آشوب - 1
ریشه هایِ آشوب
- آرش افشار | منتقد موسیقی
اما کمی بعدتر، اتفاقاتی ناگوار افتاد که همین میزان نظم و منطق را هم بهکلی از بین برد. با گسترشِ خوانندهسالاری، اختیاراتی که مرور کردیم، به خوانندگان واگذار یا درواقع توسطِ خوانندگان غصب شد...! بدونِ تردید یکی از مؤثرترین عواملِ در شکلگیریِ وضعیتِ آشوبناکی که در این روزگار شاهدش هستیم، همین واگذاریِ اجباریست! دلیلش نباید پیچیده باشد؛ اغلبِ آهنگسازان دستکم کارِ خودشان را بلد بودند، بیشترشان سری در شعر و ادبیات داشتند و با بخشِ مهندسیِ موسیقی هم آشنا بودند؛ اما بیشترِ خوانندگان نه موسیقی بلد بودند و نه شعر میفهمیدند... و بیش از آنش هم پیشکش!
درنتیجه راهبریِ کاروانِ موسیقی (بهویژه موسیقیِ پاپ) بهدستِ نابلدهایی افتاد که جز رنگِ صدایی مردمپسند، هیچ صلاحیتِ دیگری برایِ این هدایت و پیشروی نداشتند. طبیعی ست که کیفیتِ کارهایِ تولید شده در اندازهیِ سواد و در قوارهیِ درکِ تولیدکنندگانش باشد؛ و این هم طبیعیست که وسعتِ دیدِ آدمها بهاندازهی قدشان باشد و انتخابشان در حدِ چشمرسشان...
در این شرایط، ترانهسرا باید تُرّهاتی سر هم کند که با فهمِ جنابِ خواننده مطابق باشد و آهنگساز چیزهایی از خودش در بیاورد که ذوقِ نداشتهیِ مقامِ خوانندگی را به رضایت برساند. موسیقیِ پاپ از میدانگاهِ عَرضهیِ میانمایگان تبدیل میشود به جولانگاهِ بچهتنبلها و تهِ صفیها؛ تا با خیالِ راحت تولیداتِ ابتداییشان را به خوردِ مردم بدهند؛ که شاید به این شکل هم در کوتاهمدت چیزی در حدِ تنقلاتِ روزمره تامین شود، اما هرگز غذایی به کسی نمیرسد.
هنرمندنمایی که چیزی بیش از مردم ندارد (نمیداند ـ نمیفهمد) چیزی به کسی اضافه نمیکند، دریچهای تازه رو به کسی نمیگشاید، چشماندازی ندیده پیشِ روی کسی نمیگذارد؛ یعنی ندارد که بدهد، نمیبیند که بهنمایش بگذارد. و موسیقی درجا میزند؛ نه! به عقب برمیگردد، خوردهها را نشخوار میکند، پسدادهها را بازمیخورد و میشود چیزِ مهوعی که ما امروز داریم: موسیقیِ پاپِ ایران!
در این فضاست که نوآموزانِ جلساتِ شبهِ ادبی که چیزی از وزن و قافیه (و نه چیزی بیشتر) بهگوششان خورده، میشوند شاعر و ترانهسرا و هر عقبافتادهای که میتواند رویِ یک ساز چندتا آکورد بگیرد و بنالد، آهنگساز تلقی میشود... ترانهسرا (که قرار است برایِ موزیک بنویسد) سرِ سوزنی از موسیقی سر درنمیآورد و آهنگساز (که سر و کارش با کلام افتاده) در فارسیِ روزمرهاش درمیماند، چه رسد به شعر! هیچکدام هم نه شعر میخوانند و نه موسیقی میشنوند. سطحِ بالاترین خوراکِ فکریشان تولیداتِ چهار دهه پیشِ همین سرزمین (و نه حتا جهان) است. و اینطورهاست که همهچیزمان به همهچیزمان میآید: آن خواننده و این هم ترانهسرا و آهنگساز!
حالا کدام انگشت است که از این کلافِ سردرگم، گرهی باز کند؟! گفتیم که سردمداری آهنگسازان راهِ خوبی بود (و به تولیداتِ قابلِ دفاعی منجر شد) اما بهقدرِ کافی مطمئن نبود و گاه عریضتر از مو هم لایِ درزش میرفت؛ و گفتیم که در تولیداتِ استاندارد، این خطرات هم پیشبینی شده و «صنعتِ موسیقی» راهکاری برایش پیشنهاد کرده است.
هفتهیِ آینده به این قصه میرسیم.
منبع:
تاریخ انتشار : جمعه 17 آذر 1391 - 00:00
دیدگاهها
یکی از بهترین مطالبی بود که در این سایت خوندم .
پیشنهاد میکنم این پست رو به جای اون عکس های نه چندان دیدنی در سردر سایت برای مدت مدیدی قرار بدید .
درباره آرش افشار هم توضیح کوچکی بدید ممنون میشم .
تمام این حرف هایی که گفته شده حقایق تلخیه که کاش فقط در حد حرف و انتفاد نمونه و غیرتمندانه بشه واقعا کاری کرد ...
لطفا این مطلب پرظرافت را ادامه دهید. شاید گوشه ای از ذهن بعضی به اصطلاح خوانندگان، ترانه سراها، آهنگسازان و تنظیم کنندگان را پرکرد...
این منتقد را نمی شناسم. اما به خاطر بینش صحیح و به جای او، بسیار شایسته ی تقدیر است.
سپاس از موسیقی ما
خوب چه خوبه این متن زیبا با یه مثالی هم همراه بود تا دقیقا منظور
جا می افتاد
ممنون.مطلب خیلی خوبی بود.کاملا حقیقت داره.
سلام.متاسفانه خیلی بدبینانه به این قضیه نگاه کردین.در حالی فضا انقدر هم تیره و تار نیست!!!باید از این موضوع خوشحال بود که خواننده ها و آهنگسازان و تنظیم کننده ها تعامل بیشتری با همدیگه دارند.در این بین هر کدوم نظری داشته باشند میگن و هر نظری که بهتر باشه پذیرفته میشه!نه اینکه کسی بخواد چیزی رو تحمیل کنه به سایر عوامل!اتفاقا باید برای این نزدیکی و همکاری و تعامل خوشحال بود.اگه سایر عوامل حق نظر دادن روی پروژه رو نداشته باشند از نظر کیفی خیلی افت میکنه و اثر خوبی از آب درنمیاد و مطابق میل هیچکدوم نخواهد بود...خواننده هم حین خوندن کار انرژی نمیذاره چون اثر باب میلش نیست.سایر عوامل هم همینطور....
موفق باشین.
افزودن یک دیدگاه جدید