکل ممکن در مورد آن اتفاقات توضیح دهم.
بدون شک بزرگترین تنش بوجود آمده بین من و «محسن یگانه» بود. اتفاقی که از جدال او با مدیر برنامه های سابق اش شروع شد و به بحث ملودیهای کاور و خیلی چیزهای دیگر رسید. اتهام های مختلفی سمت من سرازیر شد و البته خیلی ها هم در مقام دفاع از من قدم جلو گذاشتند. ولی با این حال و با وجود تمام هجمه هایی که احتمالا بعد از نوشتن این جمله سراغ من خواهد آمد، باز هم روی مواضع ام به شکل محکمی ایستاده ام و تمام قد از آنها دفاع می کنم. چون از همان ماجرای اولی که صراحت گزارش من از روابط شخصی من و محسن یگانه پیشی گرفت، اعتقادم بر این بود که بالاخره از یک جایی باید شروع کرد و روابط را در کار، کنار گذاشت. شاید برای همه جالب باشد که در طول این یک سال و علیرغم درگیریهای رسانه ای متعدد، ارتباط من و محسن یگانه به صورت جدل های «اس ام اسی» و پیغام خصوصی در صفحات شخصی مان برقرار بود ولی شاید هر دوی ما با این حس که دیگر همه پل های پشت سرمان را در برقراری رابطه جدید خراب شده می دیدیم، حاضر نشدیم در دیدارهای حضوری مشکلات را حل کنیم تا اوضاع همین طور کشدار و کشدارتر شود. اما حرفی که می خواهم بزنم این است که از امروز همه آن ماجراها از ذهن ام پاک شده و دیگر نگاه من به اتفاقات و اخبار محسن یگانه، هیچ فرقی با «رضا صادقی» نخواهد داشت. این را عمدا گفتم که تیفوسی های یگانه ای خیالشان راحت شود.
ماجرای دوم هم بر می گردد به اشتباه بزرگ و علنی من درباره «سیروان خسروی». شهامت استفاده از واژه «اشتباه» را در برابر اتفاقاتی که در مورد سیروان خسروی رخ داد، دارم و قطعا در این مورد این خواننده را محق می دانم. عذر خواهی من و اقرار به اشتباه قطعا یک سال منوع الکاری او را جبران نخواهد کرد ولی نکته ای که در این ماجرا وجود داشت این بوده که آن خبر توسط یکی از اهالی رسانه حاضر در سالن به خبرنگار آن خبرگزاری رسیده بود و او هم خبر را تنظیم و به پوشه من در تحریریه ارسال کرد و وقتی من تیک تائید خبر را برای رفتن روی خروجی آن خبرگزاری می زدم، به هیچ عنوان به عمق ماجرا واقف نبودم و حالا تا مدت ها بابت آن اتفاق عذاب وجدان خواهم داشت.
اما اعتراف اصلی در مورد رفتار بچه گانه من در قبال همه کمک های «نوید غضنفری» است. نمی دانم کجای دنیایی و غرق در تراژدی کدام فیلم «اسکورسیزی» یا «اسپیلبرگ» ای، ولی می دانم به هر حال این جمله ها به گوشت خواهد رسید. اغراق نیست اگر بگویم: «همه زندگی حرفه ای روزنامه نگاری ام را مدیون سخت گیری ها تو در اوایل فعالیت های کاری ام هستم». بعد از این همه سال که آرام آرام بیشتر و بهتر در رفتارهایت دقیق شدم و فهمیدم که در جزئی ترین آن واکنش ها هم سیاستی برادرانه بوده، تازه به عمق بچگی و جهالت خودم پی برده ام و صراحتا عذر خواهی ام را نثارت می کنم و امیدوارم در همین روزهای خدا باز هم مثل آن زمان ها، ارتباط ما به همان شرایط اول برگردد. نقطه، سر خط !
هفت _ بزرگی گفته :«موسیقی احساسات را صدادار می کند...».
و ما آنقدر در این «احساسات صدادار» غرق شده ایم که دیگر بعضی وقت ها نمی توانیم از آن لذت ببریم. چشم مان در کنسرت ها به سمت اتفاق ها و واکنش هاست و اصل ماجرا را ول کرده ایم. توی ماشین فقط مدیتیشن و تک نوازی عود و ویلن play می کنیم و آلبوم جدیدی هم که منتشر می شود، فقط دنبال قاف ها و سوتی هایش هستیم که بتوانیم نقدی جدی تر و رسمی تر بنویسیم.
من از این وضع زندگی خسته شده ام... دلم از آن کنسرت هایی می خواهد که از شدت هیجان و شور و حال غش کنیم و عرق از سر و کولمان بریزد. یک کنسرت خوب؟ یک آلبوم خوب؟ لعنتی ، یک تک تراک خوب... هیچکدام از حافظه های بلند مدت و کوتاه مدت من یکی که جوابی برای این سوال ها ندارند. ما فراموشکار شده ایم یا دنیا عوض شده؟
آخر _ حوصله ات را سر بردم، شرمنده...
ولی حالا که قرار است دنیا همین روزها تمام شود و ما همه با هم گورمان را گم کنیم، حالا که دیگر چیزی نمانده همه با هم ریق رحمت را سر بکشیم و زحمت را کم کنیم، بگذار تیر خلاص را هم بزنم که آرزو به دل از دنیا نرفته باشم: «آنقدر انرژی برای ادامه دادن و دست نیافتنی تر شدن داریم که شدت اش را هیچکس نمی تواند درک کند».
من یکی که لحظه به لحظه انرژی و انگیزه ام بیشتر و بیشتر می شود و دارم به این فکر می کنم که مبادا از شدت این هیجان قبل از 21 دسامبر کلک ام کنده شود!
حالا با این اوصاف انتخاب با توست. می توانی پا به پای ما جلو بیایی و از رسانه ات (که همه دلخوشی اش کلیک های توست)، لذت ببری و حمایت کنی. این گوی و این میدان. تو اگر رفیق نیمه راه نباشی، ما تا ته اش با تو می مانیم و با قدرت جلومی رویم...
راستی...
همیشه دلم می خواست کاربر یک سایت موسیقی بودم و پشت لپ تاپ، با لیوان چای سبز ام می نشستم و کلیک می کردم و جلو می رفتم و غرق می شدم و لذت می برد. این تلخ ترین و عمیق ترین اعترافی بود که در این یادداشت، داشتم و بابت اش به خودم افتخار می کنم....
منبع:
تاریخ انتشار : یکشنبه 19 آذر 1391 - 00:00
دیدگاهها
با اینکه به خاطر حاشیه های که واسه محسن درس کردی ازت بدم
می اومد
اما ازین متنت خوشم اومد
کم کم داری باتجربه و پخته میشی
و به قول خودت دیگه کلت بوی قرمه سبزی نمیده
راستی 21 دسامبر هم نگران نباش شایعست
دمت گرم ...
همین !
دوستانی که در فضای مجازی (تارنمای اسمشو نبر!) شما رو میشناسن نوع نگاهتون رو حتی از پشت این متن میتونن ببینن...
صحبتهای محسن یگانه ، سیروان خسروی و بابک جهانبخش و همچنین کنایه های خیلی های دیگه در ویدئوی سایت هم مشخصه که به چه مسائلی برمیگرده...
اولا تولدتون مبارک !
4 سال ! 4 سال کلیه ! خوبه که استمداد ( از ممتد ! ) یافتید اگر حتی استمدادی ( از مدد ! ) از احدی نیافتید ...! امیدوارم در راستای ممتد و با تمدد اعصاب به تمدید این " دغدغه " درونی - که یه مرضه در واقع که بعضی دارن " ادامه بدید . ( اصولا اگه فهمیدید چی گفتم خبرم کنید )
دوم اینکه خاصیت این اعمال -- ژورنالیستی !! -- همین پاپاراتزی بازی ها و شورش ها و Gossip ها و ... هستش که نمیشه جزو بهمن بابازادهیِِ ژورنالیست "خوب" موسیقی نباشه اما به جرئت هر بار که مینویسی رفیق میدونم ته ته اش یه چیزی هست که جنبش ایجاد کنه ، حتی اگه شده یه تحرک کوچیک ... به قول معروف و از زبان مدیر برنامه های بانو " ایران درودی " عزیز ، "هنر راستین باید جریان ساز باشد" و این هنر از آن بهمن بابازاده در اکثر موارد قطعا هست .
سوم ... من خودم دست اندرکار موسیقی و اهل اصحاب موسیقی و اینا هستم و دارم مشکلات و بی سوادی ها و کج سلیقه گی ها و ... رو به عینه میبینم پس هر کس رنجشی از حرف شما داشته باشه باید بدونه که تمجید و تعریف بی مورد و بعضا خاله خرسکی -با طعم دوستیه صمیمانه - در حکم "مرگ تدریجی این رویا " خواهد بود ... رویای رسیدن به موسیقی درست درمان .
چهارم ... همیشه میگم بودن خیلی بهتر از نبودن هست و رایی داشتن - مثبت یا منفی - بهتر از ممتنع بودن ، بوده و هست . و در این راستا موزیک ما رسانه ایست که همچنان هست (!) و ممتنع هم نیست و این خوبه . در اینکه راسته یا دروغه مناقشه ای نمیکنم چون صرف بودنش سودمنده !
و پنجم ... مقاله ای جدید ، اینجا یا همشهری جوان یا فلان مجله و رسانه منقش به حروف نام " بهمن بابازاده " همیشه برایم جذابیت خوندن داره . یه خسته نباشی به فرم خدا قوت و با آرزوهای قلبی مثبت رو روانه حضور گرمش در این سالهای فعالیت ژورنالیستیش میکنم .
---- از طرف یه خواننده خاموش ، شمع فراموش ، مرد مدهوش ، یا حالا هرچی که تو اسمشو بذاری در طول این چند سال مطالعه متون شما رفیق شفیق .
ممنون آقای بابازاده.خیلی زیبا بود..
هرکسی از ظن خود شد یار من
وزدرون من نجست اسرار من...
افزودن یک دیدگاه جدید