یادداشت روز؛
آیا موسیقی میتواند کلید موفقیت باشد؟
[ مترجم: آیدین احمدینژاد (نوازندهی ویلنسل، مدرس موسیقی و سرپرست ارکستر پارسیان) ]
«کاندولیزا رایس» برای تبدیل شدن به یک تکنواز پیانو آموزشهای لازم را دیده است. «اَلن گرینسپَن» (رییس سابق بانک مرکزی ایالات متّحده) نوازندهی حرفهای ساز کلارینِت و ساکسوفون بود. میلیاردرِ صندوق سرمایهگذاری «بروس کاونِر» پیانیستی است که دورههای آموزشیاش را در مدرسهی «جولیارد» (مدرسهی معروف موسیقی در نیویورک) گذرانده است.
مطالعات زیادی آموختن موسیقی را با موفقیتهای تحصیلی افراد مرتبط میدانند. ولی اکنون سوال این است که عامل وجود ارتباط تنگاتنگ بین آموختن جدیتر موسیقی و دستیابی به موفقیتهای بزرگ در حوزههای دیگر چیست؟
این ارتباط -هر چه که هست- تصادفی نیست. این را بر اساس سوالاتام میدانم. سوالاتی که از افراد حرفهای بسیار موفق در صنایع گوناگون -از تکنولوژی گرفته تا رسانه و تجارت- پرسیدهام و شاید کمتر کسی بداند که همگی آنها در گذشته به طور جدی به موسیقی مشغول بودهاند. تقریباً تمامی آنها بین آموزشهای موسیقیشان و دستاوردهای حرفهایشان ارتباط قائل هستند.
ابعاد این پدیده گستردهتر از ارتباط سنتی ریاضیات و موسیقی است. جالب اینکه، بسیاری از این افرادِ موفق عقیده دارند که موسیقی، راهِ تفکرِ خلاق را بر آنها گشوده و تجربههایشان گویای این است که آموختن موسیقی، ویژگیهای دیگری را نیز در آنها پرورش داده است: مشارکت، توانایی شنیدن، شیوهی تفکری که ایدههای ناهمخوان را میتواند در هم بیامیزد، توانایی تمرکز همزمان روی حال و آینده و...
آیا این به این معنا است که برنامهی آموزش موسیقیِ مدرسهی کودک شما میتواند او را به یک «پُل اَلِن» (یکی از پایهگذاران میلیاردر مایکروسافت و نوازندهی گیتار) تبدیل کند؟ و یا به یک وودی آلِن (بازیگر و کارگردان سینما و نوازندهی کلارینت)؟ احتمالاً خیر. این افراد موفق، استثنایی هم هستند. ولی راهی که افراد نامبرده در پیشبرد موسیقیشان دارند، چشمگیر است و به همان چشمگیری است بهکارگیریِ راههای آموختهشده از موسیقی (مانند تمرکز و نظم) توسط بسیاری از آنها در شیوههای جدید تفکر و ارتباطگیری و حتی حل مسئله.
اگر نگاهی دقیق بیندازید، تقریباً در بالاترین موقعیت هر صنعتی، موسیقیدانها را خواهید دید. «وودی آلِن» هر هفته در یک گروه موسیقی جَز مینوازد. «پائولا زَن» (مجری تلویزیونی و نوازندهی ویلنسل)، «چاک تاد» (خبرنگار ارشد NBC در کاخ سفید و نوازندهی فرِنچهورن) همگی با کمک بورسیههای موسیقی وارد کالج شدهاند. «آندرهآ میچِل» از NBC یک ویلونیست حرفهای است. آقای اَلِن و سرمایهگذار ریسکپذیر راجِر مَکنامی، هر دو از مایکروسافت، گروه موسیقیِ راک دارند. لَری پِیج، یکی از پایهگذاران گوگل، در دبیرستان سَکسوفون مینواخته است. اِستیوِن اِسپیلبِرگ، که فرزند یک پیانیست است، خود کلارینت مینوازد. رییس سابق بانک جهانی «جِیمز وُلفِنسُن» حتی در «کارنِگی هال» (یکی از معتبرترین سالنهای جهان) ویلنسل نواخته است.
آقای گرینسپَن، با اینکه نوازندگی کلارینت را کنار گذاشته ولی هنوز به صورت تفریحی با پیانوی گرَندِ اتاق نشیمناش سرگرم است، میگوید: «این یک تصادف نیست. من، به عنوان یک متخصص آمار، به شما میگویم که احتمال اینکه این ارتباط صرفاً بر اساس شانس باشد بسیار کم است.» رییس سابق بانک مرکزی ایالات متحده میافزاید: «این تنها چیزی است که از واقعیتها میتوان نتیجه گرفت. سوال اساسی این است که: اصولاً چرا چنین ارتباطی وجود دارد؟»
پُل آلِن پاسخی برای این سوال دارد. او میگوید: «موسیقی اعتماد به نفس شما را برای خلاقیت تقویت میکند.» آقای آلِن نواختن ویلن را از 7 سالگی آغاز کرد و در نوجوانی به گیتار روی آورد. حتی در ابتدای کار در مایکروسافت و در آن روزهای ماراتُنِ برنامهنویسی هم پس از کار روزانه به گیتار زدن میپرداخت. موسیقی، متناظرِ احساسیِ کار روزانهاش بوده است، با این تفاوت که نیروی محرک خلاقه برای هر کدام باید در کانالهای متفاوتی هدایت میشده. او میگوید: «در هر دو فعالیت، چیزی شما را به این سوق میدهد که فراتر از چیزهایی که هماکنون وجود دارند را بنگرید و خود را در راه جدیدی ابراز کنید.»
آقای تاد اعتقاد دارد بین سالها تمرین و رقابت و آنچه او «محرکی برای کمالگرایی» مینامد، ارتباطی وجود دارد. مدیر کهنهکار تبلیغات، «اِستیو هِیدِندر» در جریان کار تبلیغاتی مشهورش به نام سیب «1984»، به پیشزمینهای که در نواختن ویلنسل داشت بسیار تکیه داشته است. او میگوید: «فکر کردن به اِستراوینسکی من را به این ایده رساند.» او میافزاید که پیشزمینهی اجراییاش با ویلنسل به او در کار کردن گروهی کمک کرده و میگوید: «همنوازی با دیگران شما را تربیت میکند. خوب نواختن با دیگران، دانستن این که چه وقت باید تکنوازی کنید و چه وقت همراهی.»
برای بسیاری از این انسانهای موفق که مورد بررسی من بودهاند، موسیقی به عنوان یک «زبانِ مخفی» عمل کرده است، زبانی با این قابلیت که ایدههای ناهمخوان و حتی متضاد را به یکدیگر اتصال میدهد. هنگامی که آقای وُلفِنسُن بر مسند ریاست بانک جهانی بود، به بیش از 100 کشور سفر کرد و در این سفرها اکثراً در اجراهای موسیقی (اغلب با یک ویلنسل کرایهای) مشارکت داشته و همانطور که خود میگوید: «این همنوازیها به من کمک میکردند فرهنگ مردم را -جدای از ترازنامهی مالیشان- درک کنم.»
در این پسزمینه است که ارتباط ریاضیات و موسیقی -که همیشه از آن یاد میشود- بیش از پیش به خاطر متبادر میشود. هر دو به طور ذاتی روشهایی برای بیان هستند. «بروس کاونِر» (پایهگذار صندوق سرمایهگذاری «کَکستُن اَسوشیِتس» و رییس هیأت مدیرهی مدرسهی موسیقی «جولیارد») از تشابهاتی بین نوازندگیاش با پیانو و راهبردهای سرمایهگذاریاش یاد میکند و اعتقاد دارد: «هر دو به الگوشناسی مربوط هستند، برخی از افراد هم این الگوها را به حسهای دیگر تعمیم میدهند.»
آقای کاونِر و نوازندهی حرفهای پیانو «رابِرت تاوب» هر دو نوعی همحسی را بیان میکنند. آنها گویی الگوها و فرمها را به صورت سهبُعدی درک میکنند. آقای تاوب، که پس از ضبط آثار پیانویی «بتهوون» شهرت خوبی پیدا کرد و پس از آن هم یک شرکت نرمافزار موسیقی، به نام «میوز آمی» راهاندازی کرده، میگوید: «وقتی که موسیقی اجرا میکنم، میتوانم تمام نتها و روابط بینابینی آنها را برای خودم تصویر کنم.» قابلیتی که از دیدگاه هوش، به صورت زیر قابل توصیف است: «پدید آوردن چندین ارتباط بین چندین لایه».
در باقی افراد مورد بررسی، عشق و شوریدگیشان به موسیقی بیشتر از استعدادشان به چشم میآمد. وودی آلِن به صراحت به من گفت: «من موزیسین کاملی نیستم. این توجه نیز به دلیل فعالیتام در سینما به من جلب شده.»
آقای آلِن اجرای موسیقی را تفریحی میداند که به کار روزمرهاش بیارتباط است. او خود را همانند یک علاقهمند تنیس میداند که هفتهای یک بار برای بازی وارد زمین میشود. من اصلاً گوش موسیقی و علیالخصوص حس زمانبندی و ریتم خوبی هم ندارم. در کُمدی، غریزهی ریتم خوبی دارم. در موسیقی، نه. به جان شما!»
اما، او هنوز روزی نیم ساعت به تمرین کلارینت میپردازد، زیرا اگر نوازندگان سازهای بادی این کار را نکنند آمبوشِر (فرم و حالت مناسب دهان برای نوازندگی) خود را از دست میدهند: «اگر اصلاً نمیخواهید بنوازید هم باید حتماً تمرین کنید. من برای اینکه به همین بدی الآنام ساز بزنم، باید هر روز تمرین کنم.» او مرتباً اجرا میکند، حتی برای اجرا با گروه موسیقی جَزِ «نیو اورلئان» به تورهای بینالمللی میرود. او میگوید: «هیچوقت به مخیلهام خطور نمیکرد در سالنهای کنسرتی با گنجایش 5 تا 6 هزار نفر ساز بزنم. ولی راستاش این کار، به طور کاملاً غیر منتظره، به زندگیام غنای زیادی بخشید.»
از نظر آقای «وُلفِنسُن» -که در سن بالا آموختن ویلنسل را آغاز کرده- «موسیقی با خود تعادل به ارمغان میآورد.» او میگوید: «شما در تلاش برای پیروزی در یک رقابت نیستید و یا لازم نیست به این فکر کنید که من میخواهم مدیر این مجموعه بشوم یا فلان چیز را راهبری کنم. شما تنها به دلیل شعف و لذت ناشی از خود موسیقی -که هیچ ربطی هم به موقعیت شغلیتان ندارد- از این کار لذت میبرید.»
از نظر راجر مکنامی، که شرکتاش (Elevation Partners) به دلیل سرمایهگذاری زودهنگام در فِیسبوک شهره است، «موسیقی و فنآوری همگرا شدهاند.» او خود به دلیل تلاش برای شناساندن گروه موسیقیاش «مونالیس» متخصص فیسبوک شده و اکنون هم روی پخش زندهی ویدئویی کنسرتهایش کار میکند. به اعتقاد او «موسیقیدانها و افراد حرفهای موفق برای یک نیاز دست و پا میزنند و آن هرچه بیشتر به عمق رفتن است.» گویی این ظرفیت برای وسواس فکری، همان چیزی است که موسیقیدانهای برجسته و برجستگان حوزههای دیگر را با هم یکی میکند.
خانم «زَن» به یاد میآورد که روزی 4 ساعت با ویلنسلاش در اتاق تمرین کوچک و تنگی تنها برای درست نواختن یک جملهی موسیقی زمان میگذرانده.» آقای تاد -که هماکنون 41 سال دارد- به خوبی در خاطرش مانده در امتحان انتخاب سولیست، وقتی که 17 سال داشته به جای مقام اول، مقام دوم را کسب کرده؛ گرچه در همان زمان نوازندهی اول فرِنچهورن در ارکستر ایالتی فلوریدا بوده.
او میگوید: «من همیشه معتقدم دلیلی که باعث شد من از دیگران پیشی بگیرم این است که من از دیگران بیشتر کار میکردم.» قاعدهی آموختن مناسب فن نوازندگی این است که «آن بخش تکنوازی را یک بار دیگر اجرا کن، یک بار دیگر روی آن بخش کوچک تمرین کن.» و این در حقیقت یعنی «چیزی را بارها و بارها تمرین کردن یا چیزی را دوباره و سهباره چک کردن.» او میافزاید: «هیچچیز بهتر از موسیقی به شما یاد نمیدهد که اگر به اندازهی کافی سخت کار کنید، پیشرفت کرده و نتیجهاش را میبینید.»
توجه به این مشاهدات، بهخصوص در شرایط کنونی که موسیقی -و آموزش موسیقی- به عنوان یک حرفهی جدی در این مملکت در حال زوال است، اهمیت بیشتری دارد. [مترجم: منظور آمریکا است و نه خدای ناکرده ایران!]
ویژگیهایی که این انسانهای موفق میگویند موسیقی در آنها شکل داده است را در نظر آورید: «مشارکت و همکاری»، «خلاقیت»، «نظمپذیری» و «توان آشتی دادن ایدههای متخالف». همهی این ویژگیها در زندگی اجتماعی به وضوح غایب هستند. موسیقی شاید شما را نابغه، ثروتمند و یا انسان بهتری نکند؛ ولی به شما میآموزد که متفاوت فکر کنید، دیدگاههای مختلف را پردازش کنید و مهمتر از همه، از «شنیدن» لذت ببرید.
جُوان لیپمَن
منبع: نیویورک تایمز
12 اکتبر 2013
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 آبان 1392 - 16:55
دیدگاهها
ممنون. گردآوری جالب و موضوع خوبی بود.
افزودن یک دیدگاه جدید