پاسخی به پرسشِ «چرا شیوههای آوازی متعدد در ایران وجود ندارد؟»
آواز خواندن با طناب پوسیدهی تقلید
[ علی شیرازی - آوازخوان و آوازپژوه ]
قرار است در این نوشتار کوتاه و محدود پیش رو، در مقام پاسخ به این پرسش مهم (اما) تکراری بربیایم که «چرا شیوههای آوازی متعددی در ایران وجود ندارد؟».
«حقیقت» آن است که از قضا شیوههایی هم در آوازِ کمجان و بیرونقِ این سالها وجود دارند و نفس میکشند اما «واقعیت» این است که پنداری ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا فقط یک شیوه بمانَد و دیده شود. همین چند سال پیش وقتی داشتم با یکی از مسئولان واحد موسیقی صدا و سیما درباره ارائه و سپس تصویب یک تصنیف با صدای خودم صحبت میکردم -که بعد هم تصویب شد و به کنداکتور پخش راه پیدا کرد- با او در میان گذاشتم که به ازای هر تصنیف و ترانه، فرصت بدهد (بدهند) یک قطعه آواز هم ضبط کنم. او پاسخی غمانگیز و در عین حال گویای وضع موجود به من داد:
«آواز، کم پخش میکنیم. همان شکل محدود پخش هم به ساعتهای کمشنونده مانند نیمهشبها اختصاص دارد. از آن مهمتر اینکه صدا و سیما فقط از خوانندگان مشهورتر آواز پخش میکند.»
منظورش هم این چند خوانندهای است که شنونده موقع پخش صدای آنها در تشخیص درست و دقیق نامشان دچار سردرگمی میشود؛ از بس که همگی شبیه به هم میخوانند.
پرسیدم: «خب چرا فقط همین چند نفر؟!» بعد سعی کردم به شیوه خودم که سالها است درباره آواز مینویسم و گاهی هم سخن میگویم، او را متوجه جایگاه رفیع این هنر بکنم. فایده نداشت! گفت: «آواز، مخاطب ندارد. این تصنیفی هم که شما خواندهای فاخر هست ولی سعی کن کارهای بعدیات شاد و ریتمیک باشد تا بیشتر به کنداکتور پخش راه پیدا کند. امروز برای مردم، نه آواز جاذبهای دارد و نه این تصنیفهای فاخر، فقط شاد!»
راستش با تصویب و تأیید آن تصنیف، حالا که -پس از سالها خواندن- توانسته بودم به زعم خودم، از سدی محکم عبور و به رسانه راهی بیابم، امیدوار بودم به همین ترتیب، سالی چند آواز جدید لابهلای کارهای ارکستری و تصنیفی بخوانم و برای پخش به رادیو و تلویزیون بدهم. با این برخورد هم -با اینکه حسابی توی ذوقم خورده بود- باز هم کوشیدم با دلایلی که میآورم، آن مسئول را قانع کنم. گفتم: «خب شاید آوازهایی که این عزیزان میخوانند جاذبهای نداشته باشد؛ باید فرصت بروز به آوازخوانهای دیگر هم داده شود. این عزیزان همگی یکشکل و یکنواخت میخوانند.» لازم نمیدید که من حرفم را تمام کنم. گفت: «شرایط همین است که به ما گفتهاند. آواز محدود پخش میشود، آن هم از همین چند نفر آدم شناختهشده. شما هم به فکر تولید کارهای شاد و جدید باش!»
پس از این مذاکره تلفنی، تا چند روز غمگین و نومید بودم. این، وضعیتِ رسانهای است که خود را «ملی» معرفی میکند و -از جمله- باید دغدغه فرهنگ و هنر بهویژه شاخۀ مهم آن یعنی موسیقی و آواز ملی و دستگاهی را هم داشته باشد.
***
بهار سال 1394 است. برای راهاندازی نخستین نشست از سلسلهجلسههای ماهانۀ «شب آواز ایرانی»، سخت دارم به این در و آن در میزنم. از جمله با استادم رضا رضاییپایور -که ربع قرن پیش، یک دوره ردیف آوازی را نزد ایشان گذراندهام- مشغول رایزنی با هدف دعوت افراد بیشتری از اهل موسیقی و آواز به نشست هستم. اگر سالن در همان جلسههای نخست پر شود، برنامه پا میگیرد و با موفقیت به راهش ادامه خواهد داد.
استادم میپرسد: «هدفت از راه انداختن این برنامه چیست؟» میگویم: «دوست دارم آنهایی که متفاوت میخوانند و کسی را هم ندارند که پشتشان بایستد و از آنها حمایت کند، شناسایی و بعد هم از طریق این برنامه به دیگران بشناسانم.» میگوید: «فکر میکنی بتوانی چند آوازخوان متفاوت را پیدا کنی؟» میگویم: «نمیدانم ولی همینطوری خودم چند نفری را میشناسم. امیدوارم بعدش هم این افراد پیداشان شود و خود را به برنامه معرفی کنند.»
دو سه جلسه میگذرد. برنامه دستکم در جلب مخاطب موفق عمل میکند. رضاییپایور نیز به همراه چند استاد و پیشکسوت دیگر همهجوره پای من و برنامه میایستند. روزی ایشان از من میپرسد: «حالا که چند ماه از برنامهات گذشته و میبینی که برخلاف پیشبینی تو، سر و کلۀ خوانندههای چندان متفاوتی پیدا نشده...» درست میگوید اما من امیدم را از دست نمیدهم. در برنامههای بعدی، چند صدای نسبتاً متفاوت به برنامه میآیند و خوب هم میخوانند. امیدهایی به وجود میآید اما برگزارکنندۀ رسمی نشست، تداوم حضور مرا تاب نمیآورَد. نومیدتر از همیشه مجبور به کنارهگیری میشوم. حیف شد، صداهای متفاوت داشتند کشف میشدندها...!
***
چند ماهی به این در و آن در میزنم. شهرام صارمی و فرهنگسرای ارسباران پناهم میشوند و مرهم زخمهای آوازیمان در مسیر برافروختن دوبارۀ تنور آواز ایرانی. «آیین آواز» شکل میگیرد؛ به لطف مدیریت شهرام بر موسیقی آنجا و اعتبار مجموعه. اعتماد اهل موسیقی و آواز هم بر شانۀ من سنگینی میکند و برنامه، ققنوسوار بر خاکستر «شب آواز» شعله میکشد. صداهای متفاوت، بیش از همیشه یکییکی از راه میرسند. حالا دستمان حسابی پر است. یکی دو بار در میانههای برنامه بغض میترکانم که اینهمه صدای خوب تا حالا کجا بودهاند؟ سیدرضا طباطبایی، محمدتقی سعیدی، امیر مداح، مرتضی غزنوی، محمد ملاآقایی، مسعود مظلوم، علیاصغر فروزانفر، احمد بیرانوند، سروش فیروزیان، امیرمهدی زمانی و...
خیلیهای دیگر هم هستند. از همۀ سنین و در همۀ سطوح آوازی: استاد، مدرس، هنرجو، خواننده و... همگی هم زحمت کشیدهاند. برخی از این عزیزان و اسمهایی که از قلم افتادهاند، حتی چند آلبوم منتشر و کنسرت هم برگزار کردهاند. پس چرا تا حالا صدایشان به جایی نرسیده است؟! چرا حتی اهل موسیقی هم بعضی از این نامها را نشنیدهاند. مگر آواز، هنر ملی و باعث افتخار ما نیست؟ مگر این عزیزان برای بالندگی این هنر تلاش نکرده و بعضیشان (طباطبایی، سعیدی، مداح، غزنوی، ملاآقایی و مظلوم) عمری را پای این کار نگذاشتهاند؟
***
میخهای آماده کردنِ تابوت برای پیکر نیمهجان موسیقی و آواز ملی ما، از حدود ۵ دهه قبل، توسط عدهای با گرایشات سیاسی زده شد. هنوز خیلی مانده بود به انقلاب. این عده با اشتهایی عجیب و غریب، تقریباً تیول تمام عرصه فرهنگ و هنر را در دست داشت. طرفه آنکه مدیرانی هم در سیستم دولتی فرهنگ و هنر و رادیو و تلویزیون، جا خوش کرده به «حفظ و اشاعه»ی منویات ایدئولوژیک حزبی و سیاسیشان مشغول بودند. خلاصه، شهر فرنگی بود!
موقعیت خوانندگان مجموعه برنامههای رادیویی «گلها» آنقدر میان عام و خاص محکم بود که حتی با رونق موسیقی پاپ محبوب جوانان نیز کسی از آن دل نمیکَنَد. آری، لقمه چربتر از آنی است که قیدش را بزنی! حسابش را بکنید، این شهرت و محبوبیت میتواند در خدمت ما باشد و به وقتش همهجوره به کارمان بیاید. اینگونه هم میشود. راهیابی به مدیریت مجموعه برنامههای «گلها» و اصلاً مدیریت موسیقی رادیو، حضور در جشن هنر شیراز، راهاندازی برنامه رادیویی «گلچین هفته»همه و همه کارساز میافتند و دانشکده هنرهای زیبا هم که مثل بسیاری از نهادهای دانشگاهی وقت در تیول همین عده است.
امکاناتی غبطهبرانگیز که در آن بزنگاه تاریخی و حتی برهههای بعدی و بعدی هم میتوانست به بالندگی موسیقی ملی و آواز ما و در نتیجه، ایجاد اتحاد و همدلی میان صاحبان همه سلیقهها بینجامد؛ اما شد آنچه نباید میشد و انواع برچسبها بود که روانۀ نام و چهرۀ پرچمداران اصلی میدان موسیقی (مشخصاً رادیو ایران که بسیار پرطرفدار و دارای نفوذ در میان مردم بود) شد.
اوجگیری انقلاب و مشارکت گروهِ نزدیک به تفکرِ در حال رشد و میدانداری تدریجی عرصه موسیقی در یک دههی منتهی به 1357 در این رخداد تاریخی، به همراه بایکوت یکشبۀ تمامی چهرههایی که ممکن بود مردم را به یاد پیش از انقلاب بیندازند هم به کلی فضا را بست و آن نامهای موسیقایی و آوازی بعضاً حتی تا دم مرگ نیز ممنوعه به حساب میآمدند. در تمام آن سالها و دههها هم فقط یک مدل و شیوه در آواز و موسیقی، تبلیغ و تمجید میشد و جوانان علاقهمند هم بدان راه تمشیت میشدند.
***
آواز پس از انقلاب میدانی با قهرمانی تکنفره و ابدی بود که البته ابدی نماند. مدیحهسرایان و هواخواهانِ پهلوان زنده، آنچنان در وصف طلایهدارشان سنگتمام گذاشتند که گویی آواز ایرانی را هیچگاه چنین شکوه و بالندگیای نبوده است! حتی غیبگویی کردند که ۲۰۰ سال آینده هم آواز، چنین صدایی را به خود نخواهد دید؛ حال آنکه غیبگویی فقط کار سادهاندیشان است و بس. مگر کسی فکرش را میکرد که نفت (طلای سیاه) روزگاری به هر بشکه، منفی ۴۰ دلار برسد و سوداگرانش را به خاک سیاه بنشانَد؟
باری، روزها، هفتهها، ماهها، سالها و دههها از پی هم گذشتند و محصولات این شیوه آوازی، یکی پس از دیگری در بازنمایی صدای طلایهدار کوشیدند. هر روز که گذشت، آواز یتیمتر و بیکستر از همیشه رخ نشان داد و اینان دم از اعتلای آواز زدند؛ در حالی که نمیشد صدای استاد را از شاگرد و پدر را از پسر تشخیص داد. یعنی آواز ما -در واقع آوازی که آنها برای این سالها و دهههای ما تدارک دیده بودند- به روزی دچار شد که خوانندهاش موجودیت نداشت و اسمی را نمیشد در پس یک صدا تشخیص داد و به او دل بست. اما این گروه هم پا پس نکشیدند و هرچه بیشتر در سربرآوردن خویش و مدل ابتر خوانندگیشان کوشیدند. در حالی که شام و ناهاری در کار نبود و تا دلتان بخواهد، آفتابه و لگن خودنمایی میکرد.
تکنیک فلان خواننده را به سخره گرفتند؛ در حالی که از قضا، او در تکنیک برترین بود. داشتن صدا را در خوانندگی علیحده حساب کردند؛ در حالی که صدای خوش، صورتی است بر سیرت والای آواز.
و اینگونه به امروز رسیدیم که کاش نمیرسیدیم.
کاش لااقل لَختی هم که شده، با چشمان باز بر آیینۀ صدای خویش مینگریستند. کاش با طناب پوسیدۀ تقلید و خواندن به زور تبلیغ، بالا نمیرفتند. کاش مجالی هم به دیگری و دیگران میدادند. کاش..
منبع:
موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 - 20:07
دیدگاهها
جناب شیرازی شجاعت شما ستودنی ست.
مشکل آقای شیرازی این است که صدایشان ظرفیتهای یک خواننده آواز زیر متوسط را هم ندارد و همه جا هم خودشان را میخواهند به عنوان یک خواننده هم تبلیغ کنند. ضمن اینکه نظراتشان علمی نیست و بیشتر سلیقهای است در پیکار و نزاع با شیوه استاد شجریان. سعیای باطل که همانند کفی روی اب به تاریخ سپرده خواهد شدو به کار مطالعات تاریخی درباره یک رشته خواهد آمد و نه چیز دیگر.
جالب است که حتی ان مزدوران یا نادانان در زمینه موسقی سنتی تاب سخن بر حق جناب شیرازی را که مسلط به زیر و بم ردیف موسیقی هستند نمی آورند و اینجا هم به دشنام و لجن پراکنی مشغول هستند.امثال همین جناب افراز.لطف بکنید به حزب عزیزتان ملحق شده و زیر بیرق خودتان سینه بزنید.اتفاقا تاریخ شما و امثال شما جناب افراز را به زباله دان خواهد انداخت.تاریخ اجازه استمرار هیچ ظلم و حماقتی را نداده.
افزودن یک دیدگاه جدید