برنامه یاد بعضی نفرات
 
گفت‌وگویی متفاوت با «رضا صادقی» درباره امیدی که هرگز در زندگی از دست نداده است؛
صادقی: اجازه تسلیم شدن یا عقب‌نشینی ندارم
موسیقی ما - بهمن بابازاده: امید واژه‌ای است که این روزها شاید بیش از هر زمان دیگری در روزگار اخیر، بر ذهن و زبان مردم ایران جاری است. واژه‌هایی بعضاً فراموش‌شده که این روزها در دل مردمان نیک این سرزمین حکمرانی کرده و تکرار این واژه کام‌شان را بیش از همیشه شیرین می‌کند. در این میان اما هستند کسانی که «امید» را در رفتار و کردارشان معنا می‌بخشند نه فقط در گفتار. یکی از این خوبان، «رضا صادقی» است که علیرغم نقیصه حرکتی که دارد، هرگز از پای ننشسته و این را بهانه‌ای برای کاهلی قرار نداده که متاسفانه در بسیاری از موارد شاهدیم دوستانی که با چنین معلولیت‌هایی دست و پنجه نرم می‌کنند، بعضاً از فعالیت‌های اجتماعی فاصله گرفته و این تقصیر را متوجه نقیصه خود می‌دانند. رضا صادقی اما گریزان از این تفکر، آنقدر تلاش کرده تا به اینجا برسد که در گوشه و کنار این سرزمین نامی آشنا برای مردم باشد. با صادقی در این باره به گفتگو نشستیم.
 
  •  * هر کسی اگر به لحاظ جسمی شرایط تو را داشت، به مرور زمان شاید انرژی و انگیزه‌اش را از دست می‌داد؛ اما تو برعکس، هرچه پیش می‌روی، دامنه فعالیت‌هایت را گسترده‌تر می‌کنی. این انرژی و انگیزه مضاعف برای کار کردن از کجا می‌آید؟
من از همان روز اول شعارم این بوده که برای ماندنی شدن آمده‌ام و نه برای خواندنی شدن. من نخواندم که خواننده شوم، بلکه خواندم تا در یادها و در ذهن مردم ماندنی شوم. همه اینها به کنار، چون من خدایی دارم که از همه بیشتر من را دوست دارد. اگر همه این نکات را کنار هم بگذارید شما هم مانند من به این نتیجه می‌رسید که من اجازه تسلیم شدن یا عقب‌نشینی ندارم.
 
  • *این انرژی فراوانی که برای هر کاری می‌گذاری، اگر از سوی مخاطبانت به تو بازنگردد، چه عاملی باعث حفظ آن انرژی مثبت برای کارهای بعدی می‌شود؟
گاهی پیش می‌آید که بازگشت این انرژی مثبت از سمت مخاطب کم است یا در آن حدی که من توقع دارم نیست. وقتی این اتفاق رخ می‌دهد، من و همسرم سوار ماشین می‌شویم و به شهرهای کوچک اطراف این مملکت -از تهران تا بندرعباس- می‌رویم. در مسیر، وقتی به شهرهای کوچک می‌رسم و پیش خودم تصور می‌کنم که آنجا حتی یک ضبط‌صوت کوچک هم برای شنیدن موسیقی وجود نداشته باشد، ناگهان با انسان‌هایی دوست‌داشتنی روبه‌رو که می‌شوم که به من سلام و ابراز محبت می‌کنند و با همین لطف‌شان، انگار همه دنیا را یک‌جا و در یک کادوی خیلی خوشگل به من می‌دهند. راستش را بخواهی، من از مردم طلبکار نیستم. اگر من دنبال طلبکاری بودم، باید از هر حرفی که زدند یا هر کاری که انجام دادند ناراحت می‌شدم. من بدهکارم و به همین خاطر، هر زمان که حرفی می‌شنوم هم زیاد دلم نمی‌گیرد و در انتهای ماجرا می‌گویم مردم حق دارند و من وظیفه دارم که آنها را راضی کنم. اگر راضی نشدند، مشکل از من است؛ یا اگر انرژی من را آنطور که مورد انتظار من بود، پس ندادند، به دلیل این است که من نتوانسته‌ام انرژی‌ام را به خوبی به آنها منتقل کنم. آنها می‌توانند کسی را نپذیرند، ولی وقتی پذیرفتند و تو به اندازه پذیرش آنها نبودی، پس حتما مشکل از تو است.
 
  • * برخی معلولیت را یک بلا می‌دانند و برخی موهبت الهی. به نظر تو معلولیت کدام یک از اینهاست؟
من یک چیز را بی‌تعارف می‌گویم: شاید آنها که عصا ندارند و روی ویلچر نیستند، معلول‌اند. ما چون تعدادمان کم است، اسم‌مان را گذاشته‌اند معلول. شاید بقیه مریض‌اند و ما حال‌مان خوب است.
 
  • * تو وضعیت معلولان را در جامعه چگونه می‌بینی؟ آیا آنها می‌توانند همانند دیگران در جامعه حضور یابند؟
نه، اصلاً. متاسفانه در جامعه امروز ایران، درصد کمی به معلولان توجه می‌شود. به عنوان مثال هر کسی که مشکل حرکتی داشته باشد و بخواهد به دکتر ارتوپد برود باید قبل رفتن به این فکر کند که چند نفر باید در بالا رفتن از پله‌ها کمکش کنند و او را به بالای پله‌ها بکشند. من ولی به همه خواهران و برادران معلول‌ام هم می‌گویم که: «ببین! اتفاقی نیفتاده است. فقط چیزی که تو داری، بقیه ندارند. این جوری نگاه کن. من دو تا عصا دارم که بقیه ندارند.» این خوشبینی، باعث می‌شود که من، فقط زنده نباشم و در عوض زندگی کنم. خیلی‌ها به خاطر یک مشکل کوچک، فقط زنده‌اند، ولی زندگی نمی‌کنند؛ اما من خواستم که همیشه زندگی کنم و آدم بزرگی باشم.
 
  • * فکر می‌کنی که معلولیت تو در میزان محبوبیت‌ات هم تاثیر داشته؟ سوالم از این جهت است که فکر نمی‌کنی بخشی از این محبوبیت را باید حاصل ترحم آگاهانه یا ناآگاهانه مردم دانست؟
نه. من صاحب تفکرم. وقتی می‌خوانم، با صدایم به قلب‌ها راه پیدا می‌کنم. از همان دوران بچگی‌ام هم همین‌طور بود. من در اجتماعی زندگی می‌کردم که می‌توانستند خیلی راحت بگویند که رضا، به خاطر معلولیت‌اش دیگر تمام شد. اما پدر و مادرم، هیچ‌وقت این طرز تفکر را نداشتند و هرگز اجازه ندادند که از ذهن من هم چنین تفکری عبور کند. خودم هم همیشه دوست داشتم انسان بزرگی باشم و این فکر را به مغزم راه ندهم.
 
  • * الگوی دیگری هم داشتی که چنین نگاهی را به تو القا کند؟
بله، یک انسان بزرگ که از او بابت همه لحظه‌هایی که با او گذراندم، متشکرم. نعمت کیمیاپور؛ دایی‌ام. این آدم، حتی روی دستخط من هم حساسیت داشت و معتقد بود که دستخط یک آدم، نشان می‌دهد که به زندگی تمیز نگاه می‌کند یا کثیف. تفکرات خاص خودش را داشت و مرا با خیلی از ایده‌ها و تفکرات آشنا کرد.
 
  • * دایی‌ات هم این دوراندیشی را داشت یا صرفا دلسوزی خواهرزاده‌اش را می‌کرد؟
این تفکر را، همه خانواده من داشتند و می‌گفتند که این پسر، نباید زمین‌گیر شود. یک خاطره جالب برایت بگویم: خانه ما ستونی داشت. مادرم مدام به من می‌گفت «به ستون بچسب و بایست.» می‌دانست که ایستادن من دردی را دوا نمی‌کند، اما می‌خواست مرا با درد ایستادن آشنا کند. می‌گفت «می‌خواهم بدانی که ایستادن، درد دارد.»
 
  • * چه جمله باشکوهی!
دقیقاً این جمله‌ها را به کار می‌برد یا معنی حرف‌هایش این بود؟ عین این جمله را می‌گفت. می‌گفت سربلندی و ایستادن، راحت نیست و درد دارد و از همان دوران می‌خواست درد ایستادن را به من تفهیم کند. یکی از الطاف بزرگ خداوند در حق من، خانواده فهیمی بود که من در آن متولد شدم و از این بابت همواره شکرگزار خداوند هستم. از دوستانی که فرزند معلول دارم، خواهش می‌کنم که برای دلخوشی خودشان، حرف نزنند و واقعاً به حرف‌هایی که درباره بچه‌هاشان می‌زنند، ایمان داشته باشند. خانواده من، ایمان داشتند که رضا، نمی‌تواند و نباید زمین‌گیر باشد و باید به جایی برسد.
 
  • *  این انرژی از کجا می‌آید؟ من امروز چند بار با تو تماس گرفتم و مدام در حال ضبط یا رفت‌و‌آمد بودی و واقعاً برای من سوال است که با توجه به شرایط جسمانی‌ات، گاهی کم نمی‌آوری؟
قطعاً لطف خداست، ولی باور کن دقیقاً خودم بعضی وقت‌ها این سوال را از خودم می‌پرسم که این همه انرژی از کجا می‌آید! 
 
  • * در کودکی کارها و رفتارهایی از تو سر می‌زد که اطرافیان را به این نتیجه برساند که رضا، در آینده مرد بزرگی خواهد شد؟
آره، دایی‌ام مدام می‌گفت. وقتی مادرم از شیطنت‌هایم در مدرسه گلایه می‌کرد، دایی‌ام می‌گفت این پسر، می‌تواند در جامعه کارهایی بکند.
 
  • * یک نمونه از این شیطنت‌ها و جسارت‌های کودکانه را برایمان تعریف کن.
سوم ابتدایی بودم. با اصرار، به مدیر مدرسه‌مان -رضایی- گفتم می‌خواهم قرآن بخوانم تا بالاخره قبول کردند. روز معلم بود. رفتم بالای سکو. بعد از خواندن قرآن هم باید روز معلم را تبریک می‌گفتم. یک‌دفعه دیدم جلوی 300، 400 تا دانش‌آموز ایستاده‌ام. زبانم بند آمد. به مدیرمان گفتم می‌شود پشت به بچه‌ها کنم و قرآن بخوانم؟! گفت چرا؟ گفتم این هم یک‌جورش است! قبول کرد. ولی گفتم که تبریک روز معلم را، برمی‌گردم و رو به بچه‌ها می‌گویم. برگشتم که تبریک بگویم، دوباره زبانم بند آمد. گفتم این روز بسیار قشنگ و عزیز را به شما تسلیت عرض می‌کنم! یکی از معلم‌ها، اسمش دبیری بود، گفت بچه‌ها این خنگ و خل، منظورش تهنیت است!
 
  • * از این گاف، شرمنده نشدی که بروی و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکنی؟
نه، اتفاقاً بعد از آن، کلی می‌خندیدیم. خیلی حس قشنگی بود.
 
  • * در همان سیزده سالگی، چه رویایی داشتی؟
به خاطر اتفاقات پیش‌آمده، می‌خواستم دکتر شوم که نگذارم نظیر بلایی که بر سر من آمد و به معلولیت من منجر شد، برای کسی بیفتد. این رویا، تا 15 سالگی در من بود. بعد از آن، دایی‌ام مرا با هنر آشنا کرد.
 
  • * دایی‌ات، شهرت تو را دید؟ دوست داشتی که باشد و ببیند؟
آرزویم بود که باشد و ببیند. همیشه می‌گفت تو را در جایگاهی می‌بینم که در باور هیچکس نگنجد.
 
  • * وقتی که در 15 سالگی وارد هنر شدی، رویایت چه بود؟ شهرت، پول، خانه، ماشین و... در رویای تو چه جوری بود؟
شهرت به معنای امروزش، نه! شهرت برایم مطرح نبود. یک بار تلویزیون داشت کلیپی از من نشان می‌داد. به پدرم گفتم حاجی، حال می‌کنی؟ گفت از چی؟ گفتم بالاخره پسرت معروف شده و اینها. گفت نه بابا! هر وقت از پپسی‌کولا معروف‌تر شدی، آن وقت بیا و این حرف را بزن! (خنده)
منبع: 
دوهفته نامه زندگی مثبت
تاریخ انتشار : یکشنبه 17 شهریور 1392 - 12:10

برچسب ها:

دیدگاه‌ها

یکشنبه 17 شهریور 1392 - 17:35

خیلی مصاحبه جالبی بود . مرسی از شما و مرسی از سطان مشکی .

یکشنبه 17 شهریور 1392 - 18:51

مثل همیشه عالی بود...

یکشنبه 17 شهریور 1392 - 20:25

شهرت به معنای امروزش، نه! شهرت برایم مطرح نبود. یک بار تلویزیون داشت کلیپی از من نشان می‌داد. به پدرم گفتم حاجی، حال می‌کنی؟ گفت از چی؟ گفتم بالاخره پسرت معروف شده و اینها. گفت نه بابا! هر وقت از پپسی‌کولا معروف‌تر شدی، آن وقت بیا و این حرف را بزن! (خنده)
واقعا جالب بود

یکشنبه 17 شهریور 1392 - 22:23

این بشر ماهه
خیلی دوستت دارم رضا جون

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 00:07

چقدر شعار... چقدر شعار...

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 15:35
طهورا مشکی پوش ( Only Reza Sadeghi )

پ چی .... ؟؟؟ تا چشم تو حسودای دیگه دراد که چشم دیدن رضاصادقی رو ندارن
به شماها باید گفت : چقدر کپی .... چقدر کاور ...

2.178.240.56
دوشنبه 18 شهریور 1392 - 00:51

سلطان عزیز! همیشه حرفات بهم آرامش میده...ممنوووون که ایســــتادی هنوز...
دوسِت داریــــــــم مشکی پوش همیشــــــه :)

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 01:29

خوشم میاد که با تمام شهرتش هنوز هم خاکیه و خودش رو نمی گیره

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 07:17

خيلي مصاحبه جالبي بود . ممنون آقاي بهمن بابازاده . رضا صادقي عزيز واست آرزوي سلامتي هميشگي و موفقيت بيشتر در كارها و زندگيتو دارم .

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 15:37

عاشقتم سلطان ..... وایسادی و وایمیستی ما هم پشتیتیم تا ابد
تا عمر دارم شعار میدم : هنوزم عشق یکرنگ است .... تا چشم بعضیا کور

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 17:36

رضا صادقی رو نمیشه دوست نداشت علتش رو هنوز نفهمیدم چون بعضی ها هرکاری کنن دوستشون داری مثل خسرو شکیبایی

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 17:50

خیلی قشنگ بود ممنون ولی از کارای بسیار زیاد اقای صادقی که نصفه کاره ول میشن هم چیزی بپرسید ازشون مثلا البوم بی کلام _ ویدیو های این البوم جدیدشان و ........

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 19:00

خیلی هنرمند خوب و مردمیه و به قولی خاکیه

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 20:00

آقا رضا واقعا عارف بزرگیه.کاش میشد ی بار ازنزدیک با این بزرگ مرد برخورد داشتم

دوشنبه 18 شهریور 1392 - 20:18

با تشکر از موسیقی ما بابت این گفتگو

سه شنبه 19 شهریور 1392 - 07:18

نمی دونم چه جوری باید از موسیقی ما تشکر کنم....
خیلی عالی بود....
king of black..................

چهارشنبه 20 شهریور 1392 - 00:21

تنها کسی که باعث شد باوجود معلولیتم منو از خونه به جامعه بکشه و وارد دنیای موسیقی بکنه کسی نبود جز سلطان مشکی پوش..عاشقتم بخدا..همیشه مدیونتم

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود صادقی: اجازه تسلیم شدن یا عقب‌نشینی ندارم | موسیقی ما